اگر بندگى فراموش شود، حلاوت یاد خدا از دل برود
( 3403)چون شعیب این نکتهها با وی بگفت |
|
زان دم جان در دل او گل شکفت |
( 3404)جان او بشنید وحی آسمان |
|
گفت اگر بگرفت ما را کو نشان |
( 3405)گفت یا رب دفع من میگوید او |
|
آن گرفتن را نشان میجوید او |
( 3406)گفت ستارم نگویم رازهاش |
|
جز یکی رمز از برای ابتلاش |
( 3407)یک نشان آنکه میگیرم ورا |
|
آنکه طاعت دارد و صوم و دعا |
( 3408)وز نماز و از زکات و غیر آن |
|
لیک یک ذره ندارد ذوق جان |
( 3409)میکند طاعات و افعال سنی |
|
لیک یک ذره ندارد چاشنی |
( 3410)طاعتش نغز است و معنی نغز نی |
|
جوزها بسیار و در وی مغز نی |
( 3411)ذوق باید تا دهد طاعات بر |
|
مغز باید تا دهد دانه شجر |
( 3412)دانهْ بیمغز کی گردد نهال |
|
صورت بیجان نباشد جز خیال |
دم جان: نفس رحمانى، دم الهى. دمى که دل مرده را زنده کند تا حقیقت را دریابد. یعنی سخن مردی که روح واصل به حق دارد (شعیب).
گل شکفتن: استعاره از پیدا شدن هشیارى اندک.
دفع من میگوید: یعنی سخن مرا رد میکند، گستاخی میکند.
گرفتن: عقاب کردن، عذاب فرمودن.
ستّار: بسیار پوشنده.
ابتلا: آزمایش، آزمودن.
ذوق: لذت روحانى. قشیرى گوید: «عبارتى بود از آن که ایشان یابند از ثمرات تجلّى و نتیجههاى کشف و پیدا آمدن واردهاى بدیهى.»[1]
ذوق جان: یعنی دریافت و ادراک حقایق از طریق روح،
سَنى: یعنی روشن و درخشان.خوب، شایسته.
چاشنى: لذت، لذت روحانى.
چاشنی ندارد: یعنی مزه یا لذت آن را احساس نمیکند.
دهد دانه شجر: یعنی از یک دانه، درخت پدید آید.
( 3403) حضرت شعیب (ع) که این نکات را براى او بیان کرد از دم جان بخش آن بزرگوار جان نویى بر کالبد آن دمیده شد و از شادى چون گل شکفته شد. ( 3404) و جان او وحى آسمانى شنیده گفت اگر خداى تعالى مرا بگناهانم گرفته نشانش چیست؟. ( 3405) حضرت شعیب (ع) عرض کرد بار خدایا او در جواب من نشانى مىخواهد. ( 3406) وحى شد که ما ستار العیوبیم و رازهاى او را فاش نخواهیم کرد ولى فقط رمزى براى نمونه و امتحان خواهیم گفت . ( 3407) یک نشان اینکه او را گرفتهایم این است که او طاعتهائى دارد از نماز و روزه و دعا . ( 3408) و زکات و غیر اینها ولى یک ذره ذوق جان و لذت روحانى در او نیست . ( 3409) طاعت و عبادات عالى بجا مىآورد ولى چاشنى محبت در آن نیست . ( 3410) طاعت او خوب است ولى معنى خوب ندارد جوز بسیار است ولى همگى بىمغز است . ( 3411) براى آن که طاعت مفید باشد ذوق روحانى لازم است دانه باید مغز داشته باشد تا بروید و درخت بارورى گردد . ( 3412) دانه بىمغز نهال نخواهد شد و صورت بىجان خیالى بیش نیست .
مولانا میگوید: شخص مغرورِخاطی پیام حق را از زبان شعیب شنید و به هیجان آمد، اما دست از طغیان خود برنداشت. چرا؟، چون حقیقت عبادت، بندگى نمودن است و طاعت را با خشوع انجام دادن، و حقیقت ذکر، از صمیم دل خدا را یاد آوردن. اگر عبادت و ذکر چنین بود، عبادت کننده از عبادت لذت می برد و ذوق و اشتیاق در وى ایجاد می شود، چنان که یک سره از خلق ببرد و به حق روى آرد.
ذوقى که ز خلق آید زو هستىِ تن زاید ذوقى که ز حق آید زاید دل و جان اى جان
(دیوان کبیر، ب 19693)
و اگر بندگى فراموش شود، یاد خدا از دل برود. چنان که امام صادق از رسول (ص) روایت کند که «مَن عَصَى اللَّهَ فَقَد نَسِیَ اللَّهَ وَ إن کَثُرَت صَلاتُهُ وَ صِیامُهُ وَ تَلاوَتُهُ: آن که نافرمانى خدا کند، خدا را از یاد ببرد، هر چند که نماز و روزه و تلاوت او بسیار بود.»[2]
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |