فرق محقق با مقلد :
( 3022)گرم باش ای سرد تا گرمی رسد |
|
با درشتی ساز تا نرمی رسد |
( 3023)آن دو اشتر نیست آن، یک اشترست |
|
تنگ آمد لفظ معنا بس پرست |
( 3024)لفظ در معنا همیشه نارسان |
|
زآن پیامبر گفت قد کل لسان |
( 3025)نطق اصطرلاب باشد در حساب |
|
چه قدر داند ز چرخ و آفتاب |
( 3026)خاصه چرخی کین فلک زو پرهایاست |
|
آفتاب از آفتابش ذرهایاست |
گرم باش: یعنی در طلب و مجاهده باش.
گرمی رسد: یعنی جذبه و عنایت حق تو را دریابد.
قَد کلّ لِسان: «مَن اتَّقَى اللَّهَ کَلَّ لِسانُهُ: هر که از خدا ترسید زبانش کند شد.»[1] و رسول (ص) فرمود: «مَن خَافَ اللَّهَ کَلَّ لِسانُهُ.»[2]
اصطرلاب: استرلاب، ابزارى که براى اندازه گیرى ارتفاع ستارگان به کار مىرفت، و بسیارى از عملیات هندسى ریاضى علم هیئت با این آلت معلوم مىشود.
چرخ و آفتاب: کنایه از مقام عظمت پروردگار که در بیان نگنجد.
( 3022) اى سرد گرم باش تا بتو گرمى رسد و با درشتى بساز تا بنرمى برسى . ( 3023) آن دو شتر نیست بلکه یک شتر است معنى از بس بزرگ است لفظ براى اداى آن کوچک است . ( 3024) لفظ هیچ گاه نمىتواند این معنى را ادا کند بهمین نظر حضرت رسول (ص ع) فرمود «من عرف اللَّه کل لسانه» کسى که خدا را شناخت زبانش از گفتار باز ماند . ( 3025) نطق مثل اسطرلاب است مگر اسطرلاب از فلک و ستارگان تا چه اندازه مىتواند خبر دهد. ( 3026) مخصوصاً آن فلکى که این چرخ پرهاى از آنست و آفتابى که این آفتاب ذرهاى از آن.
آنچه مقلدان یا محققان در پایان راه به آن میرسند، یک حقیقت است، اما این معنای وسیعی دارد که در الفاظ نمیگنجد و نمیتوان برای هر کسی توضیح داد که من زبسیار گفتارم خمش. همین کلام را به حدیث مستند میکند که: «من عرف الله کلّ لسانه؛ کسی که خدا را شناخت زبانش بند میآید». مولانا میگوید: زبان و بیان ما مثل ارتفاعسنج ستاره است که محاسبه میکند اما واقعاً نمیداند که در آسمان چه میگذرد. چرخ فقط همین آسمان نیست که بالای سر خود میبینیم؛ بلکه این افلاک و آسمانها و خورشید و ستارها گوشهای از عظمت آفرینش است. پس ما چطور میتوانیم هم چیز را بدانیم.
چکیدهْ سخن مولانا در مجموعهْ این ابیات و این فصل این است که : محقق کسى است که دانسته پىِ گمشده خود مىگردد، هر کس بدو نشانى مىدهد، تا آن که سرانجام نشانههاى راستین را مىیابد.
اما مقلّد که به تعبیر مولانا خداوند اشتر نیست (اشتر خود را فراموش کرده)، گرمى خداوند شتر و جست و جوى او را مىبیند، و به اندیشه فرو مىرود که اگر چیزى نبود وى این همه تکاپو نمىنمود. پس او هم کورکورانه به جست و جوى شتر بر مىخیزد.
فرق او با محقق این است که محقق مىداند چه مىخواهد و او نه. چنان که در داستان مصیبت دیده، و نوحهگر مقلّد دیدیم. هر دو مىگریند. مصیبت دیده به خاطر آن که عزیزى از دست داده، و نوحهگر به تقلید او در نوا افتاده. اما چون نیک بنگرى خواهى دید که مقلّد را نیز اشترى است و خود نمىداند تا آن که پیروى محقق او را به اشتر مىرساند که گفتهاند: «مجاهدت به مشاهدت مىکشاند.» جست و جوى مداوم او را نیز مشمول عنایت حضرت مىگرداند که «أَنِّی لا أُضِیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى: همانا من کار هیچ کارگرى از شما را چه زن و چه مرد ناچیز نمىسازم.»[3] در چنان وقت است. که مقلّد آگاه مىشود که او را نیز اشترى بوده است و بىهوده به دنبال دیگرى راه پیموده است. در اینجا راه او از راه محقّق جدا مىشود. محقّق بدو مىگوید چرا در پى من نمىآیى. گوید تا کنون بىخبر بودم و اکنون آگاه گشتم. تقلید از تو، مرا به تحقیق کشاند. و در پایان، مولانا به نکتهاى دقیق اشاره مىکند که هر چند راه او از راه آن که در پیَش بود جدا شد، اما حقیقتى که هر دو در پى آن بودند یکى است که «الطُّرُقُ اِلَى اللَّهِ بِعَدَدِ أنفاسِ الخَلائِقِ» لیکن لفظ را گنجایش فرا گرفتن این معنى دقیق نیست. چنان که اصطرلاب اندازه گیرى ستارگان، و فاصله آنها را از یکدیگر تواند، اما حقیقت آفتاب و ماه را چه داند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |