باز خوانی
پیام عاشورا
عزت نفس و کرامت روح و بزرگمنشى و رفتار بزرگوارانه از ویژگیهاى اخلاقى و انسانى است. این ویژگى اوج بخش در رشد و بالندگى انسان، پاکى و شایسته کردارى او، معنویت و عظمت روح و حقشناسى و قانون گرایى و قانونمدارىاش نقش سرنوشت ساز و معجزهآسایى دارد.
گر چه واژه عزت در فرهنگ فارسى به مفهوم آبرومندى و ارجمندى آمده است امّا در فرهنگ قرآن و خاندان رسالت به مفهوم اوج گرفتن به مرحله توانمندى معنوى و اخلاقى و عظمت روح و شکست ناپذیرى است.
این قدرت شگرف و شکست ناپذیر در مرحله نخست از ژرفاى جان و دل و گستره روح و قلب سرچشمه مىگیرد و پس از سر بر آوردن از رویشگاه و خاستگاه خویش، به تدریج در کران تا کران اندیشه و عقیده، زبان و قلم، دست و دیده، گفتار و کردار و برنامهها و هدفهاى زندگى او تجلى مىیابد و آن گاه به او عظمت و شکوه و معنویت و شکست ناپذیرى مىبخشد.
کسى که به این ویژگى انسانى و معنوى آراسته گردید، دیگر خود را فراتر از سر ذلّت فرود آوردن در برابر حق ناشناسان و خودکامگان مىنگرد، فراتر از وقار متکبرانه، فراتر از فروتنى ذلیلانه، فراتر از ستم پذیرى و قبول خفّت، فراتر از برده منشى و دنباله روى کورکورانه، فراتر از بافتن و شنیدن چاپلوسىها و تملقها و ستایشهاى چندش آور و القاب پوشالى و پرطمطراق، فراتر از فرمانبرداریهاى چاکرمنشانه و اهانت آمیز، و فراتر از ضد ارزشهایى چون: ریا، سمعه، خود دوستى، حب مدح، عجب، بدگمانى، جدال، تملق، دنیاطلبى، حرص، حسد، غرور، تعصب، سخن چینى، کینهتوزى، فریب، فخر فروشى، تجمل، دورویى، جاهطلبى، خشونت پیشگى و ...
مىخواهد.
به مرحلهاى اوج مىگیرد که نه در برابر زر و زور نفوذ مىپذیرد و نه در برابر دجالگرى و نیرنگ و فریب؛ نه بیداد و ناروا و زورمدارى را تحمل مىکند و نه آن را به دیگران تحمیل مىکند و مىخواهد و نه مىتواند نظارهگر اسارت مردمى در چنگال این آفتهاى عزتکش و ذلتبار و خفتآور باشد و دم فرو بندد و با همه توان و مایه نهادن از جان، به آنان درس عزت نفس و کرامت روح و بزرگمنشى و آزادگى ندهد؛ نه هرگز! «1»
و حسین علیه السّلام بزرگ آموزگار این ویژگى انسانى و اخلاقى و درخشانترین سمبل و نمونه این راه افتخار انگیز است و یکى از هدفهاى بلند نهضت عزتطلبانهاش، نفى ذلت و ذلت پذیرى و آن گاه عزت آموزى و عزتطلبى و نشان دادن راه آزادمنشى و آزادگى. براى نمونه:
1- آن حضرت بر سر دوراهى زندگى ذلتبار و مرگ آزادمنشانه و عزتمندانه، دومى را برگزید و به عصرها و نسلها پیام داد که:
«الا و انّ الدّعى بن الدّعى قد رکزنى بین اثنتین بین السّلة و الذّلة هیهات من الذّله یأبى اللَّه ذلک لنا و رسوله و المؤمنون و حجور طابت و طهرت و انوف حمیّة و نفوس ابیّه من ان نؤثر طاعة اللّئام على مصارع الکرام ...»[1]
هان اى روزگاران! اى ترقىخواهان عصرها و نسلها! بدانید که این فرومایه و فرزند فرومایه، اینک مرا میان دو راه و دو انتخاب قرار داده است: بر سر دو راهى ذلّت پذیرى و تسلیم خفّتبار در برابر فرومایگان و بیدادگران حاکم، و مرگ پرافتخار و با عزّت و سرفرازى. و چقدر دور است از ما که ذلّت و خوارى را برگزینیم. خدا و پیامبر او و ایمان آوردگان و دامانهاى مادران پاک و رگ و ریشههاى پاکیزه و مغزهاى غیرتمند و جانهاى ستم ستیز و با شرافت، نمىپذیرند که ما فرمانبردارى فرومایگان و استبدادگران پست و رذالت پیشه را بر شهادتگاه رادمردان و آزادمنشان مقدّم بداریم.
و فرمود: « و اللَّه لا اعطیهم بیدى اعطاء الذّلیل و لا افرّ فرار العبید.» [2] نه! به خداى سوگند نه دست ذلّت به دست استبداد و انحصار خواهم نهاد و نه بسان بردگان ترسو از برابر آنان خواهم گریخت.
و قهرمانانه خروشید که:«و اللَّه لا اعطى الدنیّة من نفسى ابدا.»[3]
به خداى سوگند که من هرگز زیر بار پیمان خفّتبار استبدادگران نخواهم رفت.
هدف شکوهبار دیگر نهضت فرهنگ ساز و انسان پرور عاشورا توجه دادن علم و دانش به رسالت واقعى خویش و هشدار دادن به دانشور و دانشمند، عالم و روشنفکر و صاحب اندیشه و آگاهى و رسالت، یا خواص جامعه به عهد خطیر و جایگاه رفیع و مسئولیت سنگین خویش است.
چرا که اگر در شهر و دیارى سرچشمه آن، پاک و پاکیزه باشد و منبع آب، لبریز از آب سالم و بىآلایش و تصفیه شده، در آن صورت گل آلود بودن لولهها و شیرها چندان زیانبار نیست؛ چرا که همه آنها به سرچشمهاى پاک و جوشان و زلال پیوند دارند و به آبى صاف و پایان ناپذیر که همه این آبهاى راکد و گلآلود را در سر راه خویش مىروبد، آلودگى را مىشوید، ناخالصىها را مىپالاید و همه جا را ضد عفونى و آفتزدایى و پاکیزه مىسازد.
مگر نه این است که فرع، تابع اصل است و جزء، ذرهاى از کل و فرد، از جمع رنگ مىگیرد و رنگ مىپذیرد؟
مگر نه این است که دانش و بینش اثرى شگرف در دلها و جانها مىگذارد و بازتابى گسترده در کران تا کران جامعه پدید مىآورد و به تدریج موجى عظیم در گستره گیتى ایجاد مىکند؟
و مگر نه این است که سرنوشت اندیشه و عقیده و سلیقه و سبک و سیره و بایدها و نبایدها و ارزشها و ضد ارزشها را دانش و علم و بینش و دانایى و کتاب و قلم رقم مىزند؟
و مگر نه این است که دانایى، توانایى و علم، قدرت مىآورد و این دو هستند که تدبیر امور و تنظیم شئون دین و دنیاى مردم را به کف مىگیرند؟
و مگر نه این است که قدرتمندان بر سرنوشت مردم حکم مىرانند امّا دانشمندان بر فرمانروایان.
«الملوک حکام على النّاس و العلماء حکام على الملوک.»
با این بیان، روشن است که با تباهى عالم، جامعه تباه مىگردد.
«اذا فسد العالم، فسد العالم.»[4]
و با لغزش عالم- که بسان شکستن کشتى است- هم خودش غرق مىشود و هم سرنشینان کشتى را به غرقاب مىسپارد.
«زلة العالم کانکسار السفینة تغرق و تغرق.»[5]
و با کتمان حقایق از سوى عالم و آگاه است که حقکشىها مىشود و حرمتها پایمال سم ستوران؛ و چهرهها و سیماهاى نورافشان زیر تیغ سانسور و در پس پرده کتمان مىمانند و دور از چشم فضیلت خواهان و کمال طلبان.
و با بیان اندیشه و عقیدهاى بدعت آمیز، یا دعوت و سخنى گمراهگرانه و ظالمانه، یا داورى و قضاوتى شتاب آلود و آمیخته به غرض و تعصّب، یا بزرگداشتى غلو آمیز از چهرهاى نامدار- با آمیزهاى از آیات و روایات- از سوى عالم است که پایه و اساس بدعتى رسوا و شرک آلود و انحطاط آفرین را در جامعه و دنیایى مىریزد و آن گاه، هم مایه گمراهى و تباهى و عقب ماندگى خود او مىگردد و هم بسیارى دیگر؛ و آن گاه براى برافکندن و زدودن آثار ویرانگر آن، چه سرمایههایى باید تباه گردد.
«و انّ شرّ النّاس عند اللَّه امام جائر ....»
و یا تبدیل به جاده صاف کن استبداد شدن، به صورت مدار و محور ظالمان در آمدن، پل پیروزى آنان گردیدن، نردبان ترقى آنان شدن، سردار تراشیدن و امیر پروردن، سایه خدا و نماینده او ساختن، سوق دادن مردم ساده دل به بارگاه ستم، گرایش و رکون و کرنش به بیداد نمودن، تملّق و چاپلوسى و بت تراشیدن، و خدشهدار ساختن چهره عالمان راستین و آزادیخواه و ستم ستیز و طرفدار حقوق و آزادى مردم و زیر سؤال بردن آنان از سوى عالم دنیا دوست و دنیادار و شیفته جاه و مقام یا ابزار دربارها و دستگاهها و دفترها و مراکز قدرت است که روح و جان دین را مىگیرد و مذهب را اسیر و بازیچه خودکامگان شرارت پیشهاى مىسازد که با سوء استفاده از آن، هواهاى دل خویش را مىجویند و بر شبستانى سرد و خاموش یا گورستانى ساکت و مطیع فخر مىفروشند و خدایى مىکنند.
«فانّ هذا الّذین قد کان اسیرا فی ایدى الاشرار، یعمل فیه بالهوى و تطلب به الدّنیا.»[6]
آرى این گونه است که حسین علیه السّلام در نهضت اصلاحگرانهاش بر آن است تا علم و عالم، شعر، و شاعر، خطیب و خطابه، واعظ و موعظه، اندرز و اندرزگو، محقق و پژوهشگر، نویسنده و استاد، روشنفکر مذهبى و عالم دینى، امام جمعه و جماعت و مرجع علمى و مذهبى را به جایگاه حقیقىاش اوج بخشد و آنها را به رسالت تاریخى خویش توجّه دهد.
آن حضرت در کنار خانه خدا روى سخن را به دانشوران و دانشمندان کرد و ضمن پیامى رسا و شورانگیز و شعور آفرین و اندیشاننده، از جمله فرمود:
«ثم انتم ایتها العصابة! عصابة بالعلم مشهورة، و بالخیر مذکورة، و بالنصیحة معروفة، و بالله فی انفس الناس مهابة، یهابکم الشریف، و یکرمکم الضعیف، و یؤثرکم من لا فضل لکم علیه، و لا ید لکم عنده، تشفعون فی الحوائج اذا امتنعت من طلابها، و تمشون فی الطریق بهیبة الملوک و کرامة الاکابر، أ لیس کل ذلک انما نلتموه بما یرجى عندکم من القیام بحق اللَّه ... فاما حق الضعفاء فضیعتم، و اما حقکم بزعمکم فطلبتم ....»[7]
شما اى گروه دانشوران! و اى کسانى که در دانش و علم شهره شهرهاى خویش هستید و در اندرزگویى و خیر خواهى و نیکنامى زبانزد خاص و عام! به پاس آن که نام خدا را بر لب دارید و راه او را در پیش، در دل مردم، شکوه و حرمت یافتهاید، به گونهاى که توانمند و برخوردار از شما حساب مىبرد و ناتوان و نیازمند، گرامىتان مىدارد. کسى که بر او نه برترى دارید و نه ریاست، شما را بر خود برترى مىبخشد و مقدم مىدارد و توانگران و برخورداران جامعه به اشاره شما خواسته نیازمندان را بر مىآورند.
به هنگام گذر از کوچه و خیابان با شکوه پادشاهان راه مىروید و با سبک و هیبت زمامداران.
آیا این قدرت و شکوه که بدان نایل آمدهاید، نه به خاطر آن است که از مرزهاى مقررات خدا و حقوق و آزادى بندگان او دفاع کنید؟ و به قانونگرایى و عمل به قانون فراخوانید و همّت گمارید؟
امّا دریغ و درد که نه تنها چنین نکردید که در مرزبانى بیشتر مقررات خدا کوتاهى کردید و با عدم تحرک و جنبش در برابر ستمکاران، حقوق مردم را خوار و بىمقدار شمردید و ضایع ساختید و در همان حال آنچه را حق خود مىپنداشتید، خواستید و به دست آوردید، امّا در راه خدا، نه از مال خویش مایه گذاشتید و نه جانى به خطر
افکندید و نه با تجاوزکاران درافتادید! شما در این آرزوى خام هستید که خدا بهشت پرطراوت و زیبا، همدمى با پیامآوران، و امنیّت از عذاب و کیفرش را به شما ارزانى دارد؛ چه که اینها را حق خویش مىپندارید، امّا از آن مىترسم که پرتوى از خشم و کیفر خدا بر شما- گروه از خود راضى- فرود آید؛ چرا که شما به نام علم و دین خدا و در پرتو کرامت او، در جامعه به موقعیّت رسیدید، امّا نه به یکتا پرستان واقعى و آزادمنش، بها مىدهید و نه به خاطر خدا بندگانش را احترام مىکنید و نه حقوق و کرامت آنان را پاس مىدارید.
شما که به خاطر شکسته شدن پارهاى از سفارشها و پیمانهاى پدرانتان بر مىآشوبید، خود مىنگرید که چگونه مقررات و پیمانهاى خدا به دست قانونشکنان گسسته شده و به سفارشها و عهدهاى پیامبرش بىاعتنایى و بىمهرى مىگردد، امّا شما پریشان و نگران نمىگردید.
در این جامعه استبداد زده، کار حق کشى و بیداد به جایى رسیده است که نابینایان و گنگها، ناتوانان و بیماران زمینگیر، بدون سرپرست و پناهى در شهرها رها شدهاند و کسى به آنان ترحم نمىکند و به دادشان نمىرسد.
[1] - تحف العقول، ص 270
[2] - انساب الاشراف، ج3، ص188
[3] - لهوف، ص23
[4] - بحار، ج2، ص58
[5] - الحیاة ، ج2 ،ص308
[6] - نهج البلاغه، نامه 53
[7] - تحف العقول، ص254
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |