( 42)حلق جان از فکر تن خالی شود |
|
آنگهان روزیش اجلالی شود |
( 43)شرط تبدیل مزاج آمد بدان |
|
کز مزاج بد بود مرگ بدان |
( 44)چون مزاج آدمی گلخوار شد |
|
زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد |
( 45)چون مزاج زشت او تبدیل یافت |
|
رفت زشتی از رخش چون شمع تافت |
( 46)دایهای کو طفل شیرآموز را |
|
تا به نعمت خوش کند پدفوز را |
( 47)گر ببندد راه آن پستان برو |
|
برگشاید راه صد بستان برو |
( 48)زآنکه پستان شد حجاب آن ضعیف |
|
از هزاران نعمت و خوان و رغیف |
( 49)پس حیات ماست موقوف فطام |
|
اندک اندک جهد کن، تم الکلام |
تبدیل مزاج: یعنی دگرگون شدن ادراکات ونیاز های روحانی ما.
مزاج بد: مزاج کیفیتى است که از تفاعل کیفیات متضاد حرارت، رطوبت، برودت، و یبوست در یکدیگر حاصل مىشود و تن آدمى هنگامى استوار است که این تفاعل به تناسب باشد و گر نه مزاج بد شود و بیمارى دست دهد.، ودر این جا یعنی دنیا دوستی که ما را از زندگی روحانی ومعنوی دور می کند
گل خوار: یعنی وابسته به عالم ماده .
سَقیم: بیمار.
شیر آموز: شیر خوار.
پَدفُوز: پتفوز: گرداگرد دهان، لب ودهان وذائقه است.
نعمت و بستان: معرفت حق است.
پستان: دلبستگیها و علایق دنیایی است.
رَغیف: گرده نان.
نعمت و خوان و رغیف: به معنای معرفت حق است.
فِطام: از شیر بریدن.
تَمَّ الکلام: (جمله فعلیه فعل و فاعل) گفتار پایان یافت.
( 42) اگر حلق نفس از وسوسه خالى شود و غذاى وسوسه را نخورد آن وقت است که او را به اکرام وحى میهمان مىکنند حلق دل و عقل وقتى از فکر خالى شد بدون معده و هضم روزى پیدا مىکند که دست کسى به آن نرسیده . ( 43) این را بدان که شرط پیش رفت انسان تبدیل مزاج است که مرگ بدان از مزاج بد است . ( 44) وقتى مزاج کسى گل پسند و گل خوار شد بیمار و زرد رنگ و ضعیف مىگردد . ( 45) وقتى مزاجش تبدیل یافته گل خوارى را ترک کرد زشتى صورت مىرود و بر اثر سلامتى رنگ چهرهاش گلنارى و تابان مىگردد . ( 46) دایه طفلى را که بشیر عادت کرده براى اینکه لب و دهان او را بنعمتهاى دیگر دل خوش کند . ( 47) اگر راه یک پستان را بر او ببندد راه صد بستان بروى او باز مىکند . ( 48) براى اینکه پستان براى این طفل ضعیف حجابى است که او را از هزاران نعمت و خوراکى باز داشته است . ( 49) پس زندگى ما موقوف باین است که جهد کنیم و کم کم چون طفلى که از شیر باز گیرند از عادت پست دست بکشیم .
سخن از روحی است که از اشتغال به امور مادی فارغ و آسوده است؛ به چنین روحی رزق و روزی الهی و معنوی داده میشود. این رزق میتواند تعلیم اسرار حق باشد. دادن استعداد درک حقایق به روح نیز هنگامی میسر میشود که روح الهی و اجلالی شود؛ یعنی شایسته اجلال و عنایت حق و موصوف به اوصاف جلیل شود. خداوند وقتی استعداد معنویت و قابلیت اسرار ربّانی را به تو میدهد که گرانقدر باشی و از پلیدیها پاک گردی. اما راه اجلالی شدن و اینکه چگونه ممکن است «حلق جان از فکر تن خالی شود»، سؤالی است که نیاز به دستورالعمل عرفانی دارد. مولانا در این رابطه میگوید: شرط اجلالی شدن «تبدیل مزاج» است.
تبدیل مزاج، یعنی دگرگون شدن ادراکات و نیازهای روحانی. مزاج بد و دنیا دوستی و دلبستگی به مظاهر مادی و ناپایدار دنیایی، ما را از زندگی روحانی و معنوی دور میکند و مرگ همین است. مولانا کسانی را که دارای مزاج دنیوی هستند، به بیمارانی تشبیه میکند که گل خوارند و گل خوردن را دوست دارند. این سخن مولانا برگرفته از این حدیث است که: «لاتُمیتوا القلوب بکثرة الطعام والشرّاب».[1]دلها را با پر خوارى و پر آشامى ممیرانید که شکم بارگى دل را مىمیراند».
اندرون از طعام خالى دار تا در او نور معرفت بینى
(گلستان سعدى، ص 95)
سپس برای چگونگی تبدیل مزاج مثالی میزند که: بریدن از زندگی مادی و تبدیل مزاج، مثل از شیر گرفتن بچه است. «دایه» استاد راهنمایی است که این کودک دنیا دوست و معتاد به شیر را با «نعمت» غذای روح آشنا میسازد. مولانا نتیجه میگیرد که: حیات معنوی و زندگانی جاودانه ما در این است که خود را از شیر دنیا و لذات و شهوات حیوانی بازگیریم و از آن پرهیز کنیم. «فطام» یعنی از شیر گرفتن.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |