( 19) بند بگسل، باش آزاد ای پسر |
|
چند باشی بند سیم بند زر؟ |
|
( 20) گر بریزی بحر را در کوزهای |
|
چند گنجد؟ قسمت یک روزهای |
|
( 21) کوز? چشم حریصان پر نشد |
|
تا صدف قانع نشد پر دُر نشد |
|
( 22) هرکه را جامه زعشقی چاک شد |
|
او زحرص و عیب، کلی پاک شد |
|
( 23) شاد باش اى عشق خوش سوداى ما |
|
اى طبیب جمله علتهاى ما |
|
( 24) اى دواى نخوت و ناموس ما |
|
اى تو افلاطون و جالینوس ما |
بند : یعنی رشته، زنجیر،عامل اسارت، رشته های وابستگی، علائق به عادات و وابستگی های زندگی مادی.
در کوزهای :یعنی ظرفی که گنجایش اندک دارد.
حرص وعیب: یعنی حرص دنیا وعیب آزاد نبودن ازعلائق و وابستگی های این جهانی است.
کلی پاک شد: یعنی به طورکلی ازخوی زشت حرص وطمع ورزی،وعیب وابستگی رهایی یافت
عشق خوش سوداى:بنابر زیستشناسی قدیم، عاشقی یک پدیدهْ سودایی شمرده میشد؛ چرا که طبق این نظریه، کیفیت حیات را مبتنی بر خلطهای صفرا، سودا، خون و بلغم میدانستند و حالات گوناگون روحی را نتیجهْ غلبهْ یکی از این اخلاط میشمردند. مولانا عشق به این جهان و پدیدههای این جهانی را عشق بدسودایی میداند. اما اگر به جذبهْ الهی مربوط شود، عشق خوشسوداست و درمان همهْ دردهای آدمی را با خود دارد و هر عیبی را میتواند از وجود انسان بزداید.
نخوت : یعنی خودپرستی وخود بینی است.
ناموس : به معنی دین وقانون است .دراین جا به معنای شهرت طلبی وخوشنامی حاصل از ریاکاری است.
مولانا به عشق خوش سودای خود میگوید که: تو نخوت و آواز خوش و ناحقی را که ما گرفتار آن هستیم درمان میکنی و براستی تو همانند افلاطون و جالینوس حکیم وطبیب درمان کننده درد های ما هستی.
( 19) تا چند در بند سیم و در اسارت زر هستى بند علایق تن را بگسل و آزاد باش. ( 20) اگر دریا را در کوزه بریزى تا چه اندازه مى تو انداز آبهاى بىانتهاى دریا نصیب گیرد؟ البته فقط بقدرى که در یک روز بمصرف خوراک یک نفر برسد. ( 21) بشر نیز در جمع مال مثل همان کوزه است و نصیب هر فردى از اموالى که جمع مىکند فقط باندازه مصرف خود اوست با این وصف شخص حریص هر چه مال جمع کرده و سیم و زر بدست آورد باز چشمش بدنبال اموال بیشترى است و کاسه چشمش با دریاى سیم و زر هم پر نمىشود ولى تا انسان از حرص مستخلص نشده بسهم خود قانع نشود سعادتمند نخواهد شد بلى صدف چون قانع است شکمش از مرواریدهاى درخشان پر مىشود. ( 22) بیمارى حرص بشرى فقط یک علاج دارد و آن عشق است هر کس که جامه هستیش با خارهاى عشق چاک شد بىشبهه او از آلودگى حرص بلکه از هر عیبى پاک شده است. ( 23) اى عشق اى سوداى لذیذ اى آن که طبیب تمام دردهاى بىدرمان ما هستى شاد باش، شاد باش و شاد زى. ( 24) آرى شاد باش اى عشق اى آن که دواى درد نخوت و بیمارى غرور و خود پسندى ما بوده و براى ما ناموسى هستى که در پاى تو سر و جان فدا مىکنیم آرى آرى افلاطون و جالینوس ما فقط تو هستى.
مولانا می گوید: تا وقتى که رشتههاى اوهام و تلقینات و عادات و وابستگی های زندگی مادی از هم گسسته نگردد، آدمى به نعمت آزادى حقیقى که مرتبهى کمال انسانى است واصل نمىگردد و شخصیت واقعى وى جلوه گر نمىشود و به زندگى جاوید دسترسی پیدا نمىکند بنا بر این، سالک باید این بندها را پاره کند تا بندهى هیچ کس و هیچ چیز نباشد . بدیهى است که چون مرد صاحب همت بدین گونه آزادى رسد که پاى بر سر کونین نهد و آستین بىنیازى بر جهان و جهانیان افشاند و در چشم آخر بین او سیم و زر قیمت واقعى ندارد و ارزش آن ساختگى و زادهى ضرورت داد و ستد بازار دنیاست .
مولانا می گوید: دنیا سرشار از اسباب شادی و رفاه است، اما هر یک از ما گنجایش ناچیزی برای بهرهوری از این امکانات را دارد؛ درست همانند کوزههایی که جزء بسیار کوچکی از آب دریا را میتواند در خود جا دهد. با این حال، آنانکه بندها را نمیگسلند و آزاد نیستند، همواره حرص میزنند. اما کسی که قانع است، مثل صدفی است که در درونش مروارید؛ میپروراند به بیان دیگر، ترک علاقههای مادی، زمینهْ ادراک حقایق را در انسان فراهم میکند. حرص دنیا، یعنی آزاد نبودن از دل بستگیهای مادی این جهانی است و پاک شدن، آن هم بهکلی پاک شدن و بهکلی حرص و عیب را از خود زدودن، شرط اساسی سلوک الی الله است.
مولانا برای رهایی از بند وابستگی ، راه حل ارائه می دهد واستدلال می کند بر اینکه حرص بر جمع مال و سیم و زر نهایت نمىپذیرد و جمع مال و سیم و زر آرامش خاطر ببار نمىآورد و نباید آن را وسیلهى آسایش فرض کرد و آن آسایشى که ما جویاى آنیم در قناعت بدست توان آورد. مضمون سخن برگرفته از آی? شریفه:« ومَن یُوقَ سُحَّ نَفسِه فَإُلئک هم المُفلحون»: یعنی کسانی که از آزمندی نفس خویش در امان مانند، آنان گروه رستگاراند.[1]
استاد فروزانفر میگوید: عشق به زیباییهای این جهان هم میتواند مایهْ تکامل روحی انسان شود؛ زیرا در هر عشقی، رها کردن خود و بریدن از خودپرستی وجود دارد و عاقبت، ما را بدان سر رهبر است. عشق چه مجازی و این جهانی و چه حقیقی و آن جهانی و الهی باشد، در هر حال، انسان را از خودپرستی دور میکند و گامی است در راه معرفت. [استاد میافزاید که] عشق، همهْ آرزوها را به یک آرزو تبدیل میکند ودوئی و شرک را از میان میبرد.
همچنین او می افزاید،عشق خواه حقیقى و یا مجازى سبب تبدیل اخلاق است، ما مىبینیم که شخصى پیش از آن که عاشق شود ممسک و مال دوست و یا بد دل و ترسو است و همین که عشق بر وجودش استیلا یافت سر کیسههاى بسته و مهر زده را باز مىکند و همه را در راه معشوق در مىبازد و یا به استقبال خطر مىرود و خویش را در بلاهاى دشوار مىافکند و از هیچ چیز نمى هراسد، از همین نمونه سائر اخلاق و اوصاف را مىتوان قیاس گرفت، حکایتها که از صبر و تحمل و فدا کارى و جان بازى عشاق گفتهاند بسیار است و ما مىتوانیم نظایر آنها را در زندگى خود نیز بیابیم پس تاثیر عشق را در تبدیل اوصاف انکار نمىتوان کرد و آن چه گفتیم در عشق صورت بود که آن را عشق مجازى مىنامند و این تاثیر در عشق بحقیقت و شخصیتهاى معنوى هم قابل انکار نیست زیرا قوت ایمان خود نوعى از عشق است از آن جهت که عشق رابطهى عاشق را با چیزهاى دیگر قطع مىکند چنان که خوشى و زیبایى و هر صفت کمالى بلکه سعادت ابدى را بسته بوجود معشوق مىشمارد و تا کسى معشوق را مظهر مراد و آرزوهاى خود نبیند هنوز مردى هوس باز است و عاشق نیست، ایمان قوى نیز همین اثر دارد از آن جهت که مومن پاک اعتقاد همیشه حق را در جانب کسى مىداند که بدو ایمان آورده است و او را سرمایهى نیک بختى و دستگیر خویش در دو جهان مىانگارد و بدین سبب جان و مال و زن و فرزند را در راه او فدا مىکند، جان بازیها و فدا کاریهاى مسیحیان و مسلمانان در آغاز کار، خود شاهد قوى است براى تاثیر عشق نسبت بمردان کامل و شخصیتهاى معنوى، و بحسب مثال از خود گذشتگى مولاى متقیان على علیه السلام در راه اسلام چه دلیلى جز عشق محمدى تواند داشت و آن خفتن وى بجاى حضرت رسول اکرم (ص) در شب اول هجرت و جان خود را در خطر انداختن جز عشق لا ابالى بىپروا از کجا سر چشمه مىگرفت، اکنون هم نمونههاى بسیار از اینگونه جان بازى در مذاهب و حتى در مسلکهاى سیاسى مىتوانیم ببینیم.
و اگر عشق آب و گلى سبب تحول انسان گردد با وجود آن که حسنش ناپایدار و در معرض زوال است پس در نگر که عشق معانى و صور غیبى و خداى لم یزل و لا یزال با جان صاحب دلان چه کرده است و چه مىکند و همین گونه عشق و دلباختگى است که مولانا آن را طبیب علتها و کیمیاى تبدیل اخلاق مىداند و خود از آن بتمام و کمال بهرور بوده است هر چند که همین عشق مجازى نیز بنظر او باعث تهذیب اخلاق و تصفیهى نفس است که:
عاشقى گر ز این سر و گر ز آن سر است عاقبت ما را بدان سر رهبر است
و از دگر سوى، مىدانیم که راه ریاضت و سلوک، راهیست دور و دراز و همه پیچا پیچ و اصلاح اخلاق از طریق معاملات و تخلق چون کندن کوه عظیم است با نوک سوزن و در آن طریق هزاران خطر و حجابست اما راه عاشقى کوتاه است و اگر سختى و صعوبتى دارد عشق آن را هموار و خوش و مطلوب مىسازد و از این رو نیز طریق عشاق که به نیروى مستى و بپاى شوق راه کمال را در هم مىسپرند بر روش زهاد و اصحاب معاملت ترجیح دارد .
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |