( 3284)نفسِ موشی، نیست الا لقمه رَند |
|
قدر حاجت موش را عقلی دهند |
( 3285)زآنکه بیحاجت خداوند عزیز |
|
مینبخشد هیچکس را هیچچیز |
( 3286)گر نبودی حاجت عالم زمین |
|
نافریدی هیچ رب العالمین |
( 3287)وین زمین مضطرب محتاج کوه |
|
گر نبودی نافریدی پر شکوه |
( 3288)ور نبودی حاجت افلاک هم |
|
هفت گردون ناوریدی از عدم |
( 3289)آفتاب و ماه و این استارگان |
|
جز به حاجت کی پدید آمد عیان |
( 3290)پس کمند هستها حاجت بود |
|
قدر حاجت مرد را آلت دهد |
( 3291)پس بیفزا حاجت ای محتاج زود |
|
تا بجوشد در کرم دریای جود |
( 3292)این گدایان بر ره و هر مبتلا |
|
حاجت خود مینماید خلق را |
( 3293)کوری و شلی و بیماری و درد |
|
تا ازین حاجت بجنبد رحم مرد |
( 3294)هیچ گوید نان دهید ای مردمان |
|
که مرا مال است و انبار است و خوان |
کمند هستها: یعنی عاملی که همه چیز را از نیستی به هستی میکشاند. دلیل خلقت و
نفس موشى: استعاره از عقل معاش. تشبیه «عقل معاش» به موش، از آن جهت است که موش در دل خاک جاى دارد و با دزدى و نقب زدن در خاک قوت خود فراهم آرد. عقل معاش نیز کوشد تا از هر راه موجب آسایش جسم خاکى را فراهم سازد.
لقمه رَند: (رندیدن: اندک اندک از چیزى بریدن) در تعبیر به «لقمه رند» اشاره است بدان که عقل معاش یا نفس موشى همتى پست دارد و مىکوشد تا متاع اندک دنیا را با دزدى از این و آن فراهم آرد.
وین زمین مضطرب: چنان که در قرآن کریم است «وَ أَلْقى فِی اَلْأَرْضِ رَواسِیَ أَنْ تَمِیدَ بِکُمْ: و افکند بر زمین کوههاى استوار تا نلرزاند شما را.»[1] در سخنان امیر مؤمنان (ع) است: « و جنبش زمین را منظّم گرداند با خرسنگهاى استوار و کوههاى سر بر افراشته پایدار.»[2] و نیز: « و با خرسنگها لرزه زمین را در مهار کشید.»[3]
آلت: کنایه از امکان رشد معنوی است.
( 3284) نفس موش و هویت موش جز رباینده و بدست آورنده لقمه و خوراکى چیز دیگر نیست که بقدر حاجت این حس را بموش مىدهند. ( 3285) براى اینکه خداى تعالى چیزى بکسى نمىدهد مگر اینکه او محتاج به آن باشد. ( 3286) اگر عالم محتاج بزمین نبود خدا هرگز آن را خلق نمىکرد. ( 3287) اگر این زمین متزلزل احتیاج بکوه نداشت این کوههاى سربلند با شکوه خلق نمىشدند. ( 3288) اگر آسمانها مورد نیاز نبودند هرگز هفت آسمان را از عدم بوجود نمىآورد. ( 3289) این آفتاب و ماه و ستارگان بدون اینکه محتاج إلیه باشند ساخته نشدهاند. ( 3290) پس احتیاج است که کمند موجودات بوده و آنان را از نیستى بهستى مىکشاید و هر مردى اسبابش باندازه حاجت اوست. ( 3291) پس اکنون که این طور است بیا و حاجت خود را افزون نما تا دریاى جود و کرم بجوش آید. ( 3292) این گدایان سر راه هر کدام حاجت خود را بعابرین مىنمایانند. ( 3293) کورى و شلى و بیمارى و درد خود را اظهار مىکنند تا بوسیله این احتیاجات رحم مردم را بجنبش آورند. ( 3294) هیچ ممکن است بگوید که مردم بمن نان بدهید که من مال و انبار و سفره گشاده دارم.
مولانا می گوید: «نفس موشی» یا شخص کوتهبین، به یک لقمه از متاع جهان خاکی قانع است و پروردگار هم عقلی به او میدهد که در همین حدّ توانایی و ادراک دارد. «حاجت» در اینجا نیاز روحی و باطنی است و مرحله عالی آن در کسانی است که به درک اسرارِ غیب، حاجت دارند و ساخت درونی آنها مقتضی سیر الیالله است. «زمین» محتاج کوه است؛ چون کوه مانند میخ زمین را بر جای خود مستقر میدارند :«وَالْجِبَالَ أَوْتَادًا»:و کوهها را میخهاى زمین؟![4]. در اینجا زمین، کنایه از مردم و کوه، کنایه از عارفان بالله است، همانگونه که در کلام حضرت امیر نیز، کوه کنایه از عارفان بالله، آمده است که مردم را از اضطراب روحی و پریشانیهای روانی نجات میدهند: «فهو من معادن دینه و اوتاد ارضه؛ عارف کامل، از ارکان دین و کوههای زمین است.»[5]
[1] - (سوره نحل،آیه 15)
[2] - (نهج البلاغه، خطبه 91)
[3] - (نهج البلاغه، خطبه 1)
[4] - سوره نبأ، آیهْ 7.
[5] - (نهج البلاغه خطبه 86)
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |