باز خوانی
پیام عاشورا
«و نحن بقیة اهل الحق، حملنا کتاب اللَّه فاحللنا حلاله و حرمنا حرامه ...»
ما مردمى هستیم که خاندان گرانمایه پیامبر را گرامى و پابرجا نگاه داشتیم و از جان گرامى آنان پاس داشتیم، چرا که همان گونه که از جان و مال و هستى و امکانات و فرزند و خانواده خویش دفاع مىنمودیم، آنها را یارى مىکردیم، از حقوق و کرامت و شکوه و معنویّت و امنیّت و آزادى خاندان پیامبر در برابر بیداد پیشگان و تجاوزکاران دفاع کردیم و آنان را با همه وجود یارى نمودیم و دوشادوش آنان با دشمنان ددمنش و تجاوزکارشان به رویارویى برخاستیم.
«و احیینا ذرّیة محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم، فنصرناهم من کلّ ما نصرنا منه انفسنا، و قاتلنا معهم من
ناواهم ....»
اینجاست که من به آنان خواهم گفت: مژده باد بر شما که من پیامبرتان محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم هستم.
«فاقول لهم: ابشروا، أنا نبیّکم محمّد ....»
آرى، درست مىگویید، به راستى که شما در زندگى دنیا همان گونه عمل کردید و همانسان رفتار نمودید که وصف کردید.
«فلقد کنتم فی دار الدّنیا کما وصفتم.»
و آن گاه است که من از حوض کوثر به آنان آب خوش و گوارایى خواهم نوشاند و آنان سیراب و سرفراز مىگردند و با دریافت مژده ورود به بهشت پرطراوت و زیباى خدا، بدان جا رهسپار شده و براى همیشه در - بهشت پر نعمت خدا خواهند بود.[1]
و نیز ابن عباس آورده است که: من به هنگام شدّت یافتن آخرین بیمارى پیامبر خدا- که بر اثر آن جهان را بدرود گفت- در کنار بسترش بودم. آن حضرت در آن شرایط، حسین علیه السّلام را بر سینه مبارک چسبانید و در حالى که آخرین لحظات بود و روح بلند و ملکوتى آن بزرگوار آماده پرواز، و عرق از چهره مبارک و پیشانى بلندش بر سر و روى فرزند دلبندش نیز مىچکید، مىفرمود:
«مالى و لیزید؟ لا بارک اللَّه فیه، اللّهم العن یزید!»[2]
مرا با یزید سیاه رو چکار؟ خداى برکت را از عمر و زندگى او بردارد! و آن گاه رو به جانب آسمان مىکرد که: بار خدایا! لعنت و نفرینت را نثار «یزید» ساز! پس از آن براى مدّتى از هوش رفت و پس از بهوش آمدن در حالى که دیدگانش اشکبار بود، دگرباره حسین علیه السّلام را بوسه باران ساخت و فرمود:
«أما إنّ لى و لقاتلک مقاما بین یدى اللَّه عزّ و جلّ.»[3]
امّا بىگمان براى من و کشنده سیاهرو و تبهکار تو اى حسین عزیز! در پیشگاه خدا جایگاهى براى حسابرسى و شکایت به بارگاه او خواهد بود و من در آنجا از بیدادى که بر تو و یارانت خواهد رفت، دادخواهى خواهم نمود و من طرف آنان خواهم بود!
و نیز «سعید بن جبیر» از «ابن عباس» آورده است که: نزد پیامبر گرامى نشسته بودم که بناگاه حسن علیه السّلام آمد.
هنگامى که پیامبر گرامى او را دید، گریه کرد و فرمود: حسن جان بیا! بیا! آن کودک گرانمایه که به آهستگى گام مىسپرد، به سوى پیامبر رفت و آن حضرت او را برگرفت و روى زانوى راست خویش نشاند.
چیزى از این جریان نگذشته بود که حسین علیه السّلام وارد شد و پیامبر گرامى با دیدن آن کودک مه سیما نیز به گریه افتاد و او را نیز با نهایت مهر و محبّت نزد خویش فراخواند و روى زانوى چپ نشاند! آن گاه دخت ارجمندش فاطمه علیها السّلام وارد شد و پیامبر گرامى با دیدن فاطمه نیز گریه کرد! و او را نیز نزد خویشتن فرا خواند و در پیشاروى خود نشاند.
و از پى همه آنان، امیر مؤمنان علیه السّلام آمد و پیامبر با دیدن آن حضرت نیز گریست و او را هم بسان آنان به سوى خویش فرا خواند و در سمت راست جاى داد.
یاران پیامبر پرسیدند: چرا با دیدن هر یک از این چهار وجود گرانمایه، گریه سر دادید؟ آیا در میان آنان کسى نبود که دیدارش شما را شاد و شادمان سازد؟! «فقال له اصحابه: یا رسول اللَّه! ما ترى واحدا من هؤلاء الا بکیت، أو ما فیهم من تسرّ برؤیته؟» پیامبر در پاسخ آنان فرمود:
«و الّذى بعثنى بالنّبوة و اصطفانى على جمیع البریه، ما على وجه الأرض نسمة أحب الى منهم، و انما بکیت لما یحل بهم من بعدى، و ذکرت ما یصنع بهذا ولدى الحسین ...»[4]
به آن خداى توانایى که مرا فرمان بعثت داد و بر کران تا کران هستى و همه موجودات برگزید، سوگند! که نزد من هیچ کس و هیچ پدیدهاى در روى زمین از این چهار تن محبوبتر و پسندیدهتر نیست، امّا گریهام بدان جهت بود که به یاد رفتار زشت و ظالمانهاى افتادم که پس از رحلت من، بیدادگران امّت در حق اینان روا مىدارند و فرزند گرانمایهام حسین علیه السّلام را به جرم عدالت خواهى و مبارزه با ستم و حقکشى و به گناه دعوت به آزادى و آزاد اندیشى و مبارزه با پایمال شدن حقوق بشر به شهادت مىرسانند!! گویى هم اینک به همراه او هستم و مىنگرم که این نور دیدهام به حرم و آرامگاه من پناه مىآورد، امّا باز هم به او پناه داده نمىشود و حقوق و آزادى و امنیّت او از بیداد تبهکاران در امان نمىماند و کسى نیز فریاد دادخواهى و یارىطلبىاش، بر ضدّ ستم و استبداد را پاسخ مثبت نمىدهد و به یارى او برنمىخیزد. آرى، به یاد این بیدادها افتادم که اشک و گریه امانم نداد! آن گاه افزود: آرى، گویى مىنگرم که از کنار آرامگاه من بناگزیر کوچ مىکند و به سوى سرزمینى که فرودگاه و شهادتگاه اوست مىشتابد و تنها گروهى از مردم با ایمان و حق طلب و آزادیخواه به یارى او برمىخیزند و به همراه او به شهادت مىرسند و اینان هستند که در روز رستاخیز سرور و سالار شهیدان راستین امّت من خواهند بود.
گویى او را مىنگرم که هدف تیر تجاوزکاران تیره بخت قرار مىگیرد و پس از اصابت تیرها و نیزهها و شمشیرهاى بسیار بر پیکرش، از مرکب خویش بر آن ریگهاى تفتیده نینوا فرو مىافتد، و آن گاه مظلومانه و قهرمانانه به دست سیاهکارترین و تاریکاندیشترین آفریده خدا سر بریده مىشود.
هنگامى که سخنان آن حضرت به اینجا رسید، نالهاى جانسوز از ژرفاى دل سر داد و گریه کرد و همه را به گریه انداخت، به گونهاى که صداى ضجّه و شیون حاضران بلند شد! پس از آن، پیامبر خدا بپا خاست و در حالى که دست به بارگاه خدا برداشته بود، نیایشگرانه گفت: پروردگارا! از ستم و بیدادى که پس از من بر خاندان گرانمایهام خواهد رفت، به پیشگاه تو شکوه مىآورم.
«اللّهم انى اشکو الیک ما یلقى اهل بیتى بعدى.»
و نیز آوردهاند که حسین علیه السّلام بر برادر گرانمایهاش حسن علیه السّلام وارد شد و هنگامى که چشمش به جمال دل آراى برادر افتاد، گویى رویداد غمبارى را به یاد آورد که گریه امانش نداد.
حضرت مجتبى علیه السّلام فرمود: حسین جان! چه موضوعى شما را به گریه انداخت و اشک از دیدگانتان جارى ساخت؟
«ما یبکیک یا ابا عبد اللَّه؟»«فقال: أبکى لما یصنع بک.»
پاسخ داد: بر بیداد و خیانتى که در حق شما مىرود گریه مىکنم.
[1] - بحار، ج 43، ص 316
[2] - بحار، ج 43، ص 316؛ مدینة المعاجز، ص 254.
[3] - بحار، ج 44، ص 266، ح 24.
[4] - بحار، ج 28، ص 37؛ امالى صدوق، ص 99؛ بحار، ج 44، ص 148؛ بشارة المصطفى، ص 197.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |