[ و به کسى که در محضر او أستغفر اللّه گفت ، فرمود : ] مادر بر تو بباید گریست مى‏دانى استغفار چیست ؟ استغفار درجت بلند رتبگان است و شش معنى براى آن است : نخست پشیمانى بر آنچه گذشت ، و دوم عزم بر ترک بازگشت ، و سوم آن که حقوق مردم را به آنان بپردازى چنانکه خدا را پاک دیدار کنى و خود را از گناه تهى سازى ، و چهارم اینکه حقّ هر واجبى را که ضایع ساخته‏اى ادا سازى و پنجم اینکه گوشتى را که از حرام روییده است ، با اندوهها آب کنى چندانکه پوست به استخوان چسبد و میان آن دو گوشتى تازه روید ، و ششم آن که درد طاعت را به تن بچشانى ، چنانکه شیرینى معصیت را بدان چشاندى آنگاه أستغفر اللّه گفتن توانى . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(308)
پنج شنبه 94 خرداد 14 , ساعت 6:19 عصر  

قصه آن شخص که اشتر ضاله خود را مى‏جست و مى‏پرسید

جویندهْ حکمت ومعرفت

( 2922)اشتری گم کردی و جستیش چست

 

چون بیابی چون ندانی کآن تو است

( 2923)ضالّه چه بود ناقه گم کرده‌ای

 

از کفت بگریخته در پرده‌ای

( 2924)آمده در بار کردن کاروان

 

اشتر تو زآن میان گشته نهان

( 2925)می‌دوی این سو و آن سو خشک ‌لب

 

کاروان شد دور و نزدیک‌است شب

( 2926)رخت مانده بر زمین در راه خوف

 

تو پی اشتر دوان گشته به‌طوف

( 2927)کای مسلمانان که دیده است اشتری

 

جسته بیرون بامداد از آخری

( 2928)هر که بر گوید نشان از اشترم

 

مژدگانی می‌دهم چندین درم

( 2929)باز می‌جویی نشان از هر کسی

 

ریش خندت می‌کند زین هر خسی

( 2930)که اشتری دیدیم می‌رفت این طرف

 

اشتری سرخی به سوی آن علف

( 2931)آن یکی گوید بریده گوش بود؟

 

وآن دگر گوید جلش منقوش بود؟

( 2932)آن یکی گوید شتر یک چشم بود؟

 

وآن دگر گوید ز گر بی‏پشم بود؟

( 2933)از برای مژدگانی صد نشان

 

از گزافه هر خسی کرده بیان

 قصّه آن شخص: منشأ این داستان افسانه‏اى است که گویند مردى شترى با خود مى‏برد، در چراگاهى نشست و خوابش در ربود، چون بیدار شد شتر را ندید. جست و جو کنان در پس اشتر مى‏رفت به سه تن رسید از آنان جویاى شتر خود شد. یکى پرسید یک چشم شتر تو کور بود؟ گفت آرى. دیگرى پرسید یک تاى بارى که بر پشت داشت شیره بود و تاى دیگر سرکه؟ گفت آرى. سومى گفت زنى حامله بر پشت شتر بود؟ گفت آرى. گفتند ما شتر تو را ندیده‏ایم. مرد گریبان آنان را گرفت که شما همه نشانى شتر مرا مى‏دهید آن گاه مى‏گویید آن را ندیده‏ایم؟ سرانجام، کارشان به محضر قاضى افتاد. آن سه تن گفتند ما به فراست این نشانه‏ها را دریافتیم یکى گفت بر روى زمین اثر پنجه زنى را دیدم دانستم آن زن گرانبار بوده و هنگام سوار شدن دست خود را بر زمین نهاده تا نیفتد. دیگرى گفت علف یک قسمت راهى که شتر رفته بود چریده و یک طرف دیگر باقى بود دانستم که یک چشم شتر کور بوده است. سومى گفت در هوا یک سو زنبوران بودند و یک سو پشه‏هاى خرد، دانستم که زنبوران به هواى شیره آمده بودند و پشه‏ها به هواى سرکه. و ظاهراً مَثَلِ «شترى دیدى ندیدى» از همین افسانه نشأت گرفته است.

در پرده بودن: پنهان بودن، همان حجاب دنیا و علایق مادی و هوای نفس است که چشم حقیقت‌بین را نابینا می‏کند.

کاروان: همان رهروان و سالکان‌اند.

خشک لب: کنایه از خسته و مانده.

راهِ خوف: راه بیمناک که دزدان در آن باشند.

طَوف: گرد گردیدن.

هرخسی: یعنی هر ناآگاهی.

( 2922) اگر شترى گم کردى و پس از آن پیدا کردى چگونه ممکن است که او را نشناسى و ندانى که مال تو است‏. ( 2923) ضاله یعنى چه یعنى شترى گم کرده‏اى و پنهانى از دست تو فرار کرده است‏. ( 2924) کاروان در شرف حرکت بوده و بار مى‏بندد و شتر تو از میانه گم شده‏. ( 2925) این طرف آن طرف مى‏دوى لبهایت خشک و کاروان رفته و شب نزدیک شده‏. ( 2926) اثاثیه و رخت تو در این راه ناامن بر زمین مانده و تو پى‏ شتر دویده و در گردش هستى‏. ( 2927) که اى مسلمانان شترى امروز صبح فرار کرده چه کسى آن را دیده است‏. ( 2928) هر کس دیده باشد و نشانى شترم را بدهد چندین درم مژدگانى باو خواهم داد. ( 2929) از هر کس مى‏پرسى و نشان شترت را مى‏جویى هر یک ریشخندى مى‏کنند. ( 2930) یکى مى‏گوید شترى دیدم این طرف به علفزار مى‏رفت و شتر سرخ رنگى بود. ( 2931) دیگرى مى‏گوید گوشش بریده بود آن یکى مى‏گوید جل منقوش داشت‏. ( 2932) آن دیگرى نشانى مى‏دهد که شتر یک چشمى بود آن دیگر مى‏گوید بر اثر مرض جرب پشمش ریخته بود. ( 2933) براى گرفتن مژدگانى هر ناکسى صد نشانى مى‏دهد .

منظور مولانا از آوردن این داستان، بیان حالت حقیقت جویى است که می خواهد از روى نشانه‏هاى ظاهرى و گوش دادن به سخنان این و آن، و شنیدن گفته‏هاى مدعیان به حقیقت دست یابد.

مولانا می‏گوید: در درجه اول آن‌چه جوینده حکمت و معرفت باید بداند این است که حکمت یا همان باطن دین را باید از کجا و از چه کسی آموخت. اگر نزد علمای دنیا دوست و مقید به هوای نفس رود و از آنها سراغ مطلوب و گمشده‌اش را بگیرد جز گمراهی و دور افتادن از کاروان معرفت چیزی عاید او نخواهد گشت، چون با تناقض گویی‏ها سرانجام او را سرگشته و پریشان می‏کنند و به سرمنزل حقیقت هدایتش نمی‏‏کنند.حکمت، قسم باطنی علم دین است. مولانا با تمسک به حدیث: «الحکمة ضالة المومن فحیث وجدها فهو احق بها» می‏گوید: اسرارحق به مؤمن و مرد راه حق، تعلق دارد و مانند شتر گم شده‌ای است که صاحب خود را می‏شناسد. لذا شتر گم کرده، کسی است که می‏داند هستی او به مبدأ آفرینش بستگی دارد و در جست‌وجوی حقیقت هستی است و «حکمت» که در این حدیث به آن اشاره می‏شود: علم باطن قرآن آگاهی از همان حقیقت است که از کف بگریخته و در پرده‏ای قرار گرفته است.

برای آن‌که هر سالک بتواند با کاروان برود باید اشتر خود را بشناسد و رابطهْ خود را با کاروان دریابد. مولانا حالت مرد حقیقت‌جویی را بیان می‏کند که برای یافتن مطلوب خود به هر وسیله‌ای دست می‏زند و خوف آن را دارد که هرگز اشتر خود را نیابد و نتواند با کاروان برود.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 577 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1402203 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]