عمارتکردن آخرت:
( 130)وان عمارت کردن گور و لحد |
|
نی به سنگ است و به چوب و نی لبد |
( 131)بلکه خود را در صفا گوری کنی |
|
در منی او کنی دفن منی |
( 132)خاک او گردی و مدفون غمش |
|
تا دمت یابد مددها از دمش |
( 133)گورخانه و قبهها و کنگره |
|
نبود از اصحاب معنی آن سره |
( 134)بنگر اکنون زنده اطلسپوش را |
|
هیچ اطلس دست گیرد هوش را |
( 135)در عذاب منکر است آن جان او |
|
کژدم غم دل دل غمدان او |
( 136)از برون بر ظاهرش نقش و نگار |
|
وز درون ز اندیشهها او زار زار |
( 137)و آن یکی بینی در آن دلق کهن |
|
چون نبات اندیشه و شکر سخن |
و آن عمارت کردن...: یعنی آمادهشدن برای آخرت.
لُبَد: «لبَد» به معنای فراوان است و ظاهراً از آیهْ شریفه سوره «بلد» گرفتهشده و به معنای مال بسیار است. «مالا لُبَدا»[1] مال بر هم نهاده است، و در این بیت به معنى آن چه بر هم نهند از خشت و گل و جز آن.
صَفا: بلندى است در دامن کوه ابو قیس در جانب شرقى مسجد الحرام و مقابل آن مَروَه است، و حاجیان را واجب است میان این دو بلندى هفت بار بروند و بیایند و آن را «سعى» گویند.
مِنى: درّهاى بر جانب شرقى مکه، به عرض تقریباً هفت صد متر و طول دو کیلو متر و نیم، از جَمره عقبه تا وادى مُحَسِّر، که حاجیان باید از سر زدن خورشید روز دهم تا ظهر روز دوازدهم در این درّه بمانند. در این بیت «در صفا گور کندن» و «در منِى دفن مَنِى کردن»، استعاره از کشتن نفس است و فانى ساختن خود در خدا.
مدفونِ غم شدن: غم را به جان خریدن. پاس محبّت داشتن.
دمت از دم او مدد یابد: از فیض او بهرهمند شوى.
گورخانه و...:
مرد درویش که بارِ ستم فاقه کشید به درِ مرگ همانا که سبکبار آید
و آن که در دولت و در نعمت و آسانى زیست مردنش زین همه، شک نیست که دشوار آید
به همه حال اسیرى که ز بندى برهد بهتر از حال امیرى که گرفتار آید
(گلستان سعدى، ص 162)
سَرَه: نیک، پسندیده.
دست گرفتن: یارى کردن.
هوش: مرگ.
منکر: به هر دو معنى مىتوان گرفت. به معنى لغوى: زشت ناپسند، و نیز نام فرشتهاى که شب اول مرگ در گور آید.
غَمدان: جاى غم، پر از غم.
از برون...: نظیر:
همچو گور کافران بیرون حُلَل اندرون قهرِ خدا عزَّ و جل
چون قبور آن را مُجَصَّص کردهاند پرده پندار پیش آوردهاند
418- 417/د 5
چون گور کافران ز درون پر عقوبتاند گر چه برون به رنگ و نگارى مزیناند
(سنایى)
و آن یکى بینى: چنان که در حدیث است «رُبَّ أشعَثٍ أغبَرٍ ذِى طِمرَینِ لا یُؤبَهُ لَهُ لَو أقسَمَ عَلَى اللَّهِ لَأَبُرَّهُ: بسا گرد آلود ژنده پوش که به چیزیش نشمارند، اگر به خدا سوگند خورد، حاجتش بر آرد.»[2]
( 130) تعمیر گور و لحد باین نیست که سنگ و چوب و پر و پشم براى آن مهیا کنى. ( 131) بلکه باین است که براى خود در وادى صفاى الهى گورى کنده و منیت خود را در منیت او مدفون سازى. ( 132) و مدفون غم او گردیده خاک درگاهش شوى تا دم تو از دم او مدد یابد. ( 133) قبه و کنگره گورستان در آن جهان کسى را در صف اصحاب معنى قرار نمىدهد. ( 134) در این جهان نگاه کن کسانى که زندهاند و اطلس مىپوشند هیچ ممکن است لباس اطلس هوش و عقل آنها را زیاد کند؟. ( 135) در همین جا جان او در عذاب است و کژدم غم در دل غمدیدهاش مشغول نیش زدن است. ( 136) از بیرون ظاهرش پر نقش و نگار و از درون اندیشههاى غم انگیز کارش را زار نموده. ( 137) ولى یکى دیگر در میان دلق کهنه و لباس ژنده خیالات شیرین و اندیشههاى خوش دارد.
مولانا میگوید: این عمارت، عمارت ظاهری نیست. مقبرههای باشکوه و مجلل هم نشانهْ علایق دنیایی است و ساختن آنها برای اصحاب معنا مناسب نیست. در پیشگاه حق مقبرهْ باشکوه اثری ندارد. تو نگاه کن انسان زندهای که اکنون در این دنیا جامههای حریری و فاخر بر تن میکند، آیا این جامه بر هوش و عقل او میافزاید؟ مولانا میگوید: عمارتکردن آخرت این است که برای خود از صفا و صدق گوری بکنی و نفس را زیر پا بگذاری و خودی خود را در برابر وجود حق دفنشده و نابود ببینی. باید خاک درگاه الهی شوی و مستغرق در عشق او، تا نَفَس تو از نفَس رحمانی او مددها بگیرد. «اندیشهها» به معنای نگرانیهای دنیادوستان، چه برای کار دنیا و چه برای کار آخرت است. دو انسان را در نظر بگیریم که، روح یکی دچار عذابی ناگوار است و عقرب اندوه در قلب او لانه کرده است، اما ظاهری فاخر دارد و انسان دیگری که مؤمن ژندهپوش است، ولی اندیشهْ او چون نبات قندان یا چون نبات باغ و بوستان فرحبخش است و در سخنش هیچ نشانهْ غم نیست.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |