ای برادر قصه چونپیمانه ایست
( 3638)ای برادر قصه چونپیمانه ایست |
|
معنی اندر وی مثال دانه ایست |
( 3639)دانهْ معنی بگیرد مرد عقل |
|
ننگرد پیمانه را گر گشت نقل |
( 3640)ماجرای بلبل و گل گوش دار |
|
گر چه گفتی نیست آنجا آشکار |
نقل گشتن پیمانه: تغییر یافتن آن، چنان که مظروف از ظرفى به ظرف دیگر ریخته شود. (غرض معنى است و اگر لفظ دگرگون شود خردمند بدان دگرگونى توجهى نکند).
( 3638) برادر من قصه مثل پیمانهاى است که معنى را چون دانه در آن جاى مىدهند . ( 3639) مرد عاقل دانه را مىگیرد و به پیمانه توجهى ندارد . ( 3640) تو ماجراى گل و بلبل را بشنو اگر چه مىگویى ماجراى آنها آشکار نیست .
مولانا می گوید: مهم نتیجه کلی سخن است؛ از اینرو قصّه، مثل پیمانهای است که غلات و حبوب را با آن میسنجند و میفروشند؛ یعنی پیمانه مهم نیست، دانه غلات و حبوبات است که ارزش دارد. معنا و پیام قصهها درست مثل همین دانههای گندم است؛ چون ما در هر قصهای میتوانیم خود و دیگران را بیابیم و نیک و بد وجود انسان را بشناسیم. « بشنوید ای دوستان این داستان / «خود» حقیقت نقد حال ماست».
( 3641)ماجرای شمع با پروانه تو |
|
بشنو و معنی گزین ز افسانه تو |
( 3642)گر چه گفتی نیست سر گفت هست |
|
هین به بالا پر مپر چون جغد پست |
( 3643)گفت در شطرنج کین خانهْ رخ است |
|
گفت خانه از کجاش آمد به دست |
( 3644)خانه را بخرید یا میراث یافت |
|
فرخ آنکس کو سوی معنی شتافت |
( 3645)گفت نحوی زید عمروا قد ضرب |
|
گفت چونش کرد بی جرمی ادب |
( 3646)عمرو را جرمش چه بد کان زید خام |
|
بیگنه او را بزد همچون غلام |
( 3647)گفت این پیمانهْ معنی بود |
|
گندمی بستان که پیمانه است رد |
( 3648)زید و عمرو از بهر اعراب است و ساز |
|
گر دروغ است آن تو با اعراب ساز |
( 3649)گفت نی من آن ندانم عمرو را |
|
زید چون زد بیگناه و بیخطا |
( 3650)گفت از ناچار و لاغی بر گشود |
|
عمرو یک واو فزون دزدیده بود |
( 3651)زید واقف گشت دزدش را بزد |
|
چونک از حد برد او را حد سزد |
ماجراى شمع و پروانه: همچون ماجراى گل و بلبل در نظم فارسى شهرت فراوان دارد.
سرِّ گفت: معنیى که سراینده یا آورنده داستان در نظر دارد.
به بالا پر: یعنی به معنا توجه کن.
رُخ: یکى از مهرههاى شطرنج.
زَیدٌ عَمراً قَد ضَرَب: (جمله اسمیه) زید عمرو را به تحقیق زد.
گندم ستدن و پیمانه رد کردن: نظیر مغز را برداشتن و پوست را گذاشتن. (به معنى بنگر و از لفظ بگذر).
اِعراب: ظاهر کردن حرکت رفع، نصب، یا جر بر حسب اقتضاى عامل، در حرف آخر اسم معرب.
لاغ: مزاح، شوخی
واو دزدیدن عمرو: چنان که در رسم الخط دیده مىشود «عمرو» را با واو نویسند تا با «عمر» اشتباه نشود.
از حد برون: از اندازه برون شدن.
حد سزیدن: سزاوار حد شدن.
حد: در اصطلاح فقهى کیفرى است که گناهکار را باید، چون تازیانه زدن زناکار یا میخوار یا بریدن دست دزد. حد دزد چنان که مىدانیم قطع دست است و مقدار مالى که حد بر آن تعلّق مىگیرد یک چهارم دینار است یا چیزى که بهاى آن این اندازه باشد. حنفیان نصاب دزدى را یک دینار یا ده درهم خالص گرفتهاند و شافعیان و حنبلیان ربع دینار.[1]
( 3641) و همچنین ماجراى شمع و پروانه را بشنو و از افسانه معنى درک کن . ( 3642) اگر چه سخنى نیست ولى راز سخن در این افسانهها موجود است تو آن را درک کن و ببالا پرواز کن و چون جغد بپائین مپر . ( 3643) یکى در شطرنج گفت این خانه رخ است دیگرى گفت خانه را از کجا بدست آورده . ( 3644) خانه را خریده یا بارث برده این شخص اصلا بمعنى توجه نداشته و خوشا بکسى که از لفظ صرف نظر کرده پى معنى رفت . ( 3645) نحوى در موقع درس براى مثال گفت ضرب زید عمراً زید عمرو را زد مستمع گفت بدون تقصیر چرا زد. ( 3646) جرم عمرو چه بوده چرا زید بدون گناه چون غلامى او را کتک زد. ( 3647) نحوى گفت این مثال است و پیمانه معنى است که شناختن اعراب فاعل و مفعول باشد تو گندم معنى بگیر و پیمانه را رها کن. ( 3648) زید و عمرو را براى اعراب آنها در اینجا ساختهاند اگر دروغ است تو با اعراب کار داشته باش. ( 3649) شنونده گفت آخر من بفهمم که زید بدون گناه چرا عمرو را زد؟. ( 3650) نحوى از ناچارى شروع بلغو گویى نموده گفت عمرو یک حرف واوى دزدیده بود. ( 3651) زید فهمید و دزد را زد البته کسى که از حد تجاوز کند سزاوار است که حد بخورد.
مولانا در این ابیات نمونههای دیگری از ایرادات اهل ظاهر را میآورد؛ مثلاً وقتی روی صفحه شطرنج جای رخ را به آنها نشان بدهیم، به جای آموختن شطرنج میپرسد: رخ این خانه را از کجا آورده است. و یا وقتی به آنها علم نحو درس میدهیم و برای نشان دادن اعراب رفع و نصب، مثال معروف (ضرب زید عمروا) را مطرح میکنیم، به جای آموختن نحو، میپرسند: زید چرا عمرو را زده است؟ استاد نیز به شوخی میگوید چون عمرو، یک واو دزدیده بود. مناسب سروده مولانا حکایتى است در لطایف الطوائف، که خلاصه آن این است که: در قزوین قاضى عالمى مرد و پسرى عامى بر جاى او ماند. براى رعایت حقوق پدر، او را به جاى وى نشاندند. وى در مجلسها سخنانى ناآگاهانه مىگفت. سرانجام، طالب علمى را بیاوردند تا او را نحو بیاموزد. معلم وى را گفت این ترکیب یاد گیر که «ضَرَبَ زَیدٌ عَمراً.» قاضى زاده گفت چرا زید عمرو را زد؟ عمرو چه گناهى کرده بود؟ معلم گفت این مثال است براى آموختن قاعده. قاضى زاده گفت وکلا را طلب کنید تا زید را بیاورند که مردى صالح گواهى مىدهد وى عمرو را زده است. معلم گفت قاضى زاده زید و عمروى در کار نیست. قاضى زاده بر آشفت که گمان دارم تو از این زید رشوت گرفتهاى و مىخواهى این مهم را درهم پیچى و نوکران را دستور داد تا او را به زندان برند. خویشاوندان قاضى بسى رنج بردند تا او را از چنگ قاضى زاده رهاندند.[2]
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |