( 364) آن سبا ز اهلِ صبا بودند و خام |
|
کارشان کفرانِ نعمت با کِرام |
( 365) باشد آن کفران نعمت در مثال |
|
که کنى با مُحسنِ خود تو جدال |
( 366) که نمىباید مرا این نیکوى |
|
من به رنجم زین، چه رنجم مىشوى؟ |
( 367) لطف کن این نیکوى را دور کن |
|
من نخواهم چشم زودم کور کن |
( 368) پس سبا گفتند باعِد بَینَنَا |
|
شَینُنا خَیرٌ لَنا خُذ زَینَنا |
( 369) ما نمىخواهیم این ایوان و باغ |
|
نه زنان خوب و نه أمن و فراغ |
( 370) شهرها نزدیک همدیگر بَد است |
|
آن بیابان است خوش کآنجا دد است |
( 371) یَطلُبُ الإنسانُ فِى الصَّیفِ الشِّتا |
|
فَإذا جَاءَ الشِّتا أنکَرَ ذا |
( 372) فَهوَ لا یَرضَى بِحالٍ أبَدا |
|
لا بِضیقٍ لا بِعَیشٍ رَغَدَا |
( 373) قُتِلَ الإنسانُ ما أکفَرَهُ |
|
کُلَّما نالَ هُدىً أنکَرَهُ |
صِبا: کودکى، هوى و هوس.
اهلِ صبا: یعنی نادان و ناآگاه
مُحسن: نیکویى کننده.
چه رنجم مىشوى: چرا فراوان اندرزم مىدهى و مرا به رنج مىافکنى؟
باعِد بَینَنا: برگرفته از قرآن کریم است:« فقالُوا رَبَّنا باعِدْ بَیْنَ أَسْفارِنا»:پس قوم سبا گفتند: خدایا ما را از یکدیگر دور کن.[1]
شَینُنا...: زشتى ما، ما را بهتر است. بگیر زینت ما را.
یَطلُبُ الإنسانُ...: آدمى در تابستان زمستان را مىجوید، و چون زمستان آید آن را نمىپسندد.
فَهوَ لا یَرضى...: پس همیشه او به هیچ حالى خشنود نیست. نه به تنگى، نه به زندگى فراخ.
قُتِلَ الإنسانُ ما أکفَرَهُ: کشته باد آدمى چه ناسپاس است.[2]
کُلَّما نالَ...: هر زمان به هدایتى رسد آن را منکر شود. هر زمان به رستگاریى نائل شود آن را نادیده مىگیرد.
( 364) اهل سبا که چون بچهها خام بودند کفران نعمت اشخاص گرامى را کار خود قرار داده بودند. ( 365) مثلا با کسى که به آنها احسان کرده بود بجدال بر مىخاستند. ( 366) (کار آنها بعین مثل این بود که بگویند) که این نیکویى براى من لزومى ندارد من از این نیکى در زحمتم چرا بخود رنج داده و براى من آن را مهیا مىسازى. ( 367) از راه لطف این نیکویى را از من دور نما من چشم نمىخواهم زود مرا کور کن. ( 368) آرى اهل سبا گفتند خدایا ما را از هم دور کن پریشانى و بد حالى براى ما بهتر است خوشى ما را از ما بگیر. ( 369) ما این ایوان و باغ را نمىخواهیم نه روزگار خوش و نه امنیت و نه فراغت هیچ یک را لازم نداریم. ( 370) این شهرهاى نزدیک هم که داریم بد است آن بیابان خوب است که در آن جا جانوران درنده هستند. ( 371) انسان در تابستان خواهان زمستان است ولى وقتى زمستان رسید منکر سخن خود شده و آن را بد مىداند. ( 372) این موجود بهیچ حالتى راضى نمىشود هم از سختى مىنالد و هم از زندگانى راحت شکایت مىکند. ( 373) مرده باد این موجود که چقدر کفران نعمت مىکند و هر چه براستى و رستگارى نزدیک مىشود آن را انکار مىکند.
مولانا با استناد به آیهْ 19سوره سبا که قوم سبا از پروردگار درخواست می کنند: «خدایا ما را از یکدیگر دور کن زشتی و عیب مابرای ما خوب است» ، زیورها وخوبی های ما رابگیر. می گوید: درسورهْ سبا می خوانیم که خداوند برای این قوم شهرها وباغهای آبادی ساخته بود که میان آنها آزادانه رفت وآمد وسفر می کردند، وناسپاسی آنها باعث قهر الهی شد. نکتهْ حائز اهمیّت این که مولانا وصف حالِ قوم سبا را شامل همهْ افراد بشر می بیند: آدمی در تابستان آرزوی زمستان می کند، وچون زمستان می آید از آن بیزار می شود، وهرگز به یک حال خشنود نیست، نه به تنگی ونه به زندگی گسترده وپرنعمت. انسان به دست خود کشته می شود وچه نا سپاس است، هرگاه که هدایت به سوی او می آید آن را نمی پذیرد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |