( 398)کیست آن یوسف؟ دل حقجوی تو |
|
چون اسیری بسته اندر کوی تو |
( 399)جبرئیلی را بر استن بستهای |
|
پر و بالش را به صد جا خستهای |
( 400)پیش او گوساله بریان آوری |
|
گَه کشی او را به کهدان آوری |
( 401)که بخور این است ما را لوت وپوت |
|
نیست او را جز لقاء الله قوت |
( 402)زین شکنجه و امتحان آن مبتلا |
|
میکند از تو شکایت با خدا |
( 403)کای خدا افغان ازین گرگ کهن |
|
گویدش نک وقت آمد صبر کن |
( 404)داد تو وا خواهم از هر بیخبر |
|
داد که دهد جز خدای دادگر؟ |
جبرئیل بر اُستُن بستن: نظیر:
همىمیردت عیسى از لاغرى تو در بند آنى که خر پرورى
(گلستان سعدى، ص 146)
گوساله بریان آوردن: نیکلسون آن را اشاره گرفته است به داستان گوساله بریان آوردن ابراهیم (ع) نزد فرشتگان که مأمور عذاب قوم لوط بودند. آیه شریفه سوره هود که شرح آمدن فرشتگان را نزد حضرت ابراهیم ذکر کرده و مىفرماید:« وَ لَقَدْ جاءَتْ رُسُلُنا إِبْراهِیمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ أَنْ جاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ» یعنى فرستادگان ما پیش ابراهیم (ع) آمده بشارت آورده گفتند سلام ابراهیم گفت سلام بر شما و بدون درنگ براى آنها بره بریان آورد.[1]
کَه کشیدن: منظور این است که تو می خواهی با منافع این جهان مادی دل حق جو را راضی کنی؟ نه، او چهار پا نیست که به کهدان بیاید.
لوت پوت: یعنی خوردنی، کلمه « پوت» ظاهراً معنی خاصی ندارد ومُهملی است که دنبال « لوت» می آید.
آن مبتلا: همان دل حق جو می باشد.
گرگ کهن: نفس آدمی است.
( 398) یوسف کى است؟ یوسف دل حق جوى تو است که در پیش تو چون اسیرى در بند است. ( 399) تو جبرئیلى را بستون بسته و پر و بالش را از صد جا خستهاى. ( 400) پس از آن گوساله بریان در جلو او مىگذارى که بعالم حیوانیش بکشانى. ( 401) و مىگویى که بخور که غذاى خوب و لذیذ ما این است در صورتى که فرشته غذائى جز ذکر و دعا و عبادت ندارد. ( 402) از این شکنجه و محنت او در پیشگاه خداوند از تو شکایت کرده. ( 403) و مىگوید خدایا داد از این گرگ کهنه کار خداوند مىفرماید صبر کن اکنون موقع مکافات مىرسد. ( 404) داد تو را از هر بىخبرى خواهم گرفت و جز خداى دادگر کیست که داد مظلومان دهد.
مولانا میگوید: ما دو نوع مظلومیت داریم، یک نوع مظلومان بیرونی که پیامبران و مردان حقاند و منکران حرمت آنها را زیر پا میگذارند. دیگری مظلومان درونی که عقل و روح و دل انسان است و توسط نفس و خواهشهای نفسانی ـ که منکر درونی ماست ـ گرفتار شده و در زندان تن زندانی گردیدهاند. خانه تن در اینجا مانند ستونی است که دل را به آن بستهاند. مولانا میگوید: تو جبرئیلی را به ستونی بستهای؛ یعنی روح لطیف را به ستون جسم بستهای و صد جا از پر و بال او را زخم کردهای. چه ظلمی بالاتر از این که تو پیش روح الهی خود، گوساله بریان میگذاری و با لذائذ دنیوی و طعام نفسانی او را به کاهدان دنا میکشانی؟! حال آن که طعام روح با طعام جسم فرق دارد؛ طعام روح ذکر خدا و فکر و نیایش و دیدار جمال دوست است. روح گرفتار در بند نفسانیات بهواسطه این آزار و رنج، از تو به درگاه خدا شکایت میکند و میگوید: ای خدا! فریاد از این گرگ پیر. حقتعالی میفرماید: اینک صبر کن که زمان داد گرفتن تو نیز فرا خواهد رسید. ای روح! داد تو را از هر غافل خواهم گرفت. جز خداوند دادگر چه کسی میتواند داد مظلومان را بستاند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |