( 3191)اندکی صرفه بکن از خواب و خور |
|
ارمغان بهر ملاقاتش ببر |
( 3192)شو قلیل النوم ممّا یهجعون |
|
باش در اسحار از یستغفرون |
( 3193)اندکی جنبش بکن همچون جنین |
|
تا ببخشندت حواس نور بین |
( 3194)وز جهان چون رحم بیرون روی |
|
از زمین در عرصه واسع شوی |
( 3195)آن که ارض الله واسع گفتهاند |
|
عرصهای دان انبیا را بس بلند |
( 3196)دل نگردد تنگ ز آن عرصه فراخ |
|
نخل تن آنجا نگردد خشک شاخ |
( 3197)حاملی تو مر حواست را کنون |
|
کُند و مانده میشوی و سرنگون |
( 3198)چون که محمولی، نه حامل وقت خواب |
|
ماندگی رفت و شدی بی رنج و تاب |
( 3199)چاشنیای دان تو حال خواب را |
|
پیش محمولیّ حال ِاولیا |
اندکى صرفه بکن...: کم کن، صرفه جویی کن، به جای خواب وخور عبادت کن، مقایسه شود با بیتهاى زیر:
چند خوردى چرب و شیرین از طعام امتحان کن چند روزى در صیام
چند شبها خواب را گشتى اسیر یک شبى بیدار شو دولت بگیر
قَلیلُ النَّوم: اندک خواب.
ممّا یهجعون: برگرفته است از قرآن کریم: «کانُوا قَلِیلاً مِنَ اَللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ- پرهیز کاران اندکى از شبها را مىخوابیدند»[1]
اسحار: جمع سحر.
یستغفرون: آمرزش مىخواهند. برگرفته است از قرآن کریم: «وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ»[2] وسحرگاهان از خدا آمرزش می خواهند.
جنبش اندک کردن: اشارت است بدان که طفل پس از گذراندن چهار ماه در شکم حرکتى مىیابد و زمینه یافتن حواس در او پدید مىگردد. یعنی همان طور که جنین با اندک حرکت وبیرون آمدن از رحم، به روشنایی دنیا می رسد، تونیز این جهان را رها کن تا عرصهْ گشاده حقیقت را ببینی.
وز جهان چون رحم: مقایسه شود با بیتهاى زیر:
گر جنین را کس بگفتى در رحم هست بیرون عالمى بس منتظم
یک زمین خرّمى با عرض و طول اندر او صد نعمت و چندین اکول
54- 53 /د3
او به حکم حال خود منکر بدى زین رسالت معرض و کافر شدى
کین محال است و فریب است و غرور ز آن که تصویرى ندارد وهمِ کور
61- 60/د 3
بیرون سو: سوى بیرون، مقابل درون سو.
واسع: فراخ.
ارض اللَّه واسع: زمین خدا فراخ است. اشاره به عرصه یی است معنوی درعالم غیب، که انبیا درآن سیر می کنند ومقامی بس بلند است. برگرفته است از قرآن کریم: «... قالُوا أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اَللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها..- ...» آیا نبود زمین خدا فراخ تا هجرت کنید در آن...»[3]
حامل: بردارنده، که چیزى را به پشت بر دارد.
مانده: خسته.
سر نگون: به رو در افتاده.
محمول: آن چه آن را برند.
چاشنى: آن چه براى طعم و مزه در چیزى کنند، از سرکه، آب غوره و مانند آن،
( 3191) اندکى از خواب و خور خود صرفهجوئى کرده براى ملاقات او ارمغان تهیه کن. ( 3192) از کسانى باش که کم خواب بوده و در وقت سحر استغفار مىکردند.( 3193) مثل جنین که در شکم مادر حرکت مىکند تو نیز اندکى جنبش کن تا حواسى بتو بدهند که بتوانى با آن نور و روشنى را درک کنى.( 3194) و آن وقت از جهانى که بمنزله رحم مادر است بیرون رفته و از زمین در یک عرصه وسیع داخل شوى.( 3195) اینکه در سوره نساء خداى تعالى مىفرماید أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اَللَّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فِیها (آیا زمین خدا وسعت نداشت که بروید و مهاجرت کنید؟) مقصود آن عرصهاى است که انبیا از این عالم خارج شده به آن جا رفتهاند.( 3196) آن جا عرصهاى است که نخل امید خشک نشده و در آن عرصه وسیع دل تنگى وجود ندارد.
مولانا دراین ابیات دل بستگان به دنیا را اندرز مىدهد که پرداختن بدان را کم کنند و از خوردن و خوراک که خوى حیوانى است بکاهند. سحرها بیدار مانند و از گناهان آمرزش خواهند. چنین کار سبب مىشود که روح انسانى جنبشى کند و مستعد دریافتن موهبتهاى الهى گردد. سپس این جهان را با آن جهان مقایسه مىکند که دنیا برابر آن عالم چون زهدان مادر است براى طفل برابر جهان بیرون. در این دنیا به خاطر تنگى که دارد آدمى کوفته خاطر شود، اما در آن جهان فراخ دل تنگى نیست، و پژمردگى و خشکیدگى نباشد، چنان که در جاى دیگر گوید:
و آن فضاى خرق اسباب و علل هست ارض اللَّه، اى صدر اجل
هر زمان مبدل شود چون نقش جان نو به نو بیند جهانى در عیان
2382- 2381 4
سپس گوید: عرصه اى که اولیا در آن به سر مىبرند، عرصهاى معنوى و آن جهانى است که فراخ است و تنگى در آن نیست. اوهمچنین می گوید:در راه صفای روح باید از نفسانیات دور شوی، به خواب و خوراک کمتر بپردازی و صرفهجویی کنی و به جای آن عبادت نمایی که ارمغانی است برای آن دنیا. چون به ضیافت خدا میروی باید دستت از طاعت و عبادت پر باشد. پس پاسی از شب را برای مناجات و نیایش با معبود بیدار باش و تنها اندکی بخواب و در سحرگاهان از درگاه پروردگار آمرزش بخواه. همانگونه که قرآن میگوید: « کانُوا قَلِیلاً مِنَ اَللَّیْلِ ما یَهْجَعُونَ. وَ بِالْأَسْحارِ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ»: آنان اندکی از شب را میخفتند و در سحرگاهان آمرزش میخواستند. این نشانه پرهیزکاران است. در راه کسب معنویت باید تلاش و کوشش کرد و به سوی کسب معرفت حرکت و جنبش داشت، همانطور که جنین حرکت میکند و از رحم بیرون میآید و روشنی دنیا را میبیند، تو نیز این جهان را رهاکن تا عرصه گشاده عالم اسرار و حقیقت را مشاهده کنی. این که گفتهاند: « أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اَللَّهِ واسِعَةً» اشاره به عرصهای معنوی است در عالم غیب، که انبیا در آن سیر میکنند و مقامی بس بلند است. اهل معرفت برای انسان دو نوع تولد قائلند: یکی تولد از رحم (تولد صوری) و دیگری تولد معنوی. این تولد خاص ّ صاحبدلان است که به اختیار صورت پذیرد، زمان جنینی این تولد هنگامی است که سالک در جهان خاکی روح را از زنگار تعلقات و وابستگیها میزداید. پس هر انسانی برای نیل به حقیقت باید دوباره زاده شود.
مولانا میگوید: در بیداری، انسان بار حواس و نیازهای خود را میکشد (حامل) اما در خواب، روح او را از بند تن آزاد میکنند و این روح به هر جایی سیر میکند (محمول) و به همین دلیل خستگی از تن به در میرود. اما محمول بودن اولیاء الله در دست حق و در پیوند با حق، چیز دیگری است و این آزادی روح و محمول بودن ما در خواب، در برابر آن آزادی مانند مقدار اندکی از غذاست که برای چشیدن برمیدارند.این مثالى محسوس است که تا نشان دهد اولیا چگونه از حقیقت بىهیچ رنج و تکلف آگاه مىشوند، چه آنان حقیقت را از راه کشف در مىیابند نه از راه حس.
( 3182) این سخن پایان ندارد باز گرد |
|
تا که با یوسف چه گفت آن نیک مرد |
( 3183) بعدِ قصّه گفتنش گفت اى فلان |
|
هین چه آوردى تو ما را ارمغان؟ |
( 3184) بر درِ یاری تهیدست آی فتی! |
|
هست چو ن بىگندمی در آسیا |
ارمغان: هدیه.
طاحون: آسیا.
فتی: جوان، جوانمرد.
بىگندمی درآسیا بودن: کنایه از کار بی حاصل است.
( 3182) این گفتگو طولانى است بر گرد و قصه یوسف را با دوستش بیان کن. ( 3183) بعد از این گفتگوها حضرت یوسف گفت اى دوست عزیز براى ما ارمغان چه آوردهاى.( 3184) دست خالى پیش دوستان آمدن مثل این است که انسان بدون گندم به آسیاب برود.
( 3185)حق تعالی، خلق را گوید به حَشر |
|
ارمغان کو از برای روز نَشر؟ |
( 3186)جِئتُمونا و فرادی بِینوا |
|
هم بدان سان که خلقنا کم کذا؟ |
( 3187)هین چه آوردید دست آویز را |
|
ارمغانی روز رستاخیز را؟ |
( 3188)یا امید بازگشتنتان نبود؟ |
|
وعده امروز باطلتان نمود؟ |
( 3189)مُنکری مهمانیش را از خری |
|
پس ز مطبخ خاک و خاکستر بری |
( 3190)ور نهای مُنکر، چنین دست تهی |
|
بر درِ آن دوست پا چون مینهی؟ |
حشر: گرد آوردن، و مقصود روز رستاخیز است.
نشر: یا نشور به معنی زنده کردن مردگان، وروز نشر قیامت است.
ارمغان کو: هدیه کجاست. برگرفته از حدیثى است از انس پسر مالک، که ترجمه آن چنین است: «روز رستاخیز فرزند آدم را بیاورند چون برهاى و او را پیش روى خداوند عزّ و جلّ بدارند. خدا فرماید تو را عطا دادم و مال بخشیدم و نعمت ارزانى داشتم، چه کردى؟ گوید: فراهمش کردم و به ثمرش رساندم و بیش از آن چه بود، پشت سر خود گذاشتم. مرا باز گردان تا همه را نزد تو آرم. خدا فرماید: مرا بنما که چه آورده اى؟ گوید: اى پروردگار فراهمش کردم و به جاى گذاشتمش. افزونش کردم و به جاى گذاشتمش بیش از آن چه بود، مرا باز گردان تا همه آن را براى تو آورم. پس هر گاه بنده اى نیکى از پیش نفرستاده باشد او را به دوزخ برند»[1]
جئتمونا و فرادى: تنها نزد ما آمدید. برگرفته است از قرآن کریم «وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ تَرَکْتُمْ ما خَوَّلْناکُمْ وَراءَ ظُهُورِکُمْ.- » تنها نزد ما آمدید چنان که نخست بار شما را آفریدیم و آن چه شما را دادیم واپس نهادید..».[2]
دستاویز: چیزى که با خود آورند و وسیلت مدعاى خود سازند، حجّت، سند:
هیچ دستاویز آن ساعت که ساعت در رسد نیست الاّ آن که بخشایش کند پروردگار
سعدى
ارمغانى: یعنی در خور هدیه.
امید باز گشتن: باز گشت ازاین جهان به آن جهان ، اشارت است به آیه شریفه «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُونَ- پنداشتید که ما شما را بىهوده آفریدیم و شما به سوى ما باز نمىگردید»[3]
وعده امروز:یعنی وعدهْ قیامت که منکران آن را باطل می پنداشته اند.
( 3185) خداى تعالى در روز قیامت بخلق مىفرماید ارمغان براى امروز چه در دست دارید؟ ( 3186) مىفرماید: وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى ... شما تنها و بدون همراه (و شفیع) همان طور که در اول دفعه شما را خلق کردیم آمدهاید؟ و آن چه بشما داده بودیم پشت سر گذاشتهاید.( 3187) براى اینکه شفیع و دستآویز شما باشد چه آوردهاید؟ و براى ارمغان روز رستاخیز چه در دست دارید. ( 3188) یا شاید امید نداشتید که بسوى من بر مىگردید و وعده روز قیامت را دروغ فرض مىکردید. ( 3189) تو که وعده مهمانى او را انکار مىکنى از مطبخ او جز خاکستر نصیبى نخواهى داشت.( 3190) یا اگر منکر نیستى چرا این طور بدر خانه دوست دست خالى آمدهاى.
مولانا به آیهْ 94 سوره «انعام» اشاره میکند که در این آیهْ سخن از عاقبت مردم ستمکار و بیایمان است که به هنگام مرگ یا پس از مرگ به آنها میگویند: شما تنها و یک یک به سوی ما باز آمدید، همانگونه که شما را آفریده بودیم و از مال و ثروت دنیا و آنچه تکیهگاه خود ساخته بودید چیزی نتوانستید با خود بیاورید و میان شما و آنها جدایی افتاد:« وَ لَقَدْ جِئْتُمُونا فُرادى کَما خَلَقْناکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ...» حق تعالی از انسان میپرسد: تو که بدین سرای آمدهای، از اعمال نیک چه ارمغان آوردهای؟ چرا دست خالی؟ مگر امید به بازگشت و آمدن به محضر پروردگار را نداشتی؟ آیا منکر ضیافت الهی بودهای؟ مولانا میگوید: بازگشت به سوی خدا مثل مهمانی است و کسی را در آن مهمانی راه میدهند که مؤمن به خدا باشد و به منکران خاکستر مطبخ میرسد نه غذای مطبوع آن
( 3177)گرچه دُردانه به هاون کوفتند |
|
نور چشم و دل شد و بیند بلند |
( 3178)گندمی را زیر خاک انداختند |
|
پس ز خاکش خوشهها برساختند |
( 3179)بار دیگر کوفتندش ز آسیا |
|
قیمتش افزود و نان شد جان فزا |
( 3180)باز نان را زیر دندان کوفتند |
|
گشت عقل و جان و فهم هوشمند |
( 3181)باز آن جان، چون که محو عشق گشت |
|
یعجب الزُّراع آمد بعد کَشت |
دُردانه: دانه دُر، نور چشم. در طب سنتی ایران، دانه مروارید را میکوبیدند و با سرمه میآمیختند و در چشم میکشیدند. این مخلوط در بینایی مؤثر بود.
بر ساختن: بر آوردن.
یعجب الزّراع: به شگفت مىآورد کشتکاران را. برگرفته است از آیه «... ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی اَلتَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِی اَلْإِنْجِیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى عَلى سُوقِهِ یُعْجِبُ اَلزُّرَّاعَ لِیَغِیظَ بِهِمُ اَلْکُفَّارَ..- ...» این صفت آنان (مؤمنان) است در تورات و صفتشان در انجیل، چون کشته اى است که برون آورد جوانههاى خود را پس نیرومند ساخت آن را، پس ستبر شد، پس بایستاد بر ساقههاى خود تا به شگفت آرد کشاورزان را تا به خشم آورد بدانها کافران را...[1]
کشت: کشتن، کاشتن.
( 3177) اگر دانه در را در هاون کوبیده و خرد کردند بالاخره نور چشم و دل شده باعث دفع گزند گردیده. ( 3178) گندم را زیر خاک مىاندازند ولى در آخر از او خوشهها مىسازند.( 3179) دفعه دیگر در آسیا کوبیده و نرمش کردند در عوض قیمتش بالا رفته نان گردید که جان را تقویت مىکند. ( 3180) بار دیگر نان را در زیر دندان کوبیده و نرم کردند و بر اثر آن تبدیل بعقل و هوش و جان گردید.( 3181) و چون باز آن جان محو عشق گردید ثمرهاى از آن حاصل شد که در قرآن مجید از آن به یُعْجِبُ اَلزُّرَّاعَ تعبیر مىکنند.() و باز آن جان چون محو حق گردید و فانى شد از عالم مستى بیرون آمده هوشیار گردید.
در این ابیات مراحل تربیت و به کمال رسیدن از جمادى به نبات و از نباتى به حیوان و از حیوانى به انسانیت بیان شده است که چسان آدمى از پستترین مرحله به بالاترین آن مىرسد. بیان این ترقى و تکامل در جاى جاى مثنوى آمده است، از جمله:
گندم از بالا به زیر خاک شد بعد از آن او خوشه و چالاک شد
دانه هر میوه آمد در زمین بعد از آن سرها بر آورد از دفین
اصل نعمتها ز گردون تا به خاک زیر آمد شد غذاى جان پاک[2]
و نیز در آنها اشارتهاست به تکامل نفس انسان در اثر تحمل ریاضتها و مشقتها که اگر آن سختیها نبیند بدان مقام بالا نرسد. چنان که دانه گندم اگر این تحول را نیابد جزو بدن آدمى نشود و از مرحله فرودین به مقام بالایین نرسد.
مولانا می گوید:دانههای مروارید، با ساییده و نرم شدن در هاون است که به چشم و دل روشنی میدهد و خود در مقامی بالاتر قرار میگیرد دانه درّ را که گران بهاست مىکوبند، به ظاهر خرد و بىبها مىشود، اما آن را داروى چشم کنند و بىبصرى را بدان بینا سازند. پس به زندان افتادن یوسف نیز او را وهنى نبود چون پس از آن به دولتى چنان بزرگ رسید.
مثال دیگر بر اینکه تحمل سختیها موجب بالنده گی میشود؛ گندم است که مدتی زیر خاک دشواری را تحمل میکند تا به خوشه زرّین تبدیل گردد. سپس با تحمل خُرد شدن در زیر سنگ آسیا به آرد مبدل میشود و بر ارزشش افزوده میگردد. بار دیگر در شعلههای آتش گداخته میشود و به نان تبدیل میگردد. در مرحلهْ چهارم زیر دندان آدمی خرد میشود و با تحمل این همه دشواریها، سرانجام به عقل و جان انسان حقیقتجو تبدیل میشود. مولانا میگوید: روح حیوانی انسان، بر اثر تربیت و ارشاد، به معرفت حق و اسرار غیب آشنا میشود و قدم در راه عشق و سیر الیالله میگذارد، و چنان عظمتی پیدا میکند که شگفتآور است. سپس در آیه 29 سوره فتح، به پیروان حضرت محمد(ص) ـ که مبارزه با کفر و ادای وظایف شرعی و اجرای عبادات، آنها را شایسته فضل و رضایت خدا کرده است ـ اشاره میکند این مؤمنان به درختی تشبیه میکند که کشتکاران را به شگفتی میاندازد.
[1] - سورهْ فتح، آیهْ29.
[2] - مثنوی/ب460- 458 /د 3 (و نیز رک: دفتر سوم، بیتهاى 3901- 3906 و دفتر چهارم، بیتهاى 3637- 3644).
( 3170)آمد از آفاق یار مهربان |
|
یوسف صدّیق را شد میهمان |
( 3171)کآشنا بودند وقت کودکى |
|
بر وساده آشنایى متّکى |
( 3172)یاد دادش جور اخوان و حسد |
|
گفت کآن زنجیر بود و ما اسد |
( 3173)عار نبود شیر را از سلسه |
|
نیست ما را از قضای حق گله |
( 3174)شیر را بر گردن ار زنجیر بود |
|
بر همه زنجیر سازان میر بود |
( 3175)گفت چون بودی ز زندان و ز چاه؟ |
|
گفت همچون در مُحاق و کاست، ماه |
( 3176)در مُحاق ار ماه نو گردد دو تا |
|
نی به آخر بدر گردد بر سما؟ |
آفاق: جمع افق: کرانهها و در اینجا به معنى شهرها و دیارهاست.
صِدّیق: راستگو، لقب یوسف (ع) است و برگرفته است از قرآن کریم. چون یوسف (ع) خواب آن دو زندانى را تعبیر کرد و هر دو راست آمد، آن یکى که از زندان نجات یافت و به ساقیگرى عزیز مصر رسید، هنگامى که عزیز آن خواب شگفت را دید و تعبیر کنندگان در تعبیر آن در ماندند، نزد یوسف (ع) رفت و او را گفت: «یُوسُفُ أیّها الصِّدِّیق»[3].
و ساده: بالین، بالش، وپشتی یامخدّه است
و ساده آشنایى: یعنی با یکدیگر آشنا یی دیرینه داشتن و در آن تلمیحى است بدان که در کودکى روى یک مسند مىنشستند، چنان که رسم کودکان کتّاب بوده است.
مُتَّکىِ: (اسم فاعل از اتکا) تکیه زن، تکیه کننده.
یاد دادن: به یاد آوردن، تذکار.
اسد: شیر، از زنجیر و اسد ستم برادران مقصود است که او را در چاه افکندند.
سلسله: زنجیر. اگر قضاى الهى بر بنده اى رفته باشد که در این جهان رنج بیند و او در آن محنت شکیبایى ورزد و به قضاى حق راضى باشد از مقام او کاسته نخواهد شد بلکه موجب تقرب وى گردد. چنان که پیمبران (ص) از امّت خود آسیب دیدند. جواب یوسف(ع) نیز چنین بوده است که: آنچه اتفاق افتاد قضای الهی بود، ومن از آنها آزار دیدم، اما آن آزارها مرا خوار نکرد.
ز: در، اندر.
مُحاق: از ریشه «محق»: ستردن، از میان رفتن و محاق در اصطلاح اهل هیئت ناپدید شدن ماه است در شب آخر ماه یا سه شب آخر.
کاست: کاستن، کم شدن.
دو تا: خم، منحنى. خمیده
بدر: ماه تمام.
( 3170) یار مهربانى از دور آمده مهمان یوسف صدیق گردید.( 3171) آنها در زمان کودکى با هم آشنایى قدیمى داشتند و بمناسبت آشنایى قدیمى. ( 3172) از جور و حسد برادران گفتگو بمیان آمد یوسف ع فرمود که آن واقعه چون زنجیر بود ولى ما شیر بودیم. ( 3173) شیر از سلسله زنجیر عار ندارد قضاى حق بود و ما از قضاى خداوند گله نداریم.( 3174) شیر اگر چه زنجیر بگردن دارد ولى بر همه زنجیر سازان حکومت دارد و همه مرعوب او هستند. ( 3175) گفت تو چگونه در چاه و زندان بودى گفت مثل اینکه ماه در محاق و در حال هلال است.( 3176) در محاق اگر چه ماه تحلیل رفته و در حال هلال قدش خمیده مىشود ولى بالاخره در آسمان بدر تمام مىگردد.
چنان که مىدانیم ماه در سه شب آخر به نهایت کاستن مىرسد، سپس از آغاز ماه دیگر اندک اندک افزونى مىیابد و ماه تمام مىگردد. بندگان خاص خدا و بخصوص راهنمایان خلق پى در پى در سختى مىافتند و آن سختى براى آنان ریاضتى است.
یوسف به دوست خود مىگوید: اگر در زندان و چاه بر من رنجى رسید خواست پروردگار بود و چون در برابر آن شکیبایى ورزیدم مرا به عزیزى مصر رسانید چنان که ماه در آغاز و محاق باریک و خم است و اندک اندک به کمال مىرسد.
مولانا معتقد است که مردان حق با تحمل سختیها و دشواریها، به مقام عالی کرامت انسانی نائل شدند و سالک تا رنج گرفتاریهای سیر الیالله را نچشد به مقام وصال نرسد. برای نمونه، حضرت یوسف(ع) که پس از طی مراحل دشوار توانست به مقام عالی انسانیت برسد ـ در پاسخ به سؤال دوست دیرینهاش که پرسید جور و حسادت برادران چهسان بوده است؟ گفت: آن جور و حسادت اخوان، بسان زنجیری بود و ما نیز همچون شیر. زنجیر و قلاده برای شیران ننگ نیست، آنچه اتفاق افتاد قضای الهی بود و من از آنها آزار دیدم، اما آن آزارها مرا خوار نکرد. ما مرد میدان رضا و تسلیم تیر قضاییم و هرگز گوهر شیرانه خود را تغییر نمیدهیم و روبه صفتی پیشه نمیکنیم. شیر اگرچه بر گردن قلاده داشته باشد، باز هم بر همه زنجیرسازان عالم سروری دارد و امیر است. دوست گفت: احوالت در چاه فراق چهسان بود؟ یوسف گفت: مانند ماه در مُحاق بودم. محاق یعنی، حالت ماه در سه شب آخر هر ماه که ناپیداست. با این توصیف یوسف(ع) میخواهد بگوید، کاهش و ناپیدایی ماه در نیمهدوم هر ماه نگرانی ندارد زیرا دوباره ماه تمام خواهد شد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |