عشق و جنون عاشقانه
مقام ومنزلت اولیای الهی
( 1390)این چنین ذاالنون مصری را فتاد |
|
کاندر او شور و جنونی نو بزاد |
( 1391)شور چندان شد که تا فوق فلک |
|
میرسید از وی جگرها را نمک |
( 1392)هین منه تو شور خود ای شورهخاک |
|
پهلوی شور خداوندان پاک |
( 1393)خلق را تاب جنون او نبود |
|
آتش او ریشهاشان میربود |
( 1394)چونکه در ریش عوام آتش فتاد |
|
بند کردندش به زندانی نهاد |
( 1395)نیست امکان واکشیدن این لگام |
|
گرچه زین ره تنگ میآیند عام |
( 1396)دیده این شاهان ز عامه خوف جان |
|
کین گره کورند و شاهان بینشان |
( 1397)چونکه حکم اندر کف رندان بود |
|
لاجرم ذاالنون در زندان بود |
( 1398)یکسواره میرود شاه عظیم |
|
در کف طفلان چنین درّ یتیم |
( 1399)دُرّ چه دریای نهان در قطرهای |
|
آفتابی مخفی اندر ذرهای |
( 1400)آفتابی خویش را ذره نمود |
|
واندک اندک روی خود را بر گشود |
( 1401)جملهْ ذرّات در وی محو شد |
|
عالم از وی مست گشت و صحو شد |
ذا النُّون مصرى: کنیه او ابو الفیّاض، پسر ابراهیم، از عارفان بزرگ. نام او را ثوبان نوشتهاند. از مردم نَوبَه بود، که ولایتى است در سودان. و از عرفای نامدار قرن سوم هجری بوده است. (وفات 245 ه. ق) نوشتهاند که علم کیمیا میدانسته و بسیاری از بزرگان عرفا مرید او بودهاند. شرح حال او در بیشتر کتابها مخصوصاً کتابهایى که در شرح حال عارفان است چون: تذکرة الأولیاء، صفة الصفوة، نفحات الانس، و کشف المحجوب آمده است.اما چنان که در مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى آمده، حکایتى نزدیک بدان چه مولانا سروده در باره شبلى است.[1]
فتادن: روى دادن، پیش آمدن.
شور: آشفتگى، پریشانى.
جگرها را نمک رسیدن: آزرده شدن، کنایه از شفقت و دل سوزى.
نهادن: قیاس کردن.
شوره خاک: زمین نمکزار که گیاه نرویاند، استعاره از آن که روشنى درون ندارد.
خداوندان پاک: صالحان، پرهیزکاران، اولیاى خدا که در عشق او مىگدازند، مردان رهیافتهای مانند ذوالنوناند.
ریش ربودن: ریش سوزاندن، کنایه از آزار دادن.
آتش در ریش عوام افتادن: کنایه از آزرده شدن آنان به خاطر سخنان ذا النّون که ظاهر آن با شرع موافق نبود.
نهاد: نهادند.
لگام واکشیدن: یعنی ایستادن، صبر کردن، استعاره از خاموشى و سکوت، خودداری از گفتن سخنانی است که بر زبان مردان حق در غلبهْ شوق جاری میشود. هنگامى که عارف را آن حالت دست دهد از خود اختیار ندارد. و نتواند خود را نگاه دارد. هر چند که عامه را آن حالت و آن سخنان خوش نیاید.
تنگ آمدن: ماندن، کنایه از خرده گرفتن.
بىنشان: پوشیده از چشم ظاهر بینان.
بىنشان بودن شاهان: مردان حقّند و بینشان بودن آنها در این است که خلق آنها را نمیشناسند، چون آثار تجمل و سلطنت دنیایی در آنها نیست.
رندان: یعنی ناآگاهان و آنهایی که ایمانی ندارند،آنان که ظاهر بیناند. رند در زبان حافظ، کسی است که آگاه است، اما مراعات آداب ظاهر نمیکند.
یک سواره: این ترکیب در نظم و نثر فارسى به معنى ممتاز، بىنظیر، و نیز بىاهمیت به کار رفته است، و نیز به معنى «تنها». که در اینجا به معنى اخیر است .
شاه عظیم: مرد حق است که در میان خلق تنهاست و مانند شاهان دنیایی، سواران همراه او نیستند.
طفلان: کنایه از عوامالناس است.
سفهفرما: یعنی هرچه انسان را به کارهای سفیهانه وادار کند.
کمال جاه او: یعنی کمال مرتبه روحانی او.
عاقلان: کسانی هستند که عقل حسابگر و عقل دنیادوست دارند.
دُرِّ یَتیم: دُرّ گرانبها، دُرّ بىهمتا. استعاره از ولى و مرشد کامل.
دُرّ و آفتاب: استعارتى دیگر است از ولى کامل که در بیت گذشته از آن به «شاه عظیم» تعبیر کرد.
مَحو: نیست، نابود. و در اصطلاح صوفیان نابود کردن اوصاف نفوس است، و گفتهاند فناى افعال بنده است در فعل حق.
صَحو: در لغت هوشیارى است، و در اصطلاح صوفیه باز گشت عارف است به احساس پس از غیبت.
ذوالنون مصری نیز به همین دیوانگی گرفتار شد، بهطوریکه در او شور و دیوانگی تازهای رخ نمود. شور و دیوانگی ذوالنون جگر فرشتگان را هم میسوزاند. ای انسان بیحاصل! بههوش باش که مبادا حالت شور و دیوانگی خود را با شور و دیوانگی پاکان برابر بدانی.
مولانا میگوید: این خودداری از این شور و دیوانگی امکان ندارد، هر چند که عوام نیز تحمّل آن را ندارند. احوال عارفان کامل چنان است که همه را تحتتأثیر قرار میدهد که فردیت آنها محو میشود و مستی او همه را مست میکند و صحو (هوشیاری و خودآگاهی) از میان میرود. او می گوید: از عقل والای ذوالنون بعید است که دیوانگی، او را به کارهای سفیهانه بکشاند. ذوالنون با دیدن عقل اینگونه مردم ترجیح داد که دیوانه باشد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |