( 3256)هر حسات پیغامبر حسها شود |
|
تا یکایک سوی آن جنت رود |
( 3257)حسها با حس تو گویند راز |
|
بیحقیقت بی زبان و بی مجاز |
( 3258)کین حقیقت قابل تأویلهاست |
|
وین توهم مایه تخییلهاست |
( 3259)آن حقیقت را که باشد از عیان |
|
هیچ تاویلی نگنجد در میان |
( 3260)چونکه هر حس بندهْ حس توشد |
|
مر فلکها را نباشد از تو بد |
آن جنّت: همان «گلزار حقایق» است.
حس: (حس نخست) حس جسمانى، (و حس دیگر) درک عقلانى.
بُدّ: چاره. (چرخها ناچار از پیروى تو است).
( 3256) هر حس از حواس تو پیغمبر حسها گردیده و همه حسها را به آن بهشت بکشاند. ( 3257) و حسها بدون زبان و بالاتر از مجاز و حقیقت با حس تو رازها گویند. ( 3258) حقایق و توهمات در این عالم قابل تأویل و تخیل زیادى است. ( 3259) ولى آن حقیقت که عین و عیان است هیچ تأویل و تخیلى در آن نگنجد. ( 3260) وقتى که هر حس بنده تو گردید افلاک آن تو بوده و بتو احتیاج دارند.
مولانا می گوید: هر حسیّ در آن صورت پیام حق را به حواسّ دیگر می رساند. وحواسّ آگاهان دیگر نیز با حواسّ تو اسرار غیب را باز میگویند و گفتن آنها ابزار حقیقی یا مجازی یا زبان نمیخواهد؛ چون رابطهای نادیدنی و ناگفتنی است. چرا این راز را بیزبان میگویند؟ زیرا بیان اسرار حق با زبان ممکن نیست و هرطور که بگویی تأویلپذیر است و موجب تخییل میشود؛ یعنی شنوندگان آن را بهگونهای میفهمند که با حقیقت آن فرق دارد. «آن حقیقت که از عیان باشد» حقیقتی است که از طریق چشم باطن دیده شود، نه از طریق کتاب و مدرسه و تعریف دیگران. مولانا از مرحلهای سخن میگوید که حواس باطنی مردان حق به یکدیگر پیوسته و یکدیگر را یاری میکنند و قدرت مردحق به جایی میرسد که آسمانها و افلاک هم تحت سلطه او در میآیند، زیرا قدرت او با قدرت حق پیوند یافته است.
حقیقت سخن مولانا در این ابیات این است که: آن چه انسان با حواس ظاهرى در مىیابد، یا از راه قیاس و استدلال بدان مىرسد کشفى ناقص است و رسیدن به حقیقت مطلق نیست و بسا که از راه ادراک حواس چیزى را حقیقت پندارد و حقیقت نباشد. اما اگر به مرتبه مشاهدت رسد، خود عین حقیقت مىشود و این در صورتى میسر است که سالک خود را از بند حس و مدرِکاتى که با جسم تعلّق دارد رها سازد.
چشم را چشمى نبود اوّل یقین در رحم بود او جنین گوشتین
علّتِ دیدن مدان پیه اى پسر ور نه خواب اندر ندیدى کس صور
آن پرى و دیو مىبیند شبیه نیست اندر دیدگاه هر دو پیه
نور را با پیه خود نسبت نبود نسبتش بخشید خلاّقِ وَدود
2405- 2402 / د /4
پس آن چه مایه بویایى، چشایى و بینایى است قوتى است جز آن چه در دماغ و کام و چشم است. آدمى تا در حصار تن است هر یک از این قوّهها مقید به کار خویش است و محدود. لیکن چون حد از میان برود آن قوّه کار همه را کند یا هر یک کار دیگر را تواند کرد. پس به تعبیر مولانا گوسفندان حس را از این چراگاه محدود برون باید راند، و به چراگاهى رساند که رویشگاه حقیقتهاست، آن وقت است که سالک خود بر حواس حاکم مىشود .
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |