تند روی ناآگاهان و انسانهای بدگمان
( 3370)چون خری در گل فتد از گام تیز |
|
دم بدم جنبد برای عزم خیز |
( 3371)جای را هموار نکند بهر باش |
|
داند او که نیست آن جای معاش |
( 3372)حس تو از حس خر کمتربده است |
|
که دل تو زین وحلها بر نجست |
( 3373)در وحل تأویل و رخصت میکنی |
|
چون نمیخواهی کز آن دل بر کنی |
( 3374)کاین روا باشد مرا من مضطرم |
|
حق نگیرد عاجزی را از کرم |
( 3375)خود گرفتهستت تو چون کفتار کور |
|
این گرفتن را نبینی از غرور |
( 3376)میگوند اینجایگه کفتار نیست |
|
از برون جویید کاندر غار نیست |
( 3377)این همیگویند و بندش مینهند |
|
او همیگوید ز من بی آگهند |
( 3378)گر ز من آگاه بودی این عدو |
|
کی ندا کردی که آن کفتار کو |
گام تیز: دویدن، تند رفتن، یعنی از تند روی ناآگاهان و انسانهای بدگمان.
بهر باش: یعنی برای ماندن و استقرار
جاىِ معاش: یعنی ماندن و زیستن ، جاى آسودن.
وَحَل: گل، و در اینجا وَحَلها استعاره از کارهاى شبههناک است.
گل و وحل: در اینجا دنیا و دلبستگیهای دنیایی است.
تأویل: یعنی تفسیر موافق میل خود
رُخصت: در اصطلاح علماى علم اصول برداشته شدن حکم است از مکلف به سبب عذرى و مقابل رخصت عزیمت است و آن رجوع به حکم است پس از رفع عذر.
مُضطر: (اسم مفعول از اضطرار) ناچارى. اشاره است به آیاتى از قرآن کریم مانند: فَمَنِ اُضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَ لا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ.»[1]
گرفتن: مواخذه کردن.
گرفته ستت: یعنی وابستگی های زندگی مادی، تو را گرفته است، همانطور که شکارگیری کفتاری را گرفته باشد.
کفتار کور: کفتار در ادب فارسى و عربى در «حماقت» مثل است. مشهور است که براى گرفتن کفتار بر در لانه او روند و گویند کفتار در لانه نیست و او همىخسبد به گمان آن که او را نمىبینند، تا آن که دست و پایش ببندند. از فرمودههاى على (ع) است: «وَ اللَّهِ لا أکُونُ کَالضَّبُعِ تَنامُ عَلَى طُولِ اللَّدمِ.»[2]
( 3370) خرى که در گل مىماند براى برخاستن دمبهدم مىجنبد. ( 3371) و هیچ گاه آن جا را براى اقامت اختیار نکرده و جا براى خواب هموار نمىکند زیرا که مىداند آن جا جاى زندگى نیست. ( 3372) پس حس تو از حس خر کمتر بوده که دل تو از این باتلاقهاى گل و لاى نجنبیده و بر نخاسته. ( 3373) در میان گل و لاى براى اقامت خود مجوز آبى از خود تراشیدهاى و تأویلاتى بکار مىبرى که بودنت را در آن جا جایز شمرى براى اینکه از آن جا دل نمىکنى. ( 3374) پیش خود این طور براى خود عذر تراشى مىکنى که براى من جایز است که در اینجا بمانم چون ناچارم و چون خداوند کریم است یک نفر مضطر را مسئول قرار نمىدهد. ( 3375) او خودش تو را گرفته و تو مثل آن کفتار که در افسانهها مىگویند [گویند براى صید کفتار چند نفر به لانه او نزدیک شده و بهم دیگر مىگویند کفتار اینجا نیست کو کفتار و این کلمه را تا وقتى کاملا او را گرفتار کنند تکرار مىکنند و کفتار گمان مىکند که آنها نمىبینند از آن جا فرار نمىکند] این گرفتن را بعلت غرورى که دارى نمىبینى. ( 3376) هى مىگویند که میان این غار کفتار نیست او را از بیرون باید جست. ( 3377) این کلمات را مىگویند و بند بدست و پایش مىبندند و او با خود مىگوید که اینها از من خبر ندارند. ( 3378) اگر این دشمن از من خبر داشت چرا هى صدا مىزد که کفتار کو؟.
مولانا حالت بدگمانان و راه نیافتگان را به خری تشبیه میکند که در گل مانده باشد. معنی بیت این است که: تو به جای آنکه خود را از وابستگیهای زندگی مادی برهانی، به تأویل و رخصت متوسل میشوی که گرفتاری خود را توجیه کنی.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |