حاکم اندیشه ام
( 3570)در زمینم با تو ساکن در محل |
|
میدوم بر چرخ هفتم چون زحل |
( 3571)همنشینت من نیم سایهْ من است |
|
برتر از اندیشهها پای من است |
( 3572)زآنکه من ز اندیشهها بگذشتهام |
|
خارج اندیشه پویان گشتهام |
( 3573)حاکم اندیشهام محکوم نی |
|
زآنکه بنا حاکم آمد بر بنا |
( 3574)جمله خلقان سخرهْ اندیشهاند |
|
زآن سبب خسته دل و غم پیشهاند |
( 3575)قاصدا خود را به اندیشه دهم |
|
چون بخواهم از میانشان برجهم |
زحل: تشبیه به زحل با توجه به بلندی مقام زحل است.
همنشینت من نیم: تو مرا چون خود در زمین و در بند جسم مىپندارى حالى که آن چه تو مىبینى جسم من است، اما جان من به خدا پیوسته است و رتبت من برتر از آن است که پاى بندان جسم و جسمانیها آن را توانند دریافت.
سایه: کنایه از جسم. شما جسم مرا مىبینید و از روح من آگاه نهاید.
حاکم اندیشهام: عقل جزئى که منشأ آن ادراک حواس است در تصرّف من است آن که به خدا پیوست همه چیز در فرمان او خواهد بود که «مَن کانَ لِلّهِ کانَ اللَّهُ لَه».
باده از ما مست شد نه ما از او قالب از ما هست شد نه ما از او
ما چو زنبوریم و قالبها چو موم خانه خانه کرده قالب را چو موم
1813- 1812/ د / 1
خود را به اندیشه دادن: کنایه از گهگاه پرداختن به دنیا و بهره گیرى از عقل جزئى.
بر جهیدن: روى گرداندن.
( 3570) با تو در زمین ساکنم ولى چون ستاره زحل در آسمان هفتم سیر مىکنم . ( 3571) همنشین تو سایه من است نه من اساس کار من از اندیشهها برتر و بالاتر است. ( 3572) چرا که من از اندیشهها گذشته و در خارج از عالم اندیشه قدم مىزنم. ( 3573) من بر اندیشه حکومت داشته و محکوم او نیستم زیرا که بنا بر بنا مسلط است . ( 3574) مردم همه سخره اندیشه هستند و بهمین جهت خسته دل و غمناکند . ( 3575) من عمداً خود را پاى بند اندیشه مىکنم و هر وقت بخواهم از آن بیرون مىآیم.
مولانا در این ابیات وچند بیت گذشته از حالات و مقامات اهل معرفت سخن میگوید: درباره اهل معرفت به ظاهر نباید قضاوت کرد. مرید آگاه میگوید: همان لحظهای که من در خوابم، در دلم روزنههای معرفت گشوده میشود، که نظر به این حدیث نبوی است: «انّ عینی تنامان و لا ینام قلبی؛ پیامبر فرمود: چشمان من به خواب میرود اما دل من از پروردگار غافل نمیشود.» روی سخن با دنیا دوستان است که درون آنها بیدار نیست. مولانا به این نظریه اشاره میکند که هر کسی غیر از حواسّ ظاهر، پنج حس باطنی نیز دارد و این حس باطن است که همه هستی را میتواند ببیند. مولانا دربارهْ دنیا دوستان است میگوید: آنچه تو در برابر خود میبینی جسم من است که سایه وجود حقیقی من است. تو باطن مرا نمیبینی، زیرا مرد حق برتر از اندیشههای اهل ظاهر است. در این اندیشه به مفاهیم الهی و غیبی راه ندارد. مرد حق میگوید: من اندیشههای خود را میسازم و به همین دلیل بر آنها حاکم هستم و میتوانم از اندیشههای مادی و دنیایی رها شوم. اما اندیشه اهل دنیا، خیالاتی است که همه دنیاپرستان را اسیر خود کرده است و جنگ و صلح را بر پا کرده است. «بر خیالی جنگشان و بر خیالی صلحشان» مرید آگاه و مرد حق میگوید: من به اختیار خود میتوانم این اندیشهها را به ذهن خود راه دهم یا از آنجا خود بیرون کنم.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |