دوستی، میوه فروتنی است . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفتردوم(333)
جمعه 94 مرداد 30 , ساعت 11:10 عصر  

قصّه تیر اندازى و ترسیدن او از سوارى که در بیشه مى‏رفت

در راه حق، با تظاهر و حیله و ادعای وارستگی و کمال، کسی به جایی نمی‏رسد

نقد صاحبان علوم ظاهری

( 3174)یک سوارى با سلاح و بس مَهیب            

 

مى‏شد اندر بیشه بر اسبى نجیب‏

( 3175)تیر اندازى بحکم، او را بدید            

 

پس ز خوفِ او کمان را در کشید

( 3176)تا زند تیرى سوارش بانگ زد            

 

من ضعیفم گر چه زفتستم جسد

( 3177)هان و هان منگر تو در زفتى من            

 

که کمم در وقت جنگ از پیر زن‏

( 3178)گفت رو که نیک گفتى ور نه نیش            

 

بر تو مى‏انداختم از ترسِ خویش‏

( 3179)بس کسان را کآلت پیکار کشت

 

بی رجولیت چنان تیغی به مشت

( 3180)گر بپوشی تو سلاح رستمان

 

رفت جانت چون نباشی مرد آن

( 3181)جان سپر کن تیغ بگذار ای پسر

 

هر که بی سر بود ازین شه برد سر

( 3182)آن سلاحت حیله و مکرتو است

 

هم ز تو زایید و هم جان تو خست

( 3183)چون نکردی هیچ سودی زین حیل

 

ترک حیلت کن که پیش آید دول

( 3184)چون یکی لحظه نخوردی بر ز فن

 

ترک فن گو می‌طلب رب‌المنن

( 3185)چون مبارک نیست بر تو این علوم

 

خویشتن گولی کن و بگذر ز شوم

( 3186)چون ملایک گو که لا علم لنا

 

یا الهی غیر ما علمتنا

آبشخور این تمثیل گفته شمس است در مقالات شمس که مرحوم فروزانفر آن را در مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى آورده است. [1]

بِحُکم: ماهر، که تیر او خطا نکند.

نیش انداختن: کنایه از ضربت زدن.

رستمان: کنایه از دلیران و جنگ آوران. اما در این بیت مراد مردان خداست، و «لباس آنان را پوشیدن» کنایه از خود را به صورت آنان در آوردن است.

بى‏سر بودن: کنایه از نفس را کشتن و خودى را رها کردن و خود را به خدا واگذاردن.

شَه: استعاره از مالک الملک جهان، خداى سبحان.

سر بردن: کنایه از نجات یافتن از مکر شیطان و یافتن رتبت بلند.

سلاح: کنایه از اعتماد کردن به خود و به عقل جزئى خویش.

دِوَل: جمع دولت: اقبال.

پیش آید دُوَل: یعنی دولت عنایت حق و در نتیجه دولت معرفت و پیوند او، به تو روی آورد.

فن: همان حیله و مکر است.

رَبُّ المِنَن: خداوند لطف‌ها؛ پروردگار احسان و نیکوییها.

لا عِلمَ لَنا...: برگرفته است از آیه «قالُوا سُبْحانَکَ لا عِلْمَ لَنا إِلاَّ ما عَلَّمْتَنا: (فرشتگان) گفتند پاک خدایا ما را دانشى نیست جز آن چه تو ما را آموختى.»[2] علم جزئى طالب را به حق نرساند و بود که او را هلاک گرداند. پس خود را به خدا باید واگذاشت و دانش خویش را هیچ انگاشت و از خدا چشم نیکى داشت.

 ( 3174) سوارى با اسلحه کامل بر اسب نجیبى سوار بود و در بیشه‏اى اسب مى‏راند. ( 3175) تیر اندازى او را دیده بر خود ترسید و تیرى بکمان گذاشته خواست بطرف سوار پرتاب کند. ( 3176) تا خواست تیر را رها کند سوار بانگ زد که نترس من اگر جثه بزرگ دارم ولى شخص کم جرأت و ضعیفى هستم‏. ( 3177) ببزرگى جثه‏ام نگاه نکن من در موقع جنگ از یک پیر زنى کمترم‏. ( 3178) تیر انداز گفت برو خوب کردى که گفتى و گرنه از ترس خودم بتو نیش مى‏زدم‏. ( 3179) بسى اشخاص را که بدون مردانگى شمشیر بدست گرفته بودند همان آلت پیکارشان باعث کشته شدنشان گردید. ( 3180) اگر خود را با سلاح رستم بیارایى وقتى از مردان سلاح نباشى جانت بر باد خواهد رفت‏ . ( 3181) بیا و جان را سپر خود قرار داده و تیغ را رها کن هر کس که بى‏سر باشد از طرف این شاه سر باو عطا خواهد شد . ( 3182) سلاح تو مى‏دانى چیست؟ آن حیله و مکر تو است که از تو سر زده و جان تو را زحمت مى‏دهد. ( 3183) اکنون که دیدى از این حیله‏ها سودى نبردى پس ترک حیله کن تا دولتها نصیب تو گردد. ( 3184) چون از این فنون و علوم برى نخوردى پس فنون را رها کرده خداوند نعمتها را طلب کن‏ . ( 3185) اکنون که این علوم براى تو مبارک نیست پس خود را نادان ساخته و از این شومى خلاص شو . ( 3186) و مثل ملایکه بگو بار الها ما دانشى جز آن چه تو بما یاد داده‏اى نداریم

واقعیت امر این است که بعضی انسان ها گمان می برند که هر چه بیشتر مکر و فن به کار برند و دنیاگرایی کنند، در آسایش بهتر خواهند بود و نمى‏دانند که آن مال وثروت اندوزی راحت وآسایش را از آنان سلب خواهد نمود، چنان که بز دلى سلاحى جنگى با خود بر دارد، چون نیروى به کار بردن آن را ندارد هماورد بر او بتازد و او را از پا در اندازد.

جان کلام مولانا این است که در راه حق، با تظاهر و حیله و ادعای وارستگی و کمال، کسی به جایی نمی‏رسد و این ظاهر بی‌باطن و مکرهای نفسانی، انسان را از خدا دور می‌کند. در این ابیات "تیغ"، "حیله و مکر و"فن"، تعبیرهای مختلفی است از تکیه کردن به خود در برابر حق. این‌گونه سلاح، مرد را در راه حق به جایی نمی‏رساند. حیله و مکر، سلاحی است که زیانش به خود انسان می‏رسد.

«این علوم» علوم ظاهر و حکمت استدلالی است که ما را به جایی نمی‌رساند و به معرفت حق منتهی نمی‌شود. پس مانند فرشتگان بگو: خداوندا! ما را دانشی نیست جز آنچه خود به ما آموختی.



[1] - مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى (ص 78- 79)

[2] - (سوره بقره،آیه 32)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 446 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1402072 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]