( 2725)گفت هر مردی که باشد بد گمان |
|
نشنود او راست را با صد نشان |
||
( 2726)هر درونی که خیالاندیش شد |
|
چون دلیل آری خیالش بیش شد |
||
( 2727)چون سخن در وی رود علت شود |
|
تیغ غازی دزد را آلت شود |
||
( 2728)پس جواب او سکوت است و سکون |
|
هست با ابله سخن گفتن جنون |
||
( 2729)تو ز من با حق چه نالی ای سلیم |
|
تو بنال از شر آن نفس لیم |
||
( 2730)تو خوری حلوا تو را دنبل شود |
|
تب بگیرد طبع تو مختل شود |
||
( 2731)بی گنه لعنت کنی ابلیس را |
|
چون نبینی از خود آن تلبیس را |
||
( 2732)نیست از ابلیس از توست ای غوی |
|
که چو روبه سوی دنبه میروی |
||
( 2733)چونکه در سبزه ببینی دنبهها |
|
دام باشد این ندانی تو چرا |
||
( 2734)زآن ندانی کت ز دانش دور کرد |
|
میل دنبه چشم و عقلت کور کرد |
||
تقریر: باز گفتن، بیان کردن.
تلبیس: پنهان کردن مکر، نیرنگ.
بدگمان و خیال اندیش: به کسی میگویند که حقیقت را باور نمیکند و دنبال گمان و خیال خود میرود و استدلال هم او را بیشتر خیالاتی و گمراه میکند.
علّت: بیمارى، و در اینجا انحراف فکر است.
غازى: جنگ کننده.
سلیم: نادان.
لئیم: پست.
مختل شدن: دگرگون گشتن.
غوى: یعنی گمراه.
دنبه: لذات و منافع دنیایی است.
چون روباه سوى دنبه رفتن: داستان باغبان و دام نهادن وى براى شکار روباه و فریفتن روباه گرگى را و به دام افکندن وى را چند تن به نظم در آوردهاند. (داستان گرگ و روباه) نیز به صورت مثل: «إلیَةٌ فِى بَرِّیَّةٍ: دنبهاى در بیابان» در مجمع الامثال (فصل امثال مولدین) آمده است.
آن که مىگفتى که کو اینک ببین دشت مىدیدى نمىدیدى کمین
بىکمین و دام و صیّاد اى عیار دُنبه کى باشد میان کشتزار
272- 271 / د /3
سبزه و دنبه: اشاره به روش شکاربانان است که دام را در زیر علفها کار میگذاشتند و روی علف یک تکه دنبه قرار میدادند تا حیوانی که چنین حیلهای را دیده بود باز هم به هوای دنبه به سوی دام بیاید. تو این مطلب را درک نمیکنی، زیرا میل تو به دنبه ولذایذ دنیوی، چشم باطن تو را کور کرده است.
شیطان باز با زبان دیگر از خود دفاع میکند، ومی گوید: سخنان و اقوال هر چند که صحیح باشد وقتی به گوش هوشِ خیالاندیش رود به درد و علت مبدّل میگردد. چنانکه مثلاً وقتی شمشیرِ یک دلاور به دست یک دزد بیفتد، آلت غارت و دزدی میشود. تو از بد گمانى اندرز مرا نمىشنوى، پس مرا با تو سخنى نیست چرا که پاسخ ابلهان خاموشى است. شیطان به معاویه خطاب میکند: ای سادهدل چرا از دست من در پیشگاه خدا ناله میکنی؟ بلکه شایسته است که تو از گزند آن نفس امّاره و فرومایه ناله سردهی.
( 2735)حبک الاشیاء یعمیک یصم |
|
نفسک السودا جنت لا تختصم |
( 2736)تو گنه بر من منه کژ کژ مبین |
|
من ز بد بیزارم و از حرص و کین |
( 2737)من بدی کردم پشیمانم هنوز |
|
انتظارم تا دیم گردد تموز |
( 2738)متهم گشتم میان خلق من |
|
فعل خود بر من نهد هر مرد و زن |
( 2739)گرگ بیچاره اگرچه گرسنه است |
|
متهم باشد که او در طنطنه است |
( 2740)از ضعیفی چون نتواند راه رفت |
|
خلق گوید تخمه است از لوت زفت |
حُبُّکَ الأشیاء: برگرفته است از حدیث نبوى «حُبُّکَ الشَّیْءَ یُعمِى وَ یُصِمّ.»[1] و از سخنان امیر مؤمنان (ع) است که «الاَمانِىُّ تُعمِى أعیُنَ البَصائِرِ»[2]
نَفسُکَ السَّودا...: نفس سیاه (پلید) تو جنایت کرد، جدال مکن.
شب به روز آمدن: کنایه از جهان به پایان رسیدن که پایان موعد ابلیس است.
طَنطَنَه: یعنی دارای جاه و جلال و در آسایش بودن. آواز، کرّ و فر، خود نمایى.
نتواند: باید براى رعایت وزن «نتاند» خوانده شود.
تُخمه:یعنی انباشته از غذای سنگین، بیمارى که از پر خورى پدید آید.
زفت: پر، فراوان.
شیطان می گوید: عشقت نسبت به اشیاء، تو را کر و کور کرده است. با من ستیزه و دشمنی مکن، زیرا نفسِ سیاهکار تو چنین گناهی را مرتکب شده است. شیطان به نافرمانی خود در برابر پروردگار اشاره میکند؛ «شبم آید به روز»؛ یعنی باز مورد لطف حق واقع شوم. شیطان چهرهْ حق به جانب میگیرد و گرگ دهن آلوده یوسف ندریده میشود. ابلیس مىگوید اگر آفریدهاى به بد طینتى یا بد کارى شهرت یافت هر کار که کند، آن را به بدى تعبیر نمایند و اگر ممکن شود دیگران هم بدى خود را به گردن او نهند. گرگ چون به درندگى شهرت یافته اگر از گرسنگى لنگان لنگان رود آن لنگى را از بسیار خوردن او دانند. من چون به گناه متهم شدهام کردار بد خود را به من نسبت مىدهند حالى که آن بدى از نفس بد آنان است. بار دیگر شیطان معاویه را خیالباف و اسیر خیال باطل میخواند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |