همنشینی دانشمندان عبادت است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتر دوم(105)
یکشنبه 93 آذر 2 , ساعت 12:50 عصر  

مراتب یقین

( 860) هر جوابى کآن ز گوش آید به دل            

 

چشم گفت از من شنو آن را بِهِل‏

( 861) گوش دَلاّله است و چشم اهل وصال            

 

چشم صاحب حال و گوش اصحاب قال‏

( 862) در شِنود گوش تبدیلِ صفات            

 

در عیان دیده‏ها تبدیل ذات‏

( 863) ز آتش ار علمت یقین شد از سخن            

 

پُختگى جو در یقین منزل مکن‏

( 864) تا نسوزى نیست آن عین الیقین            

 

این یقین خواهى در آتش در نشین‏

( 865) گوش چون نافذ بود دیده شود            

 

ور نه قُل در گوش پیچیده شود

 ( 866) این سخن پایان ندارد، باز گرد            

 

تا که شه با آن غلامانش چه کرد

دَلاّله: (مؤنث دلاّل) واسطه میان خواستار و خواسته.

          گوش انگیزد خیال و آن خیال             هست دلاّله وصال آن جمال‏

          جهد کن تا این خیال افزون شود             تا دلاله رهبر مجنون شود

3924- 3923/ د / 5

عِلمُ الیَقین: یکى از مراتب علم است، و وسیله آن استدلال است. چنان که از دیدن دود گوییم آتشى آن جا در حال افروختن است. و مرتبه دوم عَینُ الیقین است چنان که نزد آتش رویم و آن را ببینیم و مرتبه سوم که حَقُّ الیَقین است، با معلوم یکى شدن است.

( 860) هر جوابى که از راه گوش وارد شود چشم مى‏گوید او را رها کن و از من بشنو که جواب حقیقى نزد من است‏ ( 861) گوش بمنزله دلال و چشم اهل وصال چشم اهل حال و گوش از اصحاب قال است‏ ( 862) اگر با گوش بشنوى ممکن است صفات تو تغییر کند ولى با دید چشم ذات تو تبدیل خواهد شد ( 863) اگر با شنیدن یقین کردى که آتش گرم است باین یقین اکتفا نکن کارى بکن که آتش تو را پخته کند ( 864) پس از این مرحله تا نسوزى به عین الیقین نخواهى رسید اگر این مرتبه را طالبى باید در آتش بنشینى‏ ( 865) گوش هم اگر بتواند هر جوابى را بدل نفوذ دهد در حکم چشم است و گرنه جواب گفتگو و قال و قیل است که در گوش پیچیده و صدا مى‏کند. ( 866) دنباله این سخن دراز است بگو که آن شاه با غلامان خود چه کرد.

در این ابیات مولانا علم اهل ظاهر وآگاهی اهل معنی را مقایسه می کند، آنچه انسان به چشم باطن می بیند، با آنچه از راه نقل می آموزد فرق بسیار دارد. گوش مانند کسی است که پیام رسانِ دلدادگان باشد ، ولی چشم واسطهْ مستقیم وصول به حقیقت است، چنان که «اهل حال» حقیقت را از طریق باطن می بینند و« اهل قال» فقط از آن سخن می گویند. مولانا می‏گوید: شنیده‏های ما در صفات و رفتار ما اثر می‏گذارد اما دیدن حقیقت، کل وجود را دگوگون می‏کند. مولانا همین معنا را در ابیات بعدی با مثال «آتش» روشن‌تر بیان می‏کند و می‌گوید: تو ممکن است آتش را بشناسی و از آن سخن بگویی، اما یقین داشتن به وجود آتش کافی نیست. آتش را کسی ادراک می‏کند که پختن و سوختن را از آن ببیند. «در آتش در نشین»؛ یعنی باید نور حقیقت، هستی مادی تو را نابود کند و بسوزاند تا بتوانی حقیقت را ادراک کنی:

          صد هزاران گوشها گر صف زنند             جمله محتاجان چشم روشن‏اند

2019 / د / 4

          کرد مردى از سخندانى سؤال                         حقّ و باطل چیست اى نیکو مقال‏

          گوش را بگرفت و گفت این باطل است             چشم حق است و یقینش حاصل است‏

          آن به نسبت باطل آمد پیش این                       نسبت است اغلب سخنها اى امین‏

3909- 3907 / د / 5

و این فرموده‏ى امیر مؤمنان (ع) است: «بدانید میان حق و باطل جز چهار انگشت نیست. کسى معنى این سخن را پرسید امام انگشتان خود را فراهم آورد و برداشت و میان گوش و دیده گذاشت سپس فرمود: باطل آن است که بگویى شنیدم و حق آن است که بگویى دیدم.»[1]

در ابیات پایانی مولانا به مراتب یقین نظر دارد که درآن سالک نخست به علم الیقین می رسد وبعد به عین الیقین وسرانجام به حق الیقین. او براین باور است که علم الیقین هم اگر تأثیر خود را بگذارد، ممکن است به عین الیقین یا حق الیقین بینجامد، وگرنه گوش وصاحب گوش اسیر لفط خواهد ماند.منظور مولانا این است که:اگر از روى دلیل وجود آتش را یقین کردى در این مرحله متوقف مباش بلکه بکوش تا با آتش یکى شوى و به مرتبه حق الیقین برسى. در چنین مرحله است که هر یک از وسیله‏هاى احساس خاصیت خود را به دیگرى مى‏دهد، بلکه همه وسیله‏ها یکى مى‏شود.

          جهد کن کز گوش در چشمت رود             آن چه کآن باطل بُدَست آن حق شود

          ز آن سپس گوشت شود هم طبعِ چشم             گوهرى گردد دو گوش همچو یشم‏

          بلکه جمله تن چو آیینه شود             جمله چشم و گوهر سینه شود

3922- 3920 / د /5



[1] - (نهج البلاغه، خطبه 141)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتر دوم(104)
یکشنبه 93 آذر 2 , ساعت 12:49 عصر  

امتحان ِپادشاه به آن دو غلام که نو خریده بود

زبان ترجمان شخصیت انسان

( 846)پادشاهى دو غلام ارزان خرید            

 

با یکى ز آن دو سخن گفت و شنید

( 847)یافتش زیرک دل و شیرین جواب            

 

از لب شَکَّر چه زاید؟ شکر آب‏

( 848)آدمی مخفی ا‌ست در زیر زبان

 

این زبان پرده‌ست بر درگاه جان

( 849)چون‌که بادی پرده را در هم کشید

 

سر صحن خانه شد بر ما پدید

( 850)کاندر آن خانه گهر یاگندم است

 

گنج زر یا جمله مار وکژدم است

( 851)یا درو گنج است و ماری بر کران

 

زآن‌که نبود گنج زر بی پاسبان

( 852)بی‌تأمل او سخن گفتی چنان

 

کز پس پانصد تأمل دیگران

( 853)گفتی اندر باطنش دریاستی

 

جمله دریا گوهر گویاستی

( 854)نور هر گوهر کزو تابان شدی

 

حق و باطل را ازو فرقان شدی

آدمى مخفى است: برگرفته است از فرموده‏ى امیر مؤمنان (ع) «تَکَلَّمُوا تُعرَفُوا فَإِنَّ المَرءَ مَخبُوءٌ تَحتَ لِسانِهِ.» [1]

          تا مرد سخن نگفته باشد             عیب و هنرش نهفته باشد

(سعدى)

این زبان پرده است:

          زبان در دهان اى خردمند چیست             کلید در گنج صاحب هنر

          چو در بسته باشد چه داند کسى             که جوهر فروش است یا پیله‏ور

(سعدى)

سرّصحن خانه: معانی و اسراری است که در باطن ماست.

گنج: روح و معنویات است .

ماری بر کران گنج : نفس آدمی و اشتغالات ذهن به امور این جهانی است که دست‌یابی به گنجینه‏های معانی را دشوار می‏کند.

تأمُّل: درنگ. اندیشیدن در گفتن.

گفتیى: پندارى، انگار چنین است.

گوهر: استعاره از لفظهایى که معنیهاى دقیق و لطیف را در بر دارد. تشبیه لفظ به دُر، در شعرهاى فارسى فراوان آمده است:

          صدف که دم نزند دانى از چه خاصیت است             ز شرم نطقِ تو و زرشک لُوء لُوءِ لالا

(انورى)

گوهر گویا: یعنی معانی واندیشه هایی است که در ذهن غلام بوده وچون بر زبان او می آمده؛ گویا می شده است.

( 846) پادشاهى دو نفر غلام بقیمت ارزانى خرید و با یکى از آنها مدتى سخن گفت و صحبت کرد. ( 847) و از سخنان او فهمید که زیرک است و بعلاوه جوابهاى شیرین بپادشاه مى‏داد بلى از لب شکرین جز شربت شکر تراوش نمى‏کند. ( 848) و آدمى در زیر زبان خود پنهان است و زبان پرده‏اى است که بر درگاه جان آویخته شده‏. ( 849) هر وقت بادى پرده را حرکت دهد و کنار بزند آن چه درون خانه است نمایان شده‏. ( 850) و معلوم مى‏شود که در آن خانه گوهر هست یا گندم گنج زر هست یا مار و کژدم‏. ( 851) یا گنجى هست که مارى بر بالاى آن خفته زیرا گنج بى‏پاسبان نخواهد بود. ( 852) بالاخره آن غلام بدون هیچ فکر و تأملى طورى سخن مى‏گفت که دیگران بعد از پانصد تأمل به اداى چنین سخنى قادر نبودند. ( 853) گفتى در باطن او دریایى است پر از گوهر گویایى‏. ( 854) تابش هر گوهر سخن که از او مى‏تابید حق را از باطل جدا مى‏کرد.

انسان در زیر زبان نهان است؛ این کلام مولا علی است که می‌فرماید: «تکلموا تُعرفوا فانّ المرء مخبوء تحت لسانه» اگر انسان حرف نزند، حقیقت باطنی او آشکار نمی‏شود». بادی که پرده را در هم می‏کشد نَفَس است که زبان را به حرکت می‏آورد آن انسان شیرین‌گفتار، چنان بی‌درنگ و بی‌تکلف سخن می‏گفت که دیگران همان سخن را پس از پانصدبار تأمل و تفکر بر زبان می‏راندند. گویی که در درون او دریایی بود پُرگوهر و هر گوهری، زبان گویا و کلام شیوا داشت. نور، هر دانه گوهری که از او می‏تابید، میان حق و باطل فرق می‏گذاشت؛ یعنی هر جملهْ او شنونده را متوجه حق و باطل می‏کرد.

 

( 855)نورِ فرقان فرق کردى بهر ما            

 

ذَرّه ذَرّه حقّ و باطل را جدا

( 856)نور گوهر نور چشم ما شدى            

 

هم سؤال و هم جواب از ما بُدى‏

( 857)چشم کژ کردى دو دیدى قرص ماه            

 

چون سؤال است این نظر در اشتباه‏

( 858)راست گردان چشم را در ماهتاب            

 

تا یکى بینى تو مه را نک جواب‏

( 859)فکرتت که کژ مبین نیکو نگر            

 

هست هم نور و شعاع آن گهر

 

فرقان: مصدر و به معنى جدا کردن است ، و نام دیگر قرآن است وبه معنای جدا کننده حق وباطل است.

فرق کردن: شکافتن، جدا ساختن.

چون سؤال است...: دو دیدن ماه که بر اثر کژ نگریستن است براى تو پدید آمده، به اشتباهت افکنده است چنان که هنگام آگاهى خواستن از حقیقتى که میان دو چیز مردّد باشد سؤال پیش مى‏آید.

ماهتاب: ماه.

( 855) آرى نور کلمات قرآن براى ما حق را از باطل جدا مى‏کرد و جزء جزء بما مى‏نمود. ( 856) نور همان گوهر بمنزله نور چشم ما شده براى ما هم سؤال و هم جواب بود. ( 857) اگر چشم را کج کرده و ماه را دو تا دیدى این دید درب اشتباه بوده و چون سؤال است که از کج بینى ناشى مى‏شود. ( 858) در نور ماه چشم را راست کن تا ماه را یکى بینى و این جواب همان سؤال خواهد بود. ( 859) فکر خودت را هم کج نبین و خوب بنگر که فکر تو از پرتو همان گوهر است‏ .

مولانا می گوید: نور قرآن براى ما ذَرّه ذَرّه حق را از باطل جدا مى‏کند. اما نور گوهر چیست؟ این نور حقیقت قرآن است. اگر ما با قرآن چنان که باید آشنا مى‏بودیم قرآن براى ما وسیلت شناخت حق از باطل بود. ونور قرآن در دل ما بتابد، در این صورت بینایى درون ما تا بدان جا مى‏رسید که جواب هر سئوالی را در خود می یافتیم ، و با آن بینایى که از قرآن گرفته‏ایم، مى‏گشودیم. همانگونه که على (ع) فرماید: «کسى با قرآن ننشست جز آن که چون برخاست افزون شد یا از وى بکاست. افزونى در رستگارى و کاهش از کورى و دل بیمارى.»[2]

چگونه نور ماه می تابد و تو آن را می بینی، اما اگرچشم را از حالت طبیعی خارج کنی ممکن است ماه را دو تا به بینی. پس فکرت را درست کن، که درست فکر کردن موجب تابیدن نورحق در دل انسان می گردد.



[1] - (نهج البلاغه، کلمات قصار: 392)

[2] - (نهج البلاغه، خطبه 176)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتر دوم(103)
یکشنبه 93 آذر 2 , ساعت 12:48 عصر  

امام وولی جان ودل جهان هستی است

( 839)پس دل عالم وی است ایرا که تن

 

می‌رسد از واسطه‌ این دل به‌فن

( 840)دل نباشد، تن چه داند گفت‌وگو

 

دل نجوید، تن چه داند جست‌وجو

( 841)پس نظرگاه شعاع آنآهن است

 

پس نظرگاه خدا دل نهتن است

( 842) بازاین دل های جزوی چون تن است

 

با دلِ صاحب دلی کو معدن است

( 843)بس مثال و شرح خواهد این کلام

 

لیک ترسم تا نلغزد وهم عام

( 844)تا نگردد نیکوییّ ما بدی

 

این‌که گفتم هم نبد جز بی‌خودی

( 845)پای کژ را کفش کژ بهتر بود

 

مر گدا را دستگه بر در بود

فن : یعنی آگاهی وتدبیر، در اینجا اشاره به علم الهی مردان حق است.

 بى‏خودى: بدون اختیار، از خود بى‏خود شدن، کنایت از حالت جذبه و شوق.

پاى کژ را کفش کژ: کنایت از آن که با هر کس به اندازه درک او باید سخن گفت، نظیر:

          چون که با کودک سَر و کارم فتاد             هم زبان کودکان باید گشاد

2577 / د /4

مر گدا را دستگه بر در بود: جاى گدا بر درگاه است. رخصت آمدن به درون را ندارد. هر کس را مرتبتى است که باید در آن فرودش آورد. و مقصود این است که با هر کس به اندازه فهم وى باید گفت و گو داشت.

 ( 839) همین فرد مى‏باشد که دل و قلب عالم است و هر تنى در عالم بواسطه این دل بفیض مى‏رسد . ( 840) اگر دل نباشد تن چگونه مى‏تواند گفتگو کند و سخن گوید یا اگر دل جو یا نشود تن چگونه بجستجو بر مى‏خیزد. ( 841) پس همان طور که آتش با آهن نظر مستقیم دارد نظرگاه خدا هم دل است نه تن‏. ( 842) این دلهاى جزوى هم نسبت بدل صاحب دل مثل تن است‏ . ( 843) این مبحث مثال و شرح‏هاى متعدد لازم دارد ولى از میان آن صرف نظر مى‏کنم که مبادا پاى فهم عوام لغزش پیدا کند . ( 844) و نیکى کردن ما ببدى مبدل گردد این قدر هم که گفتم از بى‏خودى بود. ( 845) براى پاى کج کفش کج بهتر و دستگاه گدا بر در است‏.

مولانا می‏‏گوید: عارف حقیقی نور حق را بی‌واسطه ادراک می‏‏کند. چنین عارفی «دل عالم» است و عالم، مانند تن از طریق این دل به فن می‏‏رسد؛ عالم از طریق مردان حق به علم الهی و معرفت حق راه می‏‏یابد. همان‌گونه که آهن می‏‏تواند حرارت کوره را جذب کند، نور عنایت حق نیز در دل بنده می‏‏تابد. همه دل‌ها دل نیست. دل‌هایی که به امور جزئی و این‌جهانی مشغول است شایستگی تابش نور حق را ندارد و در مقایسه با دل مردان حق مثل تن، مادی و بی‌ارزش است. «صاحب دل کو معدن است» مردی است که درونش معدن اسرار حق و علم الهی است. مولانا می‏‏گوید: این حرف‌ها را نمی‌توان به همه گفت و من از بی‌خودی و شوریده‌سری گفتم. سخن باید مناسب فهم شنونده باشد. گدا جایش بر درگاه است، نه درون کاخ.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتر دوم(102)
یکشنبه 93 آذر 2 , ساعت 12:46 عصر  

اختلاف مراتب در قابلیت‏ها و استعداد‏های سالکان

( 830)آتشی کاصلاح آهن یازر است

 

کی صلاح آبی و سیب‌تر است

( 831)سیب و آبی خامی‌ای دارد خفیف

 

نی چو آهن تابشی خواهد لطیف

( 832)لیک آهن را لطیف آن شعله‌هاست

 

کو جذوب تابش آن اژدهاست

( 833)هست آن آهن فقیر سخت‌کش

 

زیر پتک و آتش است او سرخ و خوش

( 834)حاجب آتش بود بی‌واسطه

 

در دل آتش رود بی‌رابطه

( 835)بی‌حجاب، آب و فرزندان آب

 

پختگی ز آتش نیابند و خطاب

( 836)واسطه دیگی بود یا تابه‌ای

 

همچو پا را در روش پاتابه‌ای

( 837)یا مکانی در میان تا آن هوا

 

می‌شود سوزان و می‌آردبه‌ ما

( 838)پس فقیر آن است کو بی‌واسطه است

 

شعله‌ها را با وجودشرابطه است

اِصلاح: (مصدر مبنى از براى فاعل) اصلاح کننده، به ساز آورنده.

صَلاح: مناسب، در خور.

آبى: به، بهى.

خَفیف: کم، اندک.

جَذوب: کشنده.

فقیر: فقیر یا درویش در نزد صوفیه تعریفهاى گونه‏گون دارد که مى‏توان همه را به یک معنى بر گرداند: آن که همه چیز را در خدا فانى کرده است. نیازمند حضرت حق و بى‏نیاز از اسباب.

          کارِ درویشى وراى فهمِ توست             سوى درویشى بمَنگر سُست سُست‏

          ز آن که درویشان وراى ملک و مال             روزیى دارند ژرف از ذو الجلال‏

2353- 2352/ د / 1

سخت کَش: سختى کشنده، که تحمل ریاضت فراوان کند، که تاب مقاومت بسیار دارد.

حاجب: مانع، باز دارنده. در این بیت به معنى باز دارنده آتش از دیگر چیز به وسیله خود.

فرزندان آب:به معنای میوه‏هاست.

تابه: تاوه: آن چه براى پختن یا گرم کردن چیزى روى آتش نهند.

پا تابه: پاى تابه. پارچه‏اى ستبر که مسافران براى دفع سرما چند لایه به پا مى‏پیچیدند.

ما: بعضى شارحان ضمیر جمع گرفته‏اند و مقصود ساکنان زمینى را دانسته‏اند هر چند نادرست نیست لیکن مخفف «ماء» (آب) بهتر مى‏نماید. چنان که مى‏دانیم طبیعى‏دانهاى قدیم کره هوا را فاصل میان کره آتش و آب مى‏دانستند. کره هوا سبب مى‏شود که گرمى کره آتش کمتر گردد و آن گاه به کره آب رسد.

( 830) بلى آتش که براى اصلاح آهن یا زر لازم است کى شایسته اصلاح سیب تر یا به خالص است‏. ( 831) سیب و به یک آتش ملایم و حرارت خفیفى لازم دارد نه آتشى که با آن آهن را اصلاح مى‏کنند. ( 832) ولى براى آهن شعله‏هاى آتش تند مطابق طبع است که چون نفس اژدها است و آهن آن را بخود جذب مى‏کند. ( 833) آهن آن فقیر جور کشى است که زیر پتک و آتش رنگش سرخ شده و خوش است‏. ( 834) بدون هیچ واسطه‏اى با آتش سر و کار دارد و خود را بى‏مهابا در دل آتش جاى مى‏دهد. ( 835) ولى آب و چیزهایى که از جنس آب بوده یا از آن ساخته شده و ترکیب یافته‏اند بدون یک حجاب و واسطه‏اى نمى‏توانند بوسیله آتش پخته شده یا از آن استفاده نمایند. ( 836) و چون پا که همواره در راه رفتن محتاج بکفش است آنها هم براى گرم یا پخته شدن به دیگ یا تابه احتیاج دارند. ( 837) یا محتاج به فضایى هستند که میان آنها و آتش فاصله باشد و هواى آن فضا (که تنور نامیده مى‏شود) از آتش گرم شده و بوسیله آن نان بر آمده و پخته شود. ( 838) پس فقیر کسى است که واسطه ندارد و شعله‏هاى سوزان با وجودش رابطه مستقیم دارند .

از این‌جا مولانا به اختلاف مراتب در قابلیت‏ها و استعداد‏های سالکان اشاره می‏‏کند و طبق اسلوب پسندیدهْ خودـ تمثیلی‌ـ می‏‏گوید: رابطه نورحق با شایستگی‏های ما مثل رابطهْ حرات با اشیای گوناگون است. برای نرم‌کردن آهن حرارت یک کوره لازم است اما سیب و به، که روی درخت است برای رسیده‌شدن این مقدار حرارت نمی‏‏خواهد. آن شعله‏های سوزان برای آهن آزار‌دهنده نیست، بلکه لطیف است و آهن آن مقدار حرارت را به آسانی جذب می‏‏کند. آن کسی که از همهْ تعین‏ها و خودبینی‏ها عاری و خالی است، مانند آن آهن تابِ پُتک و حرارت کورهْ ریاضت را دارد. مولانا می‏‏گوید: سالکانی که در مراتب پایین‌تری قرار دارند، بی‌واسطهْ انسان کامل نمی‏‏توانند به آتش عشق الهی درآیند. آنها مانند آب هستند که باید حرارت آتش را با واسطهْ دیگ و یا تابه دریافت کنند یا در محیطی واقع شوند که گرمی آتش را بگیرد و آب در آن گرم شود.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
شرح وتفسیرمثنوی دفتر دوم(101)
یکشنبه 93 آذر 2 , ساعت 12:45 عصر  

نور ولایت و مراتب آن

( 822) او چو نور است و خرد جبریل اوست

 

وان ولی کم ازو قندیل اوست

( 823)وآن‌که زین قندیل کم مشکات ماست

 

نور را در مرتبه ترتیب‌هاست

( 824)زآن‌که هفصد پرده دارد نور حق

 

پرده‌های نور دان چندین طبق

( 825) از پس هر پرده قومی را مقام

 

صف صف‌اند این پرده‌هاشان تا امام

( 826) اهل صف آخرین از ضعف خویش

 

چشمشان طاقت ندارد نور بیش

( 827)وان صف پیش از ضعیفی بصر

 

تاب نارد روشنایی بیشتر

( 828)روشنایی کو حیاتاول ا‌ست

 

رنج جان و فتنهْ ایناحول است

( 829) احولی‌ها اندک اندک کم شود

 

چون ز هفصد بگذرد او یم شود

خرَد: عقل خداجو وذهن شایسته معرفت است.

قِندیل: ظرفى مسین یا برنجین، درون قندیل روغن مى‏ریختند و با فتیله که در آن مى‏نهادند روشن مى‏کردند و گاه به جاى روغن، در قندیل شمع مى‏نهادند.

مِشکات: چراغدان: تشبیه به نور و قندیل و مشکات متأثر از قرآن کریم است:«اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ»:خداوند نور آسمانها و زمین است؛ مثل نور خداوند همانند چراغدانى است که در آن چراغى (پر فروغ) باشد، آن چراغ در حبابى قرار گیرد، حبابى شفاف و درخشنده همچون یک ستاره فروزان، این چراغ با روغنى افروخته مى‏شود که از درخت پربرکت زیتونى گرفته شده که نه شرقى است و نه غربى؛ (روغنش آنچنان صاف و خالص است که) نزدیک است بدون تماس با آتش شعله‏ور شود؛ نورى است بر فراز نورى؛ و خدا هر کس را بخواهد به نور خود هدایت مى‏کند، و خداوند به هر چیزى داناست.[1]

امام : می‌تواند به کسر اول به معنای قطب باشد یا به فتح اول و به معنای پیشگاه حق.

صفّ آخرین و صفّ پیش: هر دو همان مرحلهْ نهایی کمال است که در آن هستی خویش و ادراک و احساس بصر از میان می‏‏رود و نور حق همه صفات فردی و خودی آنها را محو می‏‏کند.

بَصَر: گاه به چشم گفته شود و گاه به بینایى.

اول: مقصود فرد کامل یا قطب یا ولى اعظم است.

اَحول: دو بین.

 ( 822) او مثل نور است که عقل جبرئیل او محسوب مى‏شود ولى دیگرى که مرتبه‏اى پائین‏تر از اوست بمنزله قندیل و جار اوست که خود باو روشن شده و فضاى وسیعى را روشن مى‏کند . ( 823) آن شمعى که از این قندیل است ولى مادون او است که نسبت بقندیل چون چراغ و شعله شمع باریکى است باین ترتیب نور مراتبى دارد. ( 824) و نور حق هفت صد پرده دارد و هر پرده چندین طبقه‏ . ( 825) پشت هر پرده مقام جمعیتى است و این پرده‏ها پشت سر هم صف بسته‏اند تا بامام علیه السلام برسد . ( 826) جمعیت صف آخرى چشمشان براى دیدن نور صف پیش از خود ضعیف بوده و طاقت دیدن آن را ندارد. ( 827) و اهل همان صف پیش هم چشمشان تاب تحمل نور بیشتر از خود را ندارند. ( 828) آن نورى که حیات اولیه از او بوده مبدا نور محسوب مى‏شود براى احول باعث رنج و بلاى جان است‏. ( 829) ولى در مراتب مختلفه کم کم احولیها تخفیف مى‏یابد و وقتى از هفت صد گذشت احولى تمام شده بدریاى نور متصل شده بلکه خود دریا مى‏گردد.

مولانا می‏‏گوید: ولیّ حق چون به سرچشمهْ نور مطلق پیوسته است خود، چو نور است و عقل‌ـ مانند جبرئیل‌ـ رابط الهامات برای اوست. این نور به حق پیوسته در قندیلی از مردان حق که در مرتبه پایین‏تر‌ند احاطه شده است. گروه دیگر از اولیا که از ولیّ خدا بیشتر فاصله دارند، مانند مشکاتی هستند که قندیل یا مصباح در آن محافظت می‏‏شود. این طبقه سوم با ما که اهل این سخن هستیم، دررابطه‌اند و به ما فیض می‏‏رسانند. در منابع حدیث روایاتی هست که در آنها به پرده‏های نور حق اشاره شده و در همه آنها اعدادی چون هفتاد، هفت‌صد و هفت‌هزار (اعداد مبیّن کثرت) برای بیان شمارهْ این پرده‏ها به کار رفته است. در همه این روایات به طور کلی سخن از مراتب کمال انسان است تا جایی که بتواند مستقیماً جمال حق را مشاهده کند. همراه با طی مراتب کمال، این پرده‏ها از برابر چشم باطن کنار می‏‏رود. گروه‌بندی مردان حق براساس تکامل روحی و درجهْ قرب آنها به مقام یقین و وصال به حق است. به همین دلیل، مولانا آنها را در پرده‏های گوناگون طبقه‌بندی کرده است. به اعتقاد عرفا، پیامبر اسلام(ص) از همهْ این مراتب و پرده‏های نور گذشته و در معراج به حضور بی‌واسطه حق رسیده است. در کتب صوفیه اولیای حق را به نسبت کمال روحانی در طبقات متفاوتی قرار داده‌اند؛ غالباً آن ولیّ را که بر همه سروری دارد قطب یا غوث خوانده‌اند و پس از او ابدال، اوتاد، نُقبا، ابرار و اخیار. مولانا غالباً این اصطلاحات را به‌طور کلی به معنای مرد راه حق به کار می‏‏برد و خود را به این‌گونه اصطلاحات مقید نمی‏‏کند.

مولانا به این نکته نظر دارد که نزدیکی به حق برحسب تکامل روح است و آنها که کامل‌ترند در پرده‏های نزدیک‌تر صف کشیده‌اند. مولانا می‏‏گوید: اهل هر پرده از نور پردهْ خود جان می‏‏گیرد، اما همین روشناییِ جان‌بخش برای آنها که در پردهْ پایین‌ترند، رنج جان و فتنه است و اینها برای دیدن آن نور مثل کسی هستند که نقص دید دارد. (احول و دوبین‌اند). با این حال، نقص چشم، اندک اندک از میان می‏‏رود و انسانی که از این هفت‌صد پرده بگذرد به دریای (یم) حق می‏‏پیوندد و دریا می‏‏شود.



[1] - سوره نور، آیهْ ‌35


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
<   <<   111   112   113   114   115   >>   >
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 67 بازدید
بازدید دیروز: 456 بازدید
بازدید کل: 1406012 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]