( 245)وعده دادی شهری او را دفع حال |
|
تا بر آمد بعد وعده هشت سال |
( 246)او بههر سالی همیگفتی که کی |
|
عزم خواهی کرد کامد ماه دی |
( 247)او بهانه ساختی کامسالمان |
|
از فلان خطه بیامد میهمان |
( 248)سال دیگر گر توانم وارهید |
|
از مهمات آن طرف خواهم دوید |
( 249)گفت هستند آن عیالم منتظر |
|
بهر فرزندان تو ای اهل بر |
( 250)باز هر سالی چو لکلک آمدی |
|
تا مقیم قبهْ شهری شدی |
( 251)خواجه هر سالی ز زر و مال خویش |
|
خرج او کردی گشادی بال خویش |
( 252)آخرین کرّت سه ماه آن پهلوان |
|
خوان نهادش بامدادان و شبان |
( 253)از خجالت باز گفت او خواجه را |
|
چند وعده چند بفریبی مرا |
( 254)گفت خواجه جسم و جانم وصلجوست |
|
لیک هر تحویل اندر حکم هوست |
( 255)آدمی چون کشتی است و بادبان |
|
تا کی آرد باد را آن بادران |
( 256)باز سوگندان بدادش کای کریم |
|
گیر فرزندان بیا بنگر نعیم |
( 257)دست او بگرفت سه کرتبه عهد |
|
کالله الله زو بیا بنمای جهد |
( 258)بعد ده سال و بهر سالی چنین |
|
لابهها و وعدههای شکرین |
( 259)کودکان خواجه گفتند ای پدر |
|
ماه و ابر و سایه هم دارد سفر |
( 260)حقها بر وی تو ثابت کردهای |
|
رنجها در کار او بس بردهای |
( 261)او همیخواهد که بعضی حق آن |
|
وا گزارد چون شوی تو میهمان |
( 262)بس وصیت کرد ما را او نهان |
|
که کشیدش سوی ده لابهکنان |
دفع حال: یعنی برای آنکه به طور موقتی او را از سر بازکند، واپس انداختن.
آمد ماه دی: یعنی موقع مسافرت شد.
گر توانم وارهید از مهمات: یعنی اگر کارهای مهم فرصتی باقی گذارد.
اهل بِرّ: نیکو کار.
چو لک لک آمدی: یعنی سر سال آمدی، درست مانند بازگشت فصلی پرندگان.
بال گشودن: «بال» در عربى به معنى خاطر است و «بال گشودن» خاطر آسوده کردن از اینکه مهمان را رعایت کرده است. یعنی دست باز کردن و تعبیری از سخاوت و بخشندگی است .
کرّت: یعنی نوبت؛ دفعه.
آن پهلوان: مرد شهری گشودن.
تحویل: جا به جا شدن.
هر تحویل اندر حکم هوست: یعنی هر حرکت یا انتقالی، به مشیت حق بستگی دارد.
باد: فراهم آمدن وسیله و امکان هرکار است که به ارادهْ حق صورت میگیرد.
زو: مخفف زود.
واگزاردن: ادا کردن.
( 245) خواجه شهرى وعده مىداد و بدفع الوقت مىگذرانید تا هشت سال بدین ترتیب گذشت. ( 246) همه ساله دهاتى مىگفت پس کى خواهى آمد زمستان رسید و نیامدى. ( 247) خواجه شهرى بهانه مىآورد که امسال از فلان جا مهمان رسید و نتوانستم بیایم. ( 248) سال دیگر اگر گرفتاریها رفع شد خواهم آمد. ( 249) دهاتى گفت اهل و عیال من منتظر دیدن فرزندان تواند. ( 250) بهر حال روستایى همه ساله چون لکلک مىآمد و در خانه شهرى لانه مىنمود. ( 251) و شهرى همه ساله از زر و مال خود براى او خرج مىکرد. ( 252) تا در آخرین مرتبه سه ماه روستایى را پذیرایى کرد و روز و شب او را مهمان نمود. ( 253) روستایى خجل شده گفت چقدر بمن وعده داده و مرا فریب مىدهى؟. ( 254) شهرى گفت جسم و جان من وصال مىجوید و همواره مایلم که از شما دیدن کنم ولى هر تحویل و تحولى در دست خداوند است. ( 255) آدمى مثل کشتى است که با بادبان است تا آن که وزش باد در دست او است چه وقت باد را مأمور حرکت آن نماید. ( 256) باز روستایى او را سوگند داد که با فرزندان خود بیا و ببین چه نعمتهایى در ده ماهست. ( 257) و دست او را گرفته عهد بست که کوشش نما و زودتر بیا. ( 258) تا ده سال بهمین منوال بود که خواجه شهرى وعده مىداد و روستایى التماس مىکرد که خواجه بخانه او برود. ( 259) تا بالاخره بچههاى خواجه گفتند پدر جان ماه و ابر و سایه هم مسافرت مىکنند. ( 260) تو بر گردن روستایى زیاد حق دارى و در انجام کارهایش رنجها بردهاى. ( 261) او مىخواهد قسمتى از حقوقى که بر او دارى با مهمانى کردن از تو ادا نماید. ( 262) او بما پنهانى سفارش کرد که پدرتان را با التماس بطرف ده ما بکشید.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |