( 282) تو نخواندى قصّه اهل سبا |
|
یا بخواندى و ندیدى جز صدا |
( 283) از صدا آن کوه خود آگاه نیست |
|
سوى معنى هوش کُه را راه نیست |
( 284) او همى بانگى کند بىگوش و هوش |
|
چون خمش کردى تو، او هم شد خموش |
( 285) داد حق اهل سبا را بس فراغ |
|
صد هزاران قصر و ایوانها و باغ |
( 286) شکر آن نگزاردند آن بد رگان |
|
در وفا بودند کمتر از سگان |
( 287) مر سگى را لقمه نانى ز دَر |
|
چون رسد بر در همىبندد کمر |
( 288) پاسبان و حارس در مىشود |
|
گر چه بر وى جور و سختى مىرود |
( 289) هم بر آن در باشدش باش و قرار |
|
کفر دارد کرد غیرى اختیار |
( 290) ور سگى آید غریبى روز و شب |
|
آن سگانش مىکنند آن دم ادب |
( 291) که برو آن جا که اوّل منزل است |
|
حقّ آن نعمت گروگانِ دل است |
( 292) مىگزندش که برو بر جاى خویش |
|
حقّ آن نعمت فرو مگذار بیش |
( 293) از دَرِ دل و اهلِ دل آب حیات |
|
چند نوشیدى و واشد چشمهات |
( 294) بس غذاى سُکر و وجد و بىخودى |
|
از درِ اهل دلان بر جان زدى |
( 295) باز این در را رها کردى ز حرص |
|
گِرد هر دکّان همىگردى ز حرص |
( 296) بر دَرِ آن مُنعمانِ چرب دیگ |
|
مىدوى بهر ثَریدِ مرده ریگ |
( 297) چربش اینجا دان که جان فربه شود |
|
کارِ نااومید اینجا به شود |
اهل سبا: سبائیان سلسلهاى بودند که بر ناحیتِ جنوبى عربستان (آن جا که امروز دو یمن شمالى و جنوبى را تشکیل مىدهد) حکومت مىکردند، امّا دامنه حکومت آنان گستردهتر بود. مردم این منطقه که آن را یمن نام نهادهاند به خاطر برخوردارى از بارانهاى موسمى، و هم به خاطر شبکه آبیارى، در رفاه به سر مىبردند. کُندر که محصول مهم آن سرزمین بود از راه اقیانوس هند به کشور هندوستان، و از راه دریاى سرخ به اروپا مىرفت و در معبدها سوخته مىشد. سپس بر اثر ویرانى سد شبکه آبیارى به هم خورد و نیز بر اثر دستاندازى حبشیان بدان سرزمین أمنیت از آن جا رخت بر بست. ناچار گروههایى از مردم آن، به سرزمین عراق، حجاز، و شام رفتند.این قصه از قصه های قرآن است، ملکه قوم سبا بلقیس است که به همسری سلیمانِ نبی در می آید.به این قصه در آیه های15 تا 20 سورهْ سبا اشاره شده است. مولانا در این جا قصه را آغاز می کند ونا تمام می گذارد، و در بیت 364 وسپس در بیت 2602 به آن باز می گردد. مفسرانِ قرآن، ازجمله ابوالفتوح رازی نوشته اند که براین قوم سیزده پیامبراز جانب خداوند فرستاده شد ولی ایمان نیاوردند.
صَدا: انعکاس آواز در کوه، گنبد، و مانند آن. پژواک. در این بیت مقصود از صدا تأثر ظاهرى است از داستان، و نیندیشیدن به ماجرا و پىآمد آن.
ندیدی جز صَدا: یعنی حقیقت آن را در نیافتی.
فراغ: آسودگى خاطر.
بد رَگ: بد سرشت، بد کار.
کمر بستن: کنایه از ملازم شدن. آماده خدمت شدن.
حارس: نگهبان.
باش: بودن، ساکن گشتن.
کفر دارد کرد...: دیگرى گزیدن را کافر نعمتى مىداند.
حق نعمت گروگان دل بودن: فرض است حق نعمت قدیم را گزاردن.
آب حیات: استعاره از سخنان عرفانى. (اهل دل با سخنانِ چون آب زندگانى دلهاى مرده را زنده مىکنند).
سُکر: در لغت به معنى مستى، و در اصطلاح صوفیان حالت بىخبرى است از خود،و بیخود شدن از بادهْ حقیقت، که در مشاهده جمال معشوق دست دهد.
وَجد: حالت طربى است که در سیر معنوی وآشنایی به اسرار غیب براى سالک پدید آید.
چرب دیگ: کنایه از داشتن خوردنىهاى گوارا.
ثَرید: ترید، نان آغشته درغذای مایع.
مرده ریگ: میراث،در کلام مولانا غالباً به صورت یک صفت تحقیرآمیز به کار می رود.
ثرید مرده ریگ: کنایه از سود اندک. متاع قلیل.
چربش اینجا دان: یعنی در محضر اهل دل ومردان حق.
( 282) آیا قصه اهل سبا را نخواندهاى یا خوانده و جز انعکاس صوت چیزى نصیبت نگردیده است. ( 283) آرى کوه که آواز را منعکس مىکند از صدا آگهى ندارد و هوش او بمعنى راه ندارد. ( 284) او بدون آن که بشنود یا بفهمد آواز و سخنان تو را منعکس مىکند و وقتى تو خاموش شدى او هم ساکت و خاموش مىگردد. ( 285) خداوند بمردم سبا آسایش فوق العادهاى کرامت فرمود و صد هزاران قصر و باغ و ایوان به آنها داد . ( 286) آنها شکران نعمت را نگذاشته و خود را بىوفاتر از سگ نشان دادند . ( 287) سگ اگر از درى لقمه نانى بگیرد کمر بخدمت ساکنین خانه مىبندد . ( 288) پاسبان و نگهبان آن در شده و هر سختى و جورى که در این راه باو برسد تحمل مىکند . ( 289) مقیم آن درگاه شده رفتن بدر خانه دیگر را کفر مىشمارد . ( 290) اگر سگ غریبى روز یا شب بدر خانه دیگر بیاید سگهاى آن خانه ادبش مىکنند . ( 291) که برو آن جا که از اول منزلت بوده و حق نعمت اولیه گروگان دل است و تا آخر باید در آن درگاه باشى که نعمت بتو رسیده . ( 292) آن سگ غریب را مىگزند که برو بجاى خودت و حق نعمت را ادا کن . ( 293) چقدر از اهل دل از در دل آب حیات نوشیدى تا چشمهایت باز شد؟. ( 294) و چقدر غذاى وجد و سکر و بىخودى از درگاه اهل دل نصیب گرفتى. ( 295) با این وصف باز این در را رها کرده و از روى حرص گرد هر دکانى براى تجربه همىکردى؟. ( 296) و بر در ثروتمندان که دیگ چرب دارند براى بدست آوردن نان ترید میراث مانده مىدوى؟. ( 297) چربى آن جا است که جان را فربه کند و ناامیدى بدل بامید گردد نه این درهاى ثروتمندان که مىروى.
مولانا شنوندهْ سخن خود یا خوانندهْ مثنوی را به کوهی تشبیه می کند که صدا به آن برمی خورد وباز می گردد وهنگامی که آن صدا خاموش شود، از کوه هم صدایی نمی شنویم. جان کلام این است که باید با اصل هستی ومبدأ همه صداها آشنا شد. در ادامه مولانا می گوید:اولیاى حق، مربى فکر و غذا دهنده روحاند. شرط وفا و مروّت آن است که سالک باید ملازمت آنان را برگزیند و بر درگاهشان نشیند، تا از موهبتِ فکرىشان بهرهمند گردد. اماکسانى که در پى پرورش تن و بهرهمندى از لذتهاى جسمى از آنان روى مىگردانند و به در دولتمندان روی می آورند، انسان های ناسپاساند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |