( 3541)پس فقیر آن شیخ را احوال گفت |
|
عذر را با آن غرامت کرد جفت |
( 3542)مر سؤال شیخ را داد او جواب |
|
چون جوابات خضر خوب و صواب |
( 3543)آن جوابات سالات کلیم |
|
کش خضر بنمود از رب علیم |
( 3544)گشت مشکلهاش حل وافزون ز یاد |
|
از پی هر مشکلش مفتاح داد |
( 3545)از خضر درویش هم میراث داشت |
|
در جواب شیخ همت بر گماشت |
( 3546)گفت راه اوسط ارچهحکمت است |
|
لیک اوسط نیز هم بانسبت است |
( 3547)آب جو نسبت به اشتر هست کم |
|
لیک باشد موش را آن همچو یم |
( 3548)هر که را باشد وظیفه چار نان |
|
دو خورد یا سه خورد هست اوسط آن |
( 3549)ور خورد هر چار دور از اوسط است |
|
او اسیر حرص مانند بط است |
( 3550)هر که او را اشتها ده نان بود |
|
شش خورد میدان که اوسط آن بود |
( 3551)چون مرا پنجاه نان هست اشتها |
|
مر تو را شش گرده همدستیم نی |
( 3552)تو به ده رکعت نماز آیی ملول |
|
من به پانصد در نیایم در نحول |
( 3553)آن یکی تا کعبه حافی میرود |
|
وین یکی تا مسجد از خود میشود |
( 3554)آن یکی در پاکبازی جان بداد |
|
وین یکی جان کند تا یک نان بداد |
احوال گفتن: حقیقت حال را بیان داشتن.
غَرامت: در لغت به معنى تاوان دادن است، و در این بیت کنایه از اعتراض صوفیان بر «خوردن بسیار» و «گفتن بسیار» که بر آن تشنیع کردند.
عذر را با غرامت جفت کردن: کنایه از رد کردن اتهام، با نمودن سرِّ کار خویش تا حقیقت بر منکران آشکار گردد. چنان که تفصیل آن در بیتهاى بعد خواهد آمد.
یَم: دریا.
وَظیفَه: مقرّرى.
هم دست: همانند، مساوى.
نُحول: لاغرى، بیمارى، و لاغر شدن از بیمارى.
حافِى: پا برهنه.
از خود شدن: از پا در آمدن.
( 3541) آن فقیر بشیخ جواب گفته و عذر خود را بطور موجه بیان کرد. ( 3542) تمام سؤالهاى شیخ را جواب داد که جوابها همگى چون جوابهاى حضرت خضر خوب و بجا بود. ( 3543) جواب سؤالهاى حضرت موسى را که خضر از جانب پروردگار گفت. ( 3544) مشکلها همه بیش از اندازه گشوده شد و براى هر مشکلى مفتاحى بدست موسى داد. ( 3545) این درویش هم از حضرت خضر میراثى داشت و براى جواب شیخ همت گماشت. ( 3546) و گفت اگر چه میانه روى و حد وسط را گرفتن مطابق حکمت است ولى میانه روى هم بنسبت است. ( 3547) آب جوى براى شتر کم است و براى موش مثل دریا است. ( 3548) کسى که خوراکش چهار عدد نان است اگر دو یا سه نان بخورد میانه روى کرده. ( 3549) و اگر هر چهار نان را بخورد دور از میانه روى است و چنین کسى چون بط اسیر حرص است. ( 3550) ولى اگر کسى اشتهاى ده نان داشته باشد او اگر شش نان بخورد میانه روى کرده است. ( 3551) من که بقدر پنجاه نان اشتها دارم و تو باندازه شش نان ما مثل هم نیستیم. ( 3552) تو ده رکعت نماز که بخوانى خسته و ملول مىشوى من با پانصد رکعت هم لاغر یا ضعیف نمىشوم. ( 3553) یکى تا مکه پیاده مىرود دیگرى تا مسجد اگر پیاده برود ضعف بر او مستولى مىگردد. ( 3554) یکى در پاکبازى جان فدا مىکند و دیگرى جان مىکند تا یک نان بدهد.
در جوابی که درویش به مرشد و استاد میگوید، دو نکته اصلی مطرح است: اول؛ رعایت حدِّ وسط در کارها نسبت به رشد معنوی و قدرت روحانی هرکس فرق میکند؛ دوّم؛ اگر کسی به کمال رسیده باشد؛ حدّ و مرزی برای گفتار و کردار او نیست تا در آن حد اعتدال را پیدا کنیم. مولانا با ذکر مثالهایی، نکته اول را روشن میکند. او با اشاره به قصه شتر و موش، میگوید آب رودخانه هر چند نسبت به قامت شتر چیزی نیست، ولی همین مقدار آب برای موش، دریایی پهناور است. مثال دیگر؛ تو با خواندن ده رکعت نماز خسته میشوی، درحالیکه من با پانصد رکعت نیز خسته نمیشوم. همچنین یک نفر ممکن است با پای برهنه تا کعبه برود و خسته نشود، ولی دیگری حتی نمیتواند تا مسجد محله با پای برهنه برود. ظاهراً منظور مولانا به «بشر حافی» صوفی معروف قرن سوم است که تمام زمین را بساط حق میدانست و میگفت: بر بساط پادشاهان ادب نبود با کفش رفتن. مثال دیگر؛ ممکن است یک نفر در راه مطلوب خود، از جان خویش نیز بگذرد، ولی دیگری جان میکَند تا یک قرص نان خیرات کند. خلاصه این که، حد اعتدال به ظرفیتهای روحی و معنوی اشخاص بستگی دارد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |