( 95)رقص آنجا کن که خود را بشکنی |
|
پنبه را از ریش شهوت بر کنی |
( 96)رقص و جولان بر سر میدان کنند |
|
رقص اندر خون خود مردان کنند |
( 97)چون رهند از دست خود دستی زنند |
|
چون جهند از نقص خود رقصی کنند |
( 98)مطربانشان از درون دف میزنند |
|
بحرها در شورشان کف میزنند |
( 99)تو نبینی لیک بهر گوششان |
|
برگها بر شاخها هم کفزنان |
( 100)تو نبینی برگها را کف زدن |
|
گوش دل باید، نه این گوش بدن |
( 101)گوش سر بر بند از هزل و دروغ |
|
تا ببینی شهر جان با فروغ |
( 102) سِر کشد گوش محمّد در سُخن |
|
کِش بگوید در نُبِى حق هُو اُذُن |
103) سَر بسرگوش است و چشم است این نبى |
|
تازه زو ما، مُرضِع است او ما صَبى |
( 104) این سخن پایان ندارد، باز ران |
|
سوى اهل پیل و بر آغاز ران |
رقص کن آن جا...: رقص کردن، گرد گردیدن، و این سو و آن سو گشتن است در مجلسهاى سماع که در خانقاه مىکردند. و از شور و هیجان از خود بىخود مىشدند.
یک دست جام باده و یک دست جعد یار رقصى چنین میانه میدانم آرزوست
(دیوان کبیر، ب 4645)
خود را شکستن: شکستن نفس. خودى را رها کردن.
پنبه از ریش شهوت کندن: پنبه را از روى جراحت بر مىدارند تا چرک و خون فاسد که زیر آن فراهم آمده برون رود. مولانا گوید: پنبه هوى و هوس را از روى زخم شهوت بردار تا ریشه فاسد آن از دلت برون رود.
رقص اندر خون خود: دور نیست توجه او در این عبارت به نجم الدین کبرى باشد. (حاشیه لاهوتى، بر ترجمه شرح مثنوى نیکلسون)
از دست خود رهیدن: خودى را واگذاردن. کشتن هواى نفس را.
دف زدن مطربان از درون: کنایه از شور و نشاط درونى. این شور و نشاط آنان را خوش مىدارد و به رقص و نشاط وا مىدارد.
گوش دل: گوش باطن است که حقایق را میشنود، در مقابل گوش سر است.
هُو اُذُن: برگرفته از قرآن کریم است وَ مِنْهُمُ اَلَّذِینَ یُؤْذُونَ اَلنَّبِیَّ وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُمْ یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ: و از آنان کسانى پیمبر را آزار مىدهند، و مىگویند او سرا پا گوش است. بگو گوش خوبى است شما را به خدا و مؤمنان ایمان مىآورد.[1]
مُرضِع: شیر دهنده، کنایه از تربیت کننده.
( 95) وقتى رقص کن که خود را شکسته و بر نفس غالب شده و پنبه را از ریش شهوت کنده باشى. ( 96) جولان و رقص را در میدان باید کرد مردها در میان خون خود رقص مىکنند. ( 97) وقتى از دست خود رهایى یافتند دست مىزنند و چون از نقص خود خلاص شدند رقص مىکنند. ( 98) مطربان باطنى براى آنها دف زده و دریاها در شور آنها کف مىزنند. ( 99) تو نمىبینى ولى در گوش آنها برگهاى درختان بر شاخها مشغول کف زدن هستند. ( 100) تو کف زدن برگها را نخواهى دید در اینجا گوش دل لازم است نه گوش این بدن. ( 101) گوش سر را از سخنان یاوه و دروغ بر بند تا شهر جان را با روشنى و فروغ ببینى. ( 102) گوش حضرت محمد (ص ع) از سخن مردم متأذى مىشود تا در قرآن مجید حق در باره او مىفرماید. ( 103) آرى آن پیغمبر اکرم تمام وجودش گوش و چشم است و او است که ما را چون طفل از پستان رحمت شیر مىدهد. ( 104) این سخن بىپایان است اکنون باز گرد و قصه خورندگان بچه فیل را بیان کن.
مولانا می گوید: انسان غافل، انسانی است که چشم باطن او نابیناست، فرجام امور را نمیبیند و شیفتهْ ظواهر دنیاست؛ منافع خود را میبیند و دائم در حرکت است، اما به حاصلی که ارزش معنوی داشته باشد، دست نمییابد و به تعبیر مولانا، همچون خرس، بیهدف میرقصد، چنانکه خرس در کوچهها و بازار میرقصد و هرچه تماشاگران میدهند، به صاحب خرس میرسد و به خرس، جز رنج و زحمت بیهوده، چیزی نمیرسد. دنیاپرستان غافل نیز زحمت میکشند. اما اندوختههای خود را برای دیگران میگذارند و میروند. مولانا میگوید: زخم غفلت را با پنبهْ هوا و هوس نمیشود التیام داد، بلکه به جای آن، باید مرهم ریاضت بگذاری تا بهبودی یابد.
"خود"، نفس انسان و هوای نفس است که اگر مقهور انسان شود، جای شادی کردن و رقصیدن است و به جایی برسی که زخم غفلت و شهوتها در وجود تو درمان پذیرد. مردان حق اگر نفس و خواهشهای نفسانی را سرکوب کنند، در میدان شهر میرقصند و در حقیقت، شادی مرد حق از درون او نشئت میگیرد و در آن حال، همهْ هستی با او در نشاط است و دریاها نیز موج برمیدارند و "کف"، به روی آب میآورند؛ برگ درختها که به هم میخورد, گویی برای شرکت در شادی مردان حق، کف میزنند. مولانا میگوید: گوش ظاهر و جسمانی را که عامل و سبب غفلت توست، از شنیدن سخنان یاوه و بیپایه فروبند تا وادی روح و روان را روشن و فروزان مشاهده کنی.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |