( 307) آزمودى تو بسى آفاتِ خویش |
|
یافتى صحّت از این شاهانِ کیش |
( 308) چند آن لنگىّ تو رهوار شد؟ |
|
چند جانت بىغم و آزار شد؟ |
( 309) اى مغفَّل رشتهاى بر پاى بند |
|
تا ز خود هم گم نگردى اى لَوَند |
( 310) ناسپاسى و فراموشىِّ تو |
|
یاد ناورد آن عسل نوشى تو |
( 311) لاجرم آن راه بر تو بسته شد |
|
چون دل اهل دل از تو خسته شد |
( 312) زودشان دریاب و استغفار کن |
|
همچو ابرى گریههاى زار کن |
( 313) تا گلستانشان سوى تو بشکفد |
|
میوههاى پخته بر خود واکَفد |
( 314) هم بر آن در گرد، کم از سگ مباش |
|
با سگِ کهف ار شُدستى خواجه تاش |
( 315) چون سگان هم مر سگان را ناصحاند |
|
که دل اندر خانه اوّل ببند |
( 316) آن درِ اوّل که خوردى استخوان |
|
سخت گیر و حق گزار آن را ممان |
( 317) مىگزندش تا ز ادب آن جا رود |
|
وز مقام اوّلین مُفلح شود |
( 318) مىگزندش کاى سگِ طاغى برو |
|
با ولىّ نعمتت یاغى مشو |
( 319) بر همان در همچو حلقه بسته باش |
|
پاسبان و چابک و برجسته باش |
( 320) صورت نقضِ وفاى ما مباش |
|
بىوفایى را مکن بىهوده فاش |
( 321) مر سگان را چون وفا آمد شعار |
|
رو سگان را ننگ و بد نامى میار |
( 322) بىوفایى چون سگان را عار بود |
|
بىوفایى چون روا دارى نمود؟ |
شاهان کیش: پیشوایان مذهب، طبیبان روح، و در «کیش» اشاره است به معنى آن در بازى شطرنج.
لنگى رهوار شدن: کنایه از سختى به آسانى رسیدن.
مُغفَّل: گول، نادان، و در این جا لازم صفت مقصود است، فراموش کارى.
رشته بر پاى بستن: رسم بوده است بعض فراموش کاران را، که رشتهاى بر دست یا پاى خود مىبستند تا کارى را که در پى انجام آن هستند فراموش نکنند. در اینجا تنبیهى است غافلان را که خدمت اولیاى حق را از یاد نبرند.
لوند: تنبل، بىکاره.
عسل نوشى: کنایه از بهرهمندى از ارشاد و راهنمایى اولیا، بهره های روحانی ومعنوی است که سالک از استاد راهنما دریافت می کند.
واکفیدن: از هم باز شدن، شکافتن.
میوههاى پخته واکفیدن: استعاره از بهرهمند گرداندن.
خواجه تاش: (خواجه تاش (ترکى): داش) شریک، هم خواجه، هم ردیف
ماندن: واگذاردن، رها کردن.
مُفلح: رستگار. مفلح شدن: به جایى رسیدن. برخوردار گشتن.
برجسته: جهنده، چالاک، چابک.
همراهی با سگ اصحاب کهف: یعنی در راه حق راه افتادن، سگ اصحاب کهف پى اولیای خدا رفت و نام گرفت و باید دانست اصحاب کهف یا راهنمایان به حق در هر عصر و زمان موجودند.
اى بسى اصحابِ کهف اندر جهان پهلوى تو پیش تو هست این زمان
405/ د / 1
شرط وفا آن است که سالک ملازمت اولیای خدا گیرد و پندشان بپذیرد، و گر نه برکتشان از او خواهد برید و به ناسپاسى شهره خواهد گردید. چنان که در قرآن کریم است « لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ وَ لَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذابِی لَشَدِیدٌ» : اگر سپاس گفتید مىافزاییم [نعمت] شما را و اگر ناسپاسى کردید همانا عذاب من سخت است. [1]
( 307) تو چه بسا آزمودى که آفات تو از برکت وجود آن یاران دینى رفع شده از امراض شفا یافتى. ( 308) چقدر لنگى تو خوب شده و توانستى راه بروى و چه بسا که جانت از غم و رنج آزاد شد. ( 309) اکنون اى هر جایى رشتهاى بپاى خود بسته و پاى خود را قفل کن که خود از خود گم نشوى . ( 310) ناسپاسى و فراموش کارى تو نگذاشت که آن همه خوشى که دیده و شیرینى که نوشیده بودى بیاد آورى . ( 311) تا بالاخره آن راه بروى تو بسته شد براى اینکه دل اهل دل از تو رنجیده بود. ( 312) اکنون زود آنها را در یاب و توبه کن و چون ابر بهارى گریه نما. ( 313) تا گلستان لطفشان بروى تو شکفته شده و بمیوههاى پخته بارور گردد . ( 314) اگر با سگ اصحاب کهف هم قطار شده باشى بگرد آن درگاه بگرد و از سگ کمتر نباش . ( 315) چون سگها هم بسگها نصیحت مىکنند که مقیم در خانهاى باش که دفعه اول از آن در بتو انعام شده است. ( 316) از اولین دریکه استخوان خوردهاى آن جا را سخت بگیر و حق گذارى را از دست مده. ( 317) سگها سگى را که غریب است مىگزند تا ادب را پیشه نموده آن جا برود که اول بوده است تا رستگار گردد. ( 318) مىگزندش که اى سگ طاغى برو و با ولى نعمت خود یاغى مشو . ( 319) و مثل حلقه بسته آن در باش پاسبانى کن در خدمت چابک و در وفا برجسته باش . ( 320) باعث نقض وفاى ما نشده بىوفایى اظهار نکن و ما را بد نام نساز . ( 321) شعار سگان وفادارى است تو براى سگان ننگ و بد نامى درست نکن . ( 322) سگها از بىوفایى ننگ دارند پس تو چگونه روا مىدارى که بىوفایى کنى .
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |