( 380)چون قضا آید شود تنگ این جهان |
|
از قضا حلوا شود رنج دهان |
( 381)گفت اذا جاء القضا ضاق الفضا |
|
تحجب الابصار اذا جاء القضا |
( 382)چشم بسته میشود وقت قضا |
|
تا نبیند چشم کحل چشم را |
( 383)مکر آن فارس چو انگیزید گرد |
|
آن غبارت ز آن سوارت دور کرد |
( 384)سوی فارس رو مرو سوی غبار |
|
ورنه بر تو کوبد آن مکر سوار |
( 385)گفت حق آن را که این گرگش بخورد |
|
دید گرد گرگ چون زاری نکرد |
( 386)او نمیدانست گرد گرگ را |
|
با چنین دانش چرا کرد او چرا |
( 387)گوسفندان بوی گرگ با گزند |
|
میبدانند و به هر سو میخزند |
( 388)مغز حیوانات بوی شیر را |
|
میبداند ترک میگوید چرا |
( 389)بوی خشم شیر دیدی باز گرد |
|
با مناجات خدا انباز گرد |
چون قضا آید:
چون قضا آید شود دانش به خواب مَه سیه گردد بگیرد آفتاب
1232 /د1
حلوا شود رنج دهان: «به راه عصیان رفتند، تا آن که نصیحت گو در باره خود بد گمان شد و حلوا رنج دهان.»[1]
إِذا جاءَ القَضا: هر گاه قضا آید فضا تنگ شود. انقروى این جمله را از رسول (ص) دانسته. در امثال و حکم از على (ع) آمده است: «إِذا جاءَ القَدَرُ عَمِىَ البَصَرُ.» لیکن این دو فقره بدین لفظها از آن دو بزرگوار نیست.
در سخنان على (ع) است: «إِذا نَزَلَ القَدَرُ بَطَل الحَذَرُ.» همچنین: «نُزُولُ القَدَرِ یُعمِى البَصَرِ.»[2] و به عبارتهاى دیگر نیز آمده است.[3]
تُحجَبُ الأبصار: چون قضا آید دیدهها بسته شود.
کُحل: سرمه.
کحل چشم:قدرت حق است که دوباره به ما توانایی میدهد.
فارس: کنایه از مرد حق. راهنما.
گرد فارس گرد سر افراشته گرد را تو مردِ حق پنداشته
گردید ابلیس و گفت این فرع طین چون فزاید بر من آتش جبین
3961- 3960 /د1
گرد انگیزیدن: استعاره است از استدراج.
غبار: کنایه از هواهاى نفسانى و شهوتهاى دنیاوى که آدمى را از یاد خدا غافل سازد.
پوستین یوسفان شکافتن: نافرمانى پیمبران کردن، و آنان را آزار دادن.
( 380) بلى وقتى قضا بیاید جهان فراخ در نظر انسان تنگ شده و قضا باعث مىشود که حلوا در دهان تلخ مىگردد. ( 381) وقتى قضا آمد فضا تنگ شده در جلو دیدهها پرده مىکشد. ( 382) قضا چشم را مىبندد تا سرمه چشم و کسى را که روشنى چشم از او است نبیند. ( 383) وقتى که مکر آن سوار گرد بلند کند همان گرد چشم را تیره کرده و از پناه دهنده کور و دور مىسازد. ( 384) در این وقت بطرف سوار برو نه بسمت غبار و گرنه مکر سوار بر تو مسلط خواهد شد. ( 385) حق فرمود آن که این گرگ او را خورد وقتى گرگ را دید چرا فریاد و زارى نکرد؟. ( 386) اگر گرد گرگ را نمىشناخت آن که معرفت و دانشش این بود چرا مشغول چریدن گردید؟. ( 387) گوسفندان بوى گرگ را مىشناسند و از او حذر مىکنند. ( 388) مغز حیوانات بوى شیر را درک کرده چرا را ترک مىگویند. ( 389) بوى خشم شیر را دیدى بر گرد و با مناجات خداوند دمساز شو.
مولانا به اندیشهْ قضای الهی اشاره میکند و میگوید: قضای الهی هر توانایی در هستی را محو میکند و بر همه چیز غالب است. به مثلی از عربها اشاره دارد که چون قضای الهی بیاید فضا تنگ میشود و هیچ کاری نمیتوان کرد و چشمها پوشیده میشود. چشم ما راه را از چاه تشخیص نمیدهد، چون قضا آید شود دانش به خواب.
«فارس» قضای الهی و قدرت اوست؟ که ما اسیر مظاهر و آثار آن میشویم؛ یعنی از سوار فقط غبار آن را میبینیم. حق تعالی فرمود: کسی که توسط گرگِ قضا خورده شد، گرد و غبار این گرگ را دید ولی شیون و زاری نکرد و کسی را به یاری نخواست. مولانا میگوید: عجیب است که حیوانات؛ وقتی بو و اثر جانوران درنده را احساس میکنند به محل امن میگریزند، اما انسان بهقدری در شهوات فرو رفته است که آثار قضا و غضب الهی را نمیبیند و از آن حذر نمیکند. و راه صواب و صلاح را برنمیگزیند؛ با اینکه فرصت بازگشت و توبه هم پیدا میکند. لذا مولانا میگوید: ای انسان اگر واقعاً عاقلی و بوی خشم و غضب الهی را احساس میکنی، دست از تباهکاری بکش و با نیایش و پرهیزکاری همراه و شریک شو.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |