( 3127)کودکی در پیش تابوت پدر |
|
زار مینالید و بر میکوفت سر |
( 3128)کای پدر آخر کجاات میبرند |
|
تا تو را در زیر خاکی آورند |
( 3129)میبرندت خانهای تنگ و زحیر |
|
نی در او قالی و نه در وی حصیر |
( 3130)نی چراغی در شب و نه روز نان |
|
نه در او بوی طعام و نه نشان |
( 3131)نی درش معمور نی بر بام راه |
|
نی یکی همسایه کو باشد پناه |
( 3132)چشم تو که بوسهگاه خلق بود |
|
چون شود در خانهْ کور و کبود |
( 3133)خانهْ بیزینهار و جای تنگ |
|
که در او نه روی میماند نه رنگ |
( 3134)زین نسق اوصاف خانه میشمرد |
|
وز دو دیده اشک خونین میفشرد |
( 3135)گفت جوحی با پدر ای ارجمند |
|
والله این را خانهْ ما میبرند |
( 3136)گفت جوحی را پدر ابله مشو |
|
گفت ای بابا نشانیها شنو |
( 3137)این نشانیها که گفت او یک به یک |
|
خانهْ ما راست بیتردید و شک |
( 3138)نه حصیر و نه چراغ و نه طعام |
|
نه درش معمور و نه صحن و نه بام |
( 3139)زین نمط دارند بر خود صد نشان |
|
لیک کی بینند آن را طاغیان |
این لطیفه را مرحوم فروزانفر از الاغانى، محاضرات راغب، المحاسن و المساوى ابراهیم بن محمد بیهقی و لطایف عبید زاکانى آوردهاند.[1] اما در الاغانى آمده است على بن زید، کاتب عباس بن مأمون، از ابن دراج مىپرسد: از نادرهها براى من چه دارى؟ به هر حال، چون نوشته عبید فارسى است با آن که متأخر است عین آن را مىآوریم: «جنازهاى را بر راهى مىبردند، درویشى با پسر بر سر راه ایستاده بودند. پسر از پدر پرسید که بابا در اینجا چیست؟ گفت آدمى. گفت کجایش مىبرند؟ گفت به جایى که نه خوردنى باشد و نه نوشیدنى، نه نان و نه آب، نه هیزم، نه آتش، نه زر، نه سیم، نه بوریا، نه گلیم. گفت بابا مگر به خانه ما مىبرندش.»[2]
جوحى: بعضى او را شخصیتى واقعى پنداشته و گویند از قبیله فزاره بود و «ابو الغُصن» کنیت داشت و با ابو مسلم خراسانى معاصر. جُحى در حماقت مثل است. چنان که گویند: «أحمَقُ مِن جُحى.» و بعضى گویند شخصیتى افسانهاى است و بعضى او را با ملا نصر الدین یکى مىدانند. نام «جُحا» در ادبیات منظوم و منثور فارسى فراوان آمده است. [3]
کودکى در پیش تابوت: در هر دو مأخذ، نوحه کننده زن است. نالیدن کودک پیش تابوت از تصرفهاى مولاناست.
زَحیر: زشت، بد، تنگ و تاریک.
نشان: اثر. چیزى که بنمایاند آن جا خوردنى است.
معمور: آباد.
کور و کبود: در این بیت کنایه از تاریک و تنگ ناپسند است.
بىزینهار: که در آن جاى امان نیست.
نَسَق: نمط، گونه.
( 3127) کودکى در پیش تابوت پدر زار زار گریه مىکرد و دست بسر مىکوبید. ( 3128) مىگفت اى پدر تو را بکجا مىبرند؟ مىبرند که بزیر خاک بسپارند. ( 3129) تو را بیک خانه تنگ و خالى مىبرند که نه قالى دارد و نه حصیر. ( 3130) نه در شب چراغ در آن هست و نه در روز نان و نه نشانى و بویى از طعام در آن جا پیدا مىشود. ( 3131) نه در درستى دارد نه سقف و بام صحیح و نه براى روشنایى روزنهاى دارد نه در آن جا نه براى مهمان آب چاه هست و نه همسایهاى دارد که پناه آن باشد. ( 3132) بدن تو که بوسه گاه مردم بود در یک همچو خانه تنگ و تاریکى چه خواهد شد. ( 3133) در چنین خانه بىامان و تنگى البته رنگ و روئى نخواهد ماند. ( 3134) باین طور اوصاف خانه را شمرده و اشک از دیدهگانش جارى مىشد. ( 3135) جوحى که مسخرهاى بود بپدرش گفت پدر بخدا این جنازه را خانه ما مىبرند. ( 3136) پدرش گفت ابلهانه حرف مزن جوحى گفت بابا جان نشانیها را گوش بده. ( 3137) این نشانیها را که گفت همگى بدون شبهه نشانى خانه ما است. ( 3138) همان خانه ما است که نه حصیر دارد نه چراغ نه طعام نه درش درست است نه سقف و بام درستى دارد. ( 3139) بلى اشخاص در خودشان صد نشان از این قبیل دارند ولى کسانى که از حد خود تجاوز کردهاند کى این نشانیها را خواهند دید .
مولانا دل ناآگاه و عاری از نور خدا را با گور قیاس میکند و به انسانها میگوید: از این گِل خانه و مرتبه پست مادی درآیید. خانه زشت و تاریک، خانه سرگشتگی، خانهای که آثار زندگی و صفات حیاتی در او نیست، مانند درون منکران. در حقیقت مضمون این ابیات توصیف انسان های بی ایمان است که چون نور ایمان در دل ندارند دلهاشان تاریک است، و بىبهره از لذتهاى روحانى و خوراکهاى معنوى.
روزى بىرنج جو و بىحساب کز بهشتت آورد جبریل سیب
بلکه رزقى از خداوند بهشت بىصداعِ باغبان بىرنجِ کِشت
2541- 2540 / د /3
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |