فریب ظاهر سازان حیلت اندیش را نباید خورد
( 432)باز گوید بطّ را کز آب خیز |
|
تا ببینی دشتها را قندریز |
( 433)بط عاقل گویدش ای باز دور |
|
آب ما را حصن و امن است و سرور |
( 434)دیو چون باز آمد ای بطان شتاب |
|
هین به بیرون کم روید از حصن آب |
( 435)باز را گویند رو رو باز گرد |
|
از سر ما دست دار ای پایمرد |
( 436)ما بری از دعوتت دعوتتو را |
|
ما ننوشیم این دم تو کافرا |
( 437)حصن ما را قند و قندستانتو را |
|
من نخواهم هدیهات بستانتو را |
( 438)چونکه جان باشد نیاید لوت کم |
|
چونکه لشکر هست کم ناید علم |
قَندریز: کنایه از خرم، سبز، پر روزى.
حِصن: قلعه، در این جا همان سیر در حق و رابطه با پروردگار است.
چون باز: به شکل باز، در صورت باز.
پاى مرد: مددکار، یاور. (تعبیرى است طنز آلود).
دم نیوشیدن: کنایه از فریب خوردن.
( 432) باز به بط تکلیف مىکند که از آب بیرون بیا و صحراها را تماشا بکن که چقدر زیبا است. ( 433) بط که عاقل است جواب مىدهد که اى از دور شو برو آب براى ما قلعه محکم و جاى امن و سرور است. ( 434) شیطان مثل همان باز است اى کسانى که چون بط هستید از حصن محکم آب دست بر ندارید و کمتر بیرون بروید. ( 435) بباز مىگویند باز گرد و برو از سر ما دست بردار. ( 436) دعوت تو مال خودت ما از آن برى بوده و دم تو کافرى در ما کار گر نخواهد بود. ( 437) این قلعه محکم از ما و صحراى سبز و خرم و شکرستان و قندستان از تو ما هدیه تو را نمىخواهیم بوستان از آن تو باشد. ( 438) وقتى جان باشد غذاهاى لذیذ کم نشده و مىرسد وقتى لشکر هست پرچم و علم قحط نیست.
( 439)خواجهْ حازم بسی عذر آورید |
|
بس بهانه کرد با دیو مرید |
( 440)گفت این دم کارها دارم مهم |
|
گر بیایم آن نگردد منتظم |
( 441)شاه کاری نازکم فرموده است |
|
ز انتظارم شاه شب نغنوده است |
( 442)من نیارم ترک امر شاه کرد |
|
من نتانم شد بر شهروی زرد |
( 443)هر صباح و هر مسا سرهنگ خاص |
|
میرسد از من همیجوید مناص |
( 444)تو روا داری که آیم سوی ده |
|
تا در ابرو افکند سلطان گره |
( 445)بعد از آن درمان خشمش چون کنم |
|
زنده خود را زین مگر مدفون کنم |
( 446)زین نمط او صد بهانه باز گفت |
|
حیلهها با حکم حق نفتاد جفت |
حازِم: دور اندیش.
مَرید: سرکش، نافرمان.
دیو مرید: یعنی شیطان سرکش و نا راست ، که در این جا روستایى است .
نازُک: دقیق، مهم.
غُنودن: خفتن.
یارستن: توانستن.
روى زرد: شرمنده.
مَناص: در لغت به معنى گریز و جاى گریز است، لیکن در این بیت به معنى «انجام کار» آمده.
زنده مدفون کردن: کنایت از خویشتن را کشتن یا پنهان ساختن.
نَمط: گونه، به این طریق.
حیله با حکم حق جفت نیفتادن: تدبیر با تقدیر مطابق نشدن، یعنی جور نیامدن، هماهنگ نشد.
( 439) خواجه با احتیاط بسى عذر آورد و بهانهها تراشید. ( 440) گفت کارهایى دارم که اگر بیایم انجام نمىگیرد. ( 441) شاه بمن کار مهمى رجوع کرده و شب منتظر من بوده است. ( 442) من نمىتوانم امر شاه را زمین بگذارم و در نزد او خجل گردم. ( 443) هر صبح و شام خادم مخصوص شاه مىآید و بازرسى مىکند که از کار خود دارى نکنم. ( 444) تو روا دارى که من به ده بیایم و در نتیجه سلطان بمن غضبناک شود؟. ( 445) آن وقت خشم او را چگونه فرونشانم مگر اینکه خود را زنده بگور کنم. ( 446) صد بهانه از این قبیل گفت ولى حیلههاى او بىحکم حق جور در نیامد .
مولانا می گوید: خواجهْ محتاط، خیلی عذر و بهانه آورد تا دعوت روستایی را رد کند و خلاصه، برای او که مانند شیطان، بیخیر و کمال بود، بهانهها میآورد. خواجه میگوید: هر روز صبح و شب، فرماندهْ مخصوص شاه میآید و از من چاره مشکل شاه را میپرسد. آیا تو جایز میدانی که من به سمت روستا بیایم و آن وقت پادشاه از من ناراحت شود؟خلاصه خواجه صدنوع از این بهانهها آورد، ولی این تدبیرها با تقدیر الهی موافق نبود.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |