( 488) این تردُّد حبس و زندانى بود |
|
که بنگذارد که جان سویى رود |
( 489) این بدین سو آن بد آن سو مىکشد |
|
هر یکى گویا، منم راه رَشَد |
( 490) این تردّد عَقبه راه حق است |
|
اى خنک آن را که پایش مطلق است |
( 491) بىتردّد مىرود در راهِ راست |
|
ره نمىدانى بجو گامش کجاست |
( 492) گامِ آهو را بگیر و رو مُعاف |
|
تا رسى از گام آهو تا به ناف |
( 493) زین روش بر أوج انور مىروى |
|
اى برادر گر بر آذر مىروى |
( 494) نه ز دریا ترس و نه از موج و کف |
|
چون شنیدى تو خطابِ لا تَخَف |
( 495)لا تَخَف دان چون که خوفت داد حق |
|
نان فرستد چون فرستادت طبق |
( 496)خوف آن کس راست کو را خوف نیست |
|
غصّه آن کس را کِش اینجا طَوف نیست |
تردّد: دو دلى. رفت و برگشت.
رَشَد: رستگارى.
راه رشد: یعنی راه کمال وسیر به سوی حق.
عَقبه: عَقَبَه: گردنه، رفتن به راه حق دشوارى دارد، از آن رو به «عقبه» تعبیر کرده است و مانع نگفت، چون رسیدن به حق دشوار است، اما مانعى در راه نیست.
مُطلَق: آزاد.
گام: کنایه از اثر پا در زمین.
چند گاهش گامِ آهو در خور است بعد از آن خود نافِ آهو رهبر است
چون که شکر گام کرد و ره بُرید لاجرم ز آن گام در کامى رسید
162- 161/ د / 2.
مُعَاف: (عربى) مُعافَى، بخشیده، آزاد، ایمن.
رو معاف: یعنی با خیال آسوده وبدون تردید به دنبال مرد حق برو.
آذر: آتش.
لا تَخَف: مترس ، خطاب به موسى (ع)، اشاره به آیه واقعه در سوره قصص که مىفرماید: «یا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ اَلْآمِنِینَ »: یعنى اى موسى پیش بیا و نترس که تو از امان یافتگانى.[1]
طبق فرستادن: کنایه از امر به ترسیدن.
نان فرستادن: ایمن گردانیدن. (چون از خدا ترسیدى بدان چه آرزو مىکنى رسیدى). مولانا، ترس از خدا را در دنیا به «طبق» تعبیر کرده است و ایمنى در روز رستاخیز را به «نان».
طَوف: مصدر مبنى از براى فاعل. طائف: طواف کننده.
کِش در این جا طوف نیست: یعنی کسی که در راه حق سیر نمی کند.
( 488) تردید و دو دلى بمنزله حبس و زندان است که نمىگذارد جان بطرفى برود. ( 489) هر کس انسانى را بطرفى مىکشد و هر کس مىگوید راه رستگارى من هستم. ( 490) این تردید قسمت کوهستانى و سر بالاى راه حق است اى خوش آن کسى که پاى جانش از دو دلى آزاد است. ( 491) او بىهیچ تردیدى راه راست در پیش دارد و همىرود اگر تو راه بلد نیستى جاى پاى او را بجوى. ( 492) گام آهو را پیدا کن و بگیر و برو تا بناف آهو برسى و مشام جان را از بوى مشک معطر کنى. ( 493) با این روش اگر بطرف آتش روى آورى باوج انوار خواهى رسید . ( 494) بلى وقتى خطاب « لا تَخَفْ » شنیدى نه از دریا خوفى هست و نه از موج و نه از کف . ( 495) وقتى خداوند خوف در دل تو نهاد همان خوف بمنزله لا تخف است وقتى طبق براى تو فرستاد نان هم مىفرستد . ( 496) ترس مال کسى است که ترس از خدا ندارد و غصه آن کس دارد که در این بارگاه طواف نمىکند .
در این ابیات سخن از کسی است که روح او میان دنیا وآخرت سرگردان است واین سرگردانی زندان اوست.این سرگردانی مانند کوه بلند یا گردنه یی است که سر راه وصال حضرت حق قرار دارد وکسی می تواند از آن بگذرد که پایش آزاد باشد ودر قید وبند این جهان وآن جهان نباشد.مولانا می گوید: نشان پای این آزادگان عاشق را دنبال باید کرد ودر پی آنان بایستی سیر نمود.ودر راه حق کسی باید ترسان و نگران باشد که خوف حق در دل او نیست.
( 482)گوش را اکنون ز غفلت پاک کن |
|
استماع هجر آن غمناک کن |
( 483)آن زکاتی دان که غمگین را دهی |
|
گوش را چون پیش دستانش نهی |
( 484)بشنوی غمهای رنجوران دل |
|
فاقهْ جان شریف از آب و گل |
( 485)خانهْ پر دود دارد پر فنی |
|
مر ورا بگشا ز اصغا روزنی |
( 486)گوش تو او را چو راه دم شود |
|
دود تلخ از خانهْ او کم شود |
( 487)غمگساری کن تو با ما ای روی |
|
گر به سوی رب اعلی میروی |
غمناک: یعنی مستمند، کسی که غم وصال حضرت حق دارد و اگر به قصهْ دردمندى و پریشانى او گوش بسپاریم چنان است که زکاتى بدو دادهایم. وبعضی ها گفته اند: «غمناک» کنایه از روح است که از عالم بالاست و در تن گرفتار است.
گوش پیش دستان نهادن: کنایه از قصه «جان» را شنیدن و بدان توجه کردن و خواست او را انجام دادن.
فاقه: ناتوانى، درماندگى.
آب و گل: کنایه از جسم.
پر فن: دانا. (پر فن صفت غمناک- جان- است).
اِصغا: شنیدن.
دود تلخ: استعاره از هواى نفس و تمایلات شهوانى جسم که راه را بر جان بسته است.
روى: بعض شارحان این کلمه را «سیراب» معنى کردهاند. «روى» هر چند در مثنوى بدین معنى به کار رفته است، اما در این بیت «دنباله رو» مناسب تر مىنماید:
جهد کن تا مست و نورانى شوى تا حدیثت را شود نورش روى
2485/ د / 5
( 482) اکنون گوش را از غفلت پاک نموده هجرت آن غمدیده را بشنو که چون از شهر بیرون آمد و در راه ده چه سختیها و چه بلاهایى دید. ( 483) اگر داستان یک غم زدهاى را گوش کنى بمنزله این است که زکات شنوائى خود را ادا مىکنى. ( 484) بلى غم دلهاى رنج دیده و فقر و فاقه جانها از امور مادى را باید شنید. ( 485) او خانه پر دودى دارد گوش دادن تو روزنى است که از خانه او گشوده مىشود. ( 486) گوش تو راه دود کشى مىگردد که دود تلخ از خانه او کم مىشود. ( 487) اى ابر بارانى با ما غم گسارى کن که تو بطرف پروردگار همىروى.
مولانا در این ابیات یک دستور العمل عرفانی برای سالکین صادر می کند ومی گوید: گوش جان را از غبار غفلت پاک کن و ناله فراق آن بینوایان اندوهگین را بشنو. اگر به شرح قصهْ اندوه و ناراحتی غمگینان گوش فرا دهی، این کار را به منزلهْ صدقه و زکاتی بدان که به آنان میدهی؛ زیرا روح شریف و عزیز آنان به سبب تقید و وابستگی به آب و گل، دچار نیاز و بینوایی شده است. روح شریف که آکنده از علوم و فنون است، در خانهْ پر دود و دم جسم حبس شده است. پس ای سالک راه معانی! از راه استماع پیام الهی و کلمات اولیا، دریچهای به روی آن باز کن. این گوش فرادادن به سروش آسمانی، مانند این است که برای روح اسیر در تاریکخانه جسم، مجرایی برای نفس کشیدن قرار دادهای. در نتیجه دود تلخ جهالت و غفلت از خانهْ روح بیرون میرود و از انبوهی آن کاسته میشود. ای سالک و ای کسی که از معارف ربّانی سیراب و بالندهای و از عالم معانی روایت میکنی! هرگاه به سوی پروردگار برتر میروی با ما نیز غمخواری کن و دست ما را نیز بگیر.
ضمناً از سخن مولانا چنین استفاده می شود که نداى جان آدمى همانند مسکینان است و هواى نفس همانند اصحاب ضَروان. جان مهجور پیوسته او را به خدا مىخواند، و شیطان نفس او را از درویشى وفقر مىترساند. اما آن که از خدا می ترسد از شیطان در امان است، و آن که از حق نترسد مسخّر شیطان است و روز رستاخیز هراسان خواهد بود، و در حدیث است «لا أجمَعُ لِعَبدِى أبداً أمنَینِ وَ لا أجمَعُ لَهُ خَوفَین. إن هُوَ أمِنَنِى فِى الدُّنیا أخَفتُه یَومَ أجمَعُ فِیهِ عِبادِی وَ إن هُوَ خافنى فِى الدُّنیا أمِنتُهُ یَومَ أجمَعُ فِیهِ عِبادِى: هرگز دو ایمنى و دو بیم را براى بندهام فراهم نمىکنم. اگر در دنیا از من ایمن بود، روزى که در آن بندگانم را فراهم آرم او را مىترسانم، و اگر در دنیا از من ترسید روزى که بندگانم را در آن فراهم آرم او را ایمن گردانم.»[1] .
( 474)قصهی اصحاب ضَروان خواندهای |
|
پس چرا در حیلهجویی ماندهای؟ |
( 475)حیله میکردند کژدم نیش چند |
|
که برند از روزی درویش چند |
( 476)شب همه شب میسگالیدند مکر |
|
روی در رو کرده چندین عمرو و بکر |
( 477)خفیه میگفتند سِرها آن بَدان |
|
تا نباید که خدا در یابد آن |
ضروان: شهرکى نزدیک صنعا و وادیى به همین نام است. یاقوت نویسد: وادىِ نفرین شده است.[1] همان شهر است که نخلستان و باغهاى فراوان داشت.
صاحبان باغ شبانه با یکدیگر پیمان بستند که فردا پنهان از فقراء میوهها را بچینند. شب هنگام آفتى به باغ رسید و بستان را نابود ساخت. صاحبان باغ بامدادان به سر وقتِ باغ رفتند و آهسته با یکدیگر سُخن مىگفتند مبادا مستمندى بدان باغ وارد شود. در سوره قلم چنین آمده است:« إِنَّا بَلَوْناهُمْ کَما بَلَوْنا أَصْحابَ اَلْجَنَّةِ إِذْ أَقْسَمُوا لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِینَ»: ما آزمودیم خداوندان باغ را چون سوگند خوردند بامدادان میوهها را برند. آن شب آتشى بیامد و جمله درختان باغ را بسوخت.[2]
قِطاف: چیدن.
حیلهجویی: یعنی تدبیر انسان در برابر مشیت حق که به جایی نمیرسد.
کژدم نیش: کنایه از آزاد دهنده، که چون کژدم آسیب رساند. بد نهاد.
عمرو و بکر: کنایه از این و آن.
خُفیه: پنهان.
( 474) قصه مردم قریه ضروان را اگر خواندهاى پس چرا دیگر حیله جویى مىکنى؟. ( 475) چند نفر از اهل آن قریه که در زحمت رساندن بمردم نیش کژدم داشتند در فکر حیلهاى بودند که روزى یک عده فقیر را قطع کنند. ( 476) تمام شب را در اندیشه حیلهاى بودند و با هم بمشورت مىپرداختند. ( 477) و با هم نجوا کرده و آهسته سخن مىگفتند که خدا آن را ملتفت نشود.
آیا داستان مردم ضروان را خواندهای؛ آنها قومی هستند که مطابق تفسیرهای قرآن، مؤمن و اهل خیر و انفاق بودند، اما در سال قحط تصمیم گرفتند که خرمنهای خود را شبانه درو کنند تا کمتر فقرا و نیازمندان به سوی آنها بیایند و قضای الهی، خرمن آنها را سوزاند و آنها پشیمان شدند و توبه کردند. آیههای 17 تا32 سورهْ قلم، اشاره به این قوم دارد. گویا ضروان باغی بزرگ و پرحاصل در یمن و نزدیکی شهر صنعا بوده است و اهل آن ناحیه را اصحاب الجنّة هم گفتهاند. چند تن از آدمهای عقربصفت، حیله بهکار بردند تا رزق و روزی فقرا را قطع کنند. شب طرح و نقشه میکشیدند و دربارهْ محروم کردن حقوق بینوایان گفتوگو میکردند. سرپوشیده و مخفیانه حرف میزدند تا مبادا خداوند از اسرار آنان آگاه شود.
( 478)با گِل انداینده اسگالید گِل |
|
دست کاری میکند پنهان ز دل |
( 479)گفت اَلا یَعلم هواک مَن خَلَق؟ |
|
انّ فی نجواک صدقا ام مَلَق |
( 480)کیف یَغفُل عن ظعینٍ قد غدا |
|
مَن یُعایِن اَین مثواه غدا |
( 481) اَینَما قد هَبِطا او صَعِدا |
|
قد تولاه و اَحصی عددا |
گل انداینده: یعنی پروردگار.
گِل با گل أنداینده اِسگالیدن: نظیر: نقش با نقاش پیکار کردن.
گفت أ لا یَعلَم...: گفت آن که آفریننده (تو) است هواى تو را نمىداند؟ که در آهسته سخن گفتن تو راستى است یا چاپلوسى. برگرفته از قرآن کریم است:« أَ لا یَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ وَ هُوَ اَللَّطِیفُ اَلْخَبِیرُ: آیا آن که آفریده است نمىداند، حالى که او آگاه و تیز بین است».[3]
کیف یَغفُل...: چگونه غفلت مىکند از آن که رخت سفر بسته است، کسى که جاى فرداى او را آشکار مىبیند.
ظعین: کوچ کننده است.
أینَما قَد هَبطا...: هر جا که فرود آید یا بالا رود (خدا) عهدهدار اوست و هر چیز او را به شمار آورده است (مىداند). جمله اخیر برگرفته از قرآن کریم است:« قَدْ أَبْلَغُوا رِسالاتِ رَبِّهِمْ وَ أَحاطَ بِما لَدَیْهِمْ وَ أَحْصى کُلَّ شَیْءٍ عَدَداً». [4]
( 478) براى پنهان ماندن با گل اندود مىکند و خیال مىکند که دست ممکن است کارى بکند که از دل پنهان بماند. ( 479) آیا آن که تو را خلق کرده آرزوها و اندیشههاى تو را نمىداند؟ آیا نمىداند که در نجواى تو راستى هست یا ناراستى و تملق؟. ( 480) و کسى که بالعیان منزل فرداى مسافرى را مىبیند. ( 481) و مىبیند که در کجا بار خود را فرود آورده و از کجا کوچ مىکند کسى که متولى امر او بوده و همه چیز او را وارسى کرده و شمرده است آیا ممکن است از تغییر حال او غافل باشد.
مولانا می گوید: انسان که به دست قدرت الهی، از گل ساخته شده متأسفانه با خدا به مکر و حیله پرداخت. آیا دست میتواند بهدور از نظارت و آگاهی قلب کاری انجام دهد. حق تعالی فرمود: آن کس که تو را آفرید، از میل و خواهش تو آگاهی ندارد؟ آیا او نمیداند که در رازگویی تو صداقت وجود دارد یا چاپلوسی؟ اشاره دارد به آیهْ 14سورهْ مُلک: «آیا آنکه همه چیز را از نهان و پیدا، آفرید از آن آگاه نیست در حالی که اوست دانا به دقایق امور و آگاه از همه چیز». بنابراین، ای انسان! باطن خود را صاف کن و دست از نیرنگ بردار. هرجا که او فرود آید یا سوار شود، بیگمان پروردگار بر او ولایت و سروری دارد و حساب کارهای او را میداند.
[1] - (معجم البلدان)
[2] - (نگاه کنید به: تفسیر ابو الفتوح رازى، ذیل آیه 17- 32 سوره قلم)
[3] - (سوره ملک،آیه 14)
[4] - (سوره جن،آیه 28)
همهْ موجودات سیر کمالی دارند(ادامه)
( 466)چون قضا آهنگ نارنجات کرد |
|
روستایی شهریی را مات کرد |
( 467)با هزاران حزم خواجه مات شد |
|
زآن سفر در معرض آفات شد |
( 468)اعتمادش بر ثبات خویش بود |
|
گرچه که بد نیم سیلش در ربود |
( 469)چون قضا بیرون کند از چرخ سر |
|
عاقلان گردند جمله کور و کر |
( 470)ماهیان افتند از دریا برون |
|
دام گیرد مرغ پران را زبون |
( 471)تا پریّ و دیو در شیشه شود |
|
بلکه هاروتی به بابل در رود |
( 472)جز کسی کاندر قضای حق گریخت |
|
خون او را هیچ تربیعی نریخت |
( 473)غیر آن که در گریزی در قضا |
|
هیچ حیله ندهدت از وی رها |
نارنجات: یعنی افسونهاو نیرنگها، و دراین جا آن جلوه هایی از قضای الهی است که خواست وتصمیم ما رامی شکند. نارَنجیّات، نیرنجات، علمُ الحِیَل، طلسم. شعبده. از «نیرنگ» (فارسى)، و آن عبارت از مراسم دینى و مناسک مذهبى بوده است. و براى آن تأثیرهاى فوق طبیعى قائل بودهاند. و هر پیش آمد، نیرنگى خاصّ خود داشته است. سپس معنى کلمه دگرگون گردیده.[1]
قضا و سر از چرخ برون کردن: نگاه کنید به: شرح بیت 381- 380 / د / 3.
پرى و دیو در شیشه رفتن: میان عامه مشهور است که سلیمان (ع) دیوهاى سرکش را در شیشه مىکرد و مهر بر مىنهاد و به دریا مىافکند. ولى این پندار بر اساسى نیست. بعض افسونگران و دعانویسان نیز کسانى را که به بیمارى صرع مبتلا بودند، جن زده معرفى مىکردند و به کسان آن مىنمایاندند که جن او را مىگیرند و در شیشه مىکنند.
شرع بهر دفع شر رایى زند دیو را در شیشه حجّت کند
1211 / د / 5
بد اندیش را جاه و فرصت مده عدو در چه و دیو در شیشه به
(سعدى)
هاروت: نگاه کنید به: شرح بیت 539 /د1 به بعد.
تربیع: در این جا یعنی طالع بد ودر ستاره شناسی از چارمین خانه نگریستن کواکب است به یکدیگر. اگر قمر در حمل باشد و زهره در سرطان یا ماه در جوزا باشد و زهره در حوت، این نظر دلیل دشمنى است.[2]
تو تمنّا مىبرى کاختر مدام لاغ کردى سعد بودى بر دوام
سخت مىتولى ز تربیعات او وز دلال و کینه و آفات او
1722- 1721 / د /6
( 466) وقتى که قضا بناى نیرنگ گذاشت یک نفر روستایى شهرى دانشمندى را مات کرد . ( 467) با هزاران حزم و احتیاطى که داشت در آن سفر در معرض آفت قرار گرفت . ( 468) چون اعتمادش به ثبات و پایدارى خودش بود اگر چه در ثبات چون کوهى بود ولى سیل مختصرى او را از جاى بکند . ( 469) وقتى قضا از آسمان سر بر مىآورد عاقلان همگى کور و کر مىشوند . ( 470) و ماهیان بر خلاف طبع از آب بیرون مىافتند دام مرغ را در حال پرواز مىگیرد و زبون مىسازد . ( 471) حتى پرى و دیو بشیشه رفته هاروت در بابل گرفتار مىگردد . ( 472) مگر کسى که بقضاى حق بگریزد او است که قضاى آسمان در او کارگر نبوده و نظر تربیع ستارگان که نظر نحس و دشمنى است خون او را نتواند ریخت . ( 473) در غیر این موقع بهر جا که بگریزى هیچ حیلهاى از قضا جلوگیرى نخواهد کرد .
اگر جلوههای قضای الهی بخواهد میتواند تصمیم ما را درهم شکند. خواجه با اینکه هزاران نوع دوراندیشی و احتیاطکاری داشت و به خیال خودش کوهی استوار بود، ولی سیلی کوچک او را با خود برد و مقهورش کرد. وقتی که قضا و قدر الهی در این جهان به ظهور رسد، خردمندان دوراندیش نیز نابینا و ناشنوا میشوند. این مطلب اشاره به حدیثی است که میفرماید: عقول بشری در برابر قضای الهی هیچ است. بر اثر قضا و قدر الهی، ماهیها از دریا بیرون میافتند و دام، پرنده را درحال پرواز گرفتار میکند. بر اثر قضای الهی حتی دیو و پری نیز در شیشه زندانی میشوند, بلکه هاروت و ماروت (دو فرشته الهی) نیز در چاه بابل زندانی میگردند.
همچنین مولانا اشاره می کند به داستانی که حضرت سلیمان، جن را در شیشه کرد و به دریا انداخت. خلاصه اینکه قضای الهی میتواند همه چیز را زیر و رو کند، مگر کسی را که به قضا پناه ببرد، که هیچ طالع بدی او را نابود نخواهد کرد. «تربیع»، در میان اهل نجوم بر نحسی و شومی دلالت دارد و حالت تربیع ماه، به پایان هفتهْ اول و پایان هفتهْ سوم گفته میشود. تعبیر بلند حضرت امیر(ع) : «ففرّوا الی الله»، بهترین تفسیر قضا و قدر الهی است.
همهْ موجودات سیر کمالی دارند
( 459)دانهْ هر میوه آمد در زمین |
|
بعد از آن سرها بر آورد از دفین |
( 460)اصل نعمتها ز گردون تا به خاک |
|
زیر آمد شد غذای جان پاک |
( 461)از تواضع چون ز گردون شد به زیر |
|
گشت جزو آدمی حی دلیر |
( 462)پس صفات آدمی شد آن جماد |
|
بر فراز عرش پران گشت شاد |
( 463)کز جهان زنده ز اول آمدیم |
|
باز از پستی سوی بالا شدیم |
( 464)جمله اجزا در تحرک در سکون |
|
ناطقان که انا الیه راجعون |
( 465)ذکر و تسبیحات اجزای نهان |
|
غلغلی افکند اندر آسمان |
دَفین: نهان جاى، کنایه از دل خاک.
صفات آدمى شدن: کنایه از جزء انسان گردیدن.
آن چنان کآن طعمه شد قوتِ بشر از جمادى بر شد و شد جانور
4189 / د /3
جهان زنده: عالم بالا، جهان ارواح.
اِنّا اِلَیهِ راجِعُونَ: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ: همانا ما از خداییم و به سوى او باز مىگردیم.»[1]
ذکر تسبیحات: وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ هیچ چیز نیست جز که به پاکى حمد او گوید لیکن شما تسبیح آنان را در نمىیابید.»[2]
آن ندایى کاصل هر بانگ و نواست خود ندا آن است و این باقى صداست
ترک و کُرد و پارسى گو و عرب فهم کرده آن ندایى گوش و لب
خود چه جاى تُرک و تاجیک است و زنگ فهم کرده است آن ندا را چوب و سنگ
2109- 2107/ د / 1
( 459) دانه هر میوهاى بزمین فرو رفته پس از آن از خاک سر بر آورده و بالا رفته است . ( 460) اصل نعمتها از آسمان تا زمین فرود آمده و غذاى جان پاک گردید . ( 461) وقتى بحکم فروتنى از گردون بزیر آمد جزء آدمى گردیده زنده و چالاک شد . ( 462) و آن جماد بصفات انسانى تبدیل شده با بشاشت تمام بر فراز عرش پرواز نمود . ( 464) تمام اجزاء جهان در حرکت و سکون همىگویند که:« إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ » ما از آن خداوندیم و بسوى او باز مىگردیم (سوره بقره) . ( 465) ذکر و تسبیح نهانى ذرات جهان در آسمانها غلغله افکند .
در ادامه ابیات پیشین مولانا می گوید: دانهْ هر میوهای ابتدا به زیر خاک میرود و سپس سر از خاک بر میآورد. اصل همهْ نعمتها ابتدا از آسمان فرود میآید و به زیر خاک میرود و غذای روح لطیف و منشأ حیات میشود. این نعمتها، چون از روی تواضع و فروتنی به سوی خاک سرازیر شدند، جزو وجود انسان زنده دلیر شدند. بنابراین، آن نعمتها و غذای بیجان و جامد، در انسان منشأ ظهور صفات و حیات شد و همراه روح لطیف آدمی، با شادی به سوی عرش بالا به پرواز درآمد. ما ابتدا از جهانی زنده به این عالم آمدیم و دوباره از این عالم پست، به سوی جهان برین خواهیم رفت. عارفان، طبق اصل تبدّل امثال جهان را سراسر حرکت و عشقوشور میبینند و هیچ چیز اسیر سکون و جمود نیست. همهْ موجودات سیر کمالی دارند. همهْ اجزا و ذرات این جهان در حرکتند. تحوّلشان این حقیقت را بیان میکنند: «ما از خداییم و به سوی او میرویم». ذکر و نیایش ذرّات جهان، غلغلهای در آسمان برپا کرده است.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |