هرگاه یکی از شما از چیزی که نمی داند، پرسیده شود، از گفتن «نمی دانم»خجالت نکشد . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم(75)
دوشنبه 93 آبان 5 , ساعت 10:49 صبح  

مکانت انسان

 ( 615)تو مکانی،  اصل تو در لامکان

 

این دکان بر بند و بگشا آن دکان

( 616)شش جهت مگریز، زیرا در جهات

 

شش در ا‌ست و شش‌دره مات است مات

مکانى: داراى حَیِّز. که در مکان جا دارد. محدود به جسم.

اصل: روح، و آن چه حقیقت آدمى بدان است.

لا مکان: خارج از محدوده عالم، که در مکان نیست، نامحدود، عالم بالا.

این دکان: کنایه از عالم جسمانى. توجه به جسم و پى عقل معاش بودن.

آن دکان: عالم فوق عالم جسمانى.

بگشا آن دکان‌: یعنی بکوش که آن عالم را بشناسی و تا زمانی‌که اسیر این عالم محدود هستی به حقیقت نمی‏‏رسی و از هر سویی که بگریزی به بن‌بست بر می‏خوری.

شش جهت گریختن: کنایه از این سو و آن سو رفتن، به این در و آن در زدن.

شش‌دره: اصطلاح نرد است، به این معنا که یک طرف بازی در هر شش‌خانه نرد راه مهره‏های حریف را ببندد.

ششدره بودن: کنایه از محبوس بودن، که تا آدمى در این عالم است همچون زندانى است.

مات: اصطلاح شطرنج، و آن هنگامى است که راه گردش در خانه‏ها براى مهره شاه بسته باشد.

هر چند در این جهان به سر مى‏برى اما از عالم لاهوتى نه از جهان ناسوت.

 

 ( 615) تو در مکانى و اصل تو در لا مکان است دکان مکان را ببند و آن دکان را باز کن‏. ( 616) بشش جهت نگریز براى اینکه در جهت شش در است و از شش طرف مات خواهى شد.

حقیقت انسان لامکان است، چون خلیفةالله و مظهر اسماءالله است. مولانا می‏گوید: تو مانند هر موجود‌ جهان مادی، یک جزء این عالم محدودیت و تعیّن هستی. اما اصل همه این وجودهای مقید و محدود‌ در عالم بی‏نهایت و لامکان است. پس تا در این جهانى، بکوش تا با عبادت و تحمل ریاضت خود را از عالم محدود برهانى و به نامحدود رسانى:

          تو را ز کنگره عرش مى‏زنند صفیر             ندانمت که در این دامگه چه افتاده است‏

(حافظ)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم(74)
دوشنبه 93 آبان 5 , ساعت 10:47 صبح  

( 605)آن یکی در چشم تو باشد چو مار

 

هم وی اندر چشم آن دیگر نگار

( 606)زآن‌که در چشمت خیال کفر اوست

 

وان خیال مؤمنی در چشم دوست

( 607)کاندرین یک شخص هر دو فعل هست

 

گاه ماهی باشد او و گاه شست

( 608)نیم او مؤمن بود نیمیش گبر

 

نیم او حرص‌آوری نیمیش صبر

( 609)گفت یزدانت فمنکم مؤمن

 

باز منکم کافر گبر کهن

( 610)همچو گاوی نیمهْ چپش سیاه

 

نیمهْ دیگر سپید همچو ماه

( 611)هر که این نیمه ببیند رد کند

 

هر که آن نیمه ببیند کَد کند

( 612)یوسف اندر چشم اخوان چون ستور

 

هم وی اندر چشم یعقوبی چو حور

( 613)از خیال بد مرورا زشت دید

 

چشم فرع و چشم اصلی ناپدید

( 614)چشم ظاهر سایهْ آن چشم دان

 

هرچه آن بیند بگردد این بدان

 

نگار: زیبا، خوب.

شَست: قلاّب که بدان ماهى گیرند. منظور این است که در هر شخصی افعال متناقض وجود دارد؛ برای مثال، گاهی ماهی می‏‏شود و گاهی قلاب ماهی‌گیری و دام.

گبر: مطلق کافر مقصود است.

فَمِنکُم مُؤمِنٌ: برگرفته است از آیه «هُوَ اَلَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنْکُمْ کافِرٌ وَ مِنْکُمْ مُؤْمِنٌ.»[1]

کَد: دریوزگى.

چشمِ فَرع: کنایه از چشم سر. یعنی ظاهر که متأثر از اغراض و زمینه‏های ذهنی ماست و کل وجود را نمی‏‏بیند.

چشم اصلى: کنایه از چشم دل، و چشم باطن است .

چشم اصلی ناپدید: یعنی درحالی‌که چشم باطن برادران یوسف کار نمی‏‏کرد، چشم فرع آنها در اثر خیال بد، او را زشت می‏‏دید، اما اگر چشم اصلی یا چشم باطن بینا باشد, چشم ظاهر هم از آن اثر می‏‏پذیرد و نیک و بد را می‌بیند.

بگردد این بدان: چشم فرعى تابع چشم اصلى است.

 ( 605) یک نفر را تو نگاه مى‏کنى و در نظر تو چون مار است همان شخص در چشم کس دیگر صاحب جمال جلوه مى‏کند. ( 606) براى اینکه تو خیال کفر او را عینک چشم قرار داده‏اى و او خیال مؤمن بودن او را. ( 607) در این یک نفر هر دو جنبه هست گاه‏ ماهى است و گاه دام‏. ( 608) نیم او مؤمن و نیم دیگر کافر نیمه‏اش حرص و نیم دیگر صبر و شکیبائى‏. ( 609) خداى تعالى فرمود که بعضى از شما مؤمن و بعضى دیگر کافر باشد ( 610) مثل گاوى که نیمه‏اش سفید و نیم دیگر سیاه باشد. ( 611) هر کس این نیمه را دید رد مى‏کند و آن که آن نیمه را ببیند طالب آن مى‏گردد. ( 612) جمال یوسف در نظر برادرانش منفور ولى در دیده یعقوب نور بود. ( 613) از خیال بد بود که او را زشت دیدند این چشم که ظاهراً مى‏بیند فرع چشم اصلى است‏. ( 614) چشم ظاهر سایه آن چشم است هر چه و بهر کیفیت که او مى‏بیند چشم ظاهر تبعیت از آن مى‏کند.

مولانا می گوید: خوشى و ناخوشى انسان زاییده خیالهاى اوست. اگر خیالها خوش باشد، صبر وشکیبایى دست دهد و شکیبایى از ایمان است. در همین راستا مولانا به این نکته اشاره می کند که: منشأ خیال خوش و ناخوش نهاد آدمى  ودر درون وباطن انسان است. چرا چنین است، چون انسان سرشته از نیک وبد است:

          ز آن که نیم او ز عیبستان بُدست             و آن دگر نیمش ز غیبستان بُدست‏

3035 / د /2

خوش‏بینى و بد بینى وى انعکاس از خوبی وبدى درون اوست:

          دید احمد را ابو جهل و بگفت             زشت نقشى کز بنى هاشم شکفت‏

          گفت احمد مر و را که راستى             راست گفتى گر چه کار افزاستى‏

          دید صِدّیقش بگفت اى آفتاب             نى ز شرقى نى ز غربى خوش بتاب‏

          گفت احمد راست گفتى اى عزیز             اى رهیده تو ز دنیاى نه چیز

          حاضران گفتند اى صدر الورى             راست گو گفتى دو ضد گو را چرا

          گفت من آیینه‏ام مَصقُولِ دست             تُرک و هندو در من آن بیند که هست‏

2370- 2365 / د /1

مولانا می‏‏گوید: کفر و ایمان در یک شخص، قابل جمع است؛ یعنی انسان آمیزه‌ای از وجه شیطانی و وجه رحمانی است و این امری مسلم است و به آیهْ شریفهْ قران استناد می‏‏نماید: «هُوَ الَّذِی خَلَقَکُمْ فَمِنکُمْ کَافِرٌ وَمِنکُم مُّؤْمِنٌ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ»: اوست خدایی که همهْ شما را آفرید؛ گروهی از شما کافر و گروهی مؤمنید و خدا بدان‌چه می‏‏کنید بیناست.[2] ظاهر آیهْ گویای این است که گروهی راه کفر پیشه می‏‏کنند و گروهی راه ایمان، ولی مولانا از این آیهْ معنایی مناسب با بحث خود اراده کرده است. برخی از مفسران نیز چنین تفسیر کرده‌اند.

در حقیقت جان کلام مولانا این است که نیم وجود انسان، مؤمن است و نیمی از آن کافر، نیمی از او حرص است و نیمی دیگر صبر. درست مانند گاوی که نیمهْ چپ پیکرش سیاه باشد و نیمهْ راست پیکرش سفید باشد. هر کس نیمهْ سیاه گاو را که می‏‏بیند، گاو را رد می‏‏کند و نمی‌خرد و هر کس نیمه سفیدش را مشاهده کند خواهان و خریدار آن می‏‏شود.

در این‌جا مولانا مثال دیگری می‏‏زند که چگونه ذهنیات ما داوری ما را دربارهْ دیگران می‏‏سازد: برادران یوسف به یوسف حسد و کینه داشتند و نمی‌دیدند که او چه زیباست، ولی همان یوسف در چشم حضرت یعقوب، بس زیبا جلوه می‏‏کرد.



[1] - سورهْ تغابن،آیه 2

[2] - سوره تغابن، آیهْ ‌2


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیر مثنوی دفتر دوم(73)
دوشنبه 93 آبان 5 , ساعت 10:46 صبح  

زاویهْ دید انسان در نحوهْ شناخت و برداشت او اثر دارد( عالم خیال)

نمونه دیگر از برداشت مولانا از قرآن

اهمیت شکیبایی

( 597)آدمی را فربهی هست از خیال

 

گر خیالاتش بود صاحب‌جمال

( 598)ور خیالاتش نماید ناخوشی

 

می‌گذارد همچو موم از آتشی

( 599)در میان مار و کژدم گر تو را

 

با خیالات خوشان دارد خدا

( 600)مار و کژدم مر تو را مونس بود

 

کان خیالت کیمیای مس بود

( 601)صبر شیرین از خیال خوش شد است

 

کان خیالات فرج پیش آمد است

( 602)آن فرج آید ز ایمان در ضمیر

 

ضعف ایمان ناامیدی و زحیر

( 603)صبر از ایمان بیابد سَر کُلَه

 

حیث لا صبر فلا ایمان له

( 604)گفت پیغامبر خداش ایمان نداد

 

هر که را صبری نباشد در نهاد

صاحِب جمال: زیبا. در اینجا کنایت از خوب، خوش، و شیرین است.

خُوشان: در حال خوشى.

خیالاتِ فرج: امید گشایش. که گویند شکیبایى کلید فرج است.

          گفت اى نور حق و دفع حرج             معنى الصَّبرُ مِفتاحُ الفَرَج‏

96 / د /1

و از سخنان امیر مؤمنان (ع) است: «لا یَعدَمُ الصَّبُورُ الظَّفَرَ.»[1]

 ضمیر: خاطر، دل.

زَحیر: کنایت از تشویش و اضطراب.

سَر کُله: کلاه سر، تاج، و در اینجا کنایه از شاخص بودن و رتبت عالى یافتن است، چنان که نشانه قدرت و مقام پادشاه دارا بودن کلاه و تاج است.

حَیثُ لا صَبرَ: چون صبر نباشد. برگرفته است از حدیث «مَن لا صَبرَ لَهُ لا إیمانَ لَهُ: آن را که شکیبایى نیست ایمان نیست.»[2] و از سخنان امیر مؤمنان (ع) است: «شکیبایى ایمان را چون سر است تن را، و سودى نیست در ایمانى که با شکیبایى همراه نبود.»[3]

( 597) انسان اگر خیالش خوش باشد بدنش فربه خواهد شد . ( 598) و هر گاه خیالش ناخوش و ناراحت باشد چون موم که جلو آتش باشد گداخته مى‏شود . ( 599) اگر میان مار و عقرب خداوند خیال خوش بتو عطا فرماید . ( 600) همان خیالات چون کیمیایى که مس را زر کند مار و عقرب را با تو مأنوس خواهد کرد . ( 601) صبر در مقابل شدائد در موقعى شیرین است که خیال تو خوش باشد فرح و انبساط تو از همین معنى است‏ . ( 602) فرح و خوشى از ایمان سرچشمه مى‏گیرد و ضعف ایمان است که باعث نومیدى و ناله و افغان مى‏گردد. ( 603) صبر از ایمان سرچشمه مى‏گیرد و آن جا که صبر نیست ایمان نیست‏. ( 604) پیغمبر فرمود کسى که صبر ندارد ایمان ندارد .

خیالهاى خوش موجب آرامش است، و تشویش و اضطراب زاده خیالهاى بد ونادرست. و ایمان سبب رفع نگرانى هااست و بردبارى آسان کننده رنج و تعب. آن را که ایمان باشد شکیبایى است، و شکیبایى موجب غم زدایى.

          گر گُل است اندیشه تو گُلشنى             ور بود خارى تو هیمه گُلخنى‏

278 / د /2

غزالى نویسد: «رسول گفت که خداى تعالى گوید هر بنده‏اى را که بلا فرستادیم و صبر کرد و گله نکرد، اگر عافیتش دهم گوشتى و پوستى از آن بهتر به وى باز دهم و اگر ببرم به رحمت خویش ببرم.»[4]

مولانا بارها در مثنوی این موضوع را مطرح نموده است که نیک و بد زندگی به زمینه‏های ذهنی و روحیات خود ما بستگی دارد. اگر انسان خیالات خوش و زیبا داشته باشد، نیرو و توان می‏‏گیرد. اگر انسان دارای خیالات پریشان و ناپسند باشد، وجود او همانند شمع آب می‏‏شود. اگر حق تعالی تو را در میان مار و عقرب با خیالات خوب مشغول بدارد، مار و عقرب با تو اُنس می‏‏گیرند، زیرا خیال تو در واقع کیمیایی است که بدی‏ها را به خوشی و خوبی تبدیل می‏‏کند. مولانا می‏‏گوید: داوری‏های ما دربارهْ دیگران متأثر از زمینه‏های ذهنی و روحیات خود ما نیز است و در هر کس می‌توان جلوه‏هایی از کفر و ایمان را یافت؛ مثلاً ممکن است شخصی در نظر تو مانند مار جلوه کند و همان شخص به نظر دیگری محبوب و دوست‌داشتنی جلوه کند، زیرا در چشم تو، خیال کفر او آمده است و در چشم دوست، خیال ایمان او. تو فقط به جنبه‏های منفی او می‏‏نگری, ولی دوست به جنبه‏های مثبت او. پس زاویهْ دید انسان در نحوهْ شناخت و برداشت او اثر دارد.

ابیات اخیرنظر به این حد‌یث نبوی دارند که: «من لاصبر له لا ایمان له»‌؛ هم‌چنین به این حد‌یث نیز اشاره دارند که: «الصبر مفتاح الفرج» مولانا می‌گوید: ایمان به حق، ما را امیدوار می‌کند و خیال فرج و گشا‌یش کارها، توانایی صبر کردن به ما می‌دهد. «زحیر» یعنی بی‌تابی و رنج. پیامبر(ص) فرمود: هر آن‌کس که در قلب و درونش صبر نباشد حق تعالی به او ایمان نداده است.



[1] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 153)

[2] - (احادیث مثنوى، 46)

[3] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 82)

[4] - (کیمیاى سعادت، ج 2، ص 352)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   6      
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 119 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1401745 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]