خداوند ـ تبارک و تعالی ـ، شخصی را دوست دارد که در میان جمعیّت، بی آن که هرزه درایی کند و ناسزایی گوید، شوخ باشد، با تفکّرش تنها شود، با عبرت ها خلوت گزیند، و با نماز، شب زنده داری کند . [امام باقر علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم قسمت(49)
چهارشنبه 94 بهمن 7 , ساعت 7:35 صبح  

فریب ظاهر سازان حیلت اندیش را نباید خورد

دعوت باز بطّان را از آب به صحرا 

( 432)باز گوید بطّ را کز آب خیز

 

تا ببینی دشت‌ها را قندریز

( 433)بط عاقل گویدش ای باز دور

 

آب ما را حصن و امن است و سرور

( 434)دیو چون باز آمد ای بطان شتاب

 

هین به بیرون کم روید از حصن آب

( 435)باز را گویند رو رو باز گرد

 

از سر ما دست دار ای پای‌مرد

( 436)ما بری از دعوتت دعوتتو را

 

ما ننوشیم این دم تو کافرا

( 437)حصن ما را قند و قندستانتو را

 

من نخواهم هدیه‌ات بستانتو را

( 438)چون‌که جان باشد نیاید لوت کم

 

چون‌که‌ لشکر هست کم ناید علم

 قَندریز: کنایه از خرم، سبز، پر روزى.

دشت قندریز: دنیای مادی است که چیزهای فریبنده دارد.

حِصن: قلعه، در این جا همان سیر در حق و رابطه با پروردگار است.

حصن آب: یا سیر در حقایق به حصن و قلعهْ استوار تشبیه شده است.

ننوشیم: یعنی نمی‏شنویم و نمی‌پذیریم.

چون باز: به شکل باز، در صورت باز.

پاى مرد: مددکار، یاور. (تعبیرى است طنز آلود).

دم نیوشیدن: کنایه از فریب خوردن.

لُوت: خوراک، طعام. در این‌جا دیگر غذای مادی نیست، رزق الهی است.

( 432) باز به بط تکلیف مى‏کند که از آب بیرون بیا و صحراها را تماشا بکن که چقدر زیبا است‏. ( 433) بط که عاقل است جواب مى‏دهد که‏ اى از دور شو برو آب براى ما قلعه محکم و جاى امن و سرور است‏. ( 434) شیطان مثل همان باز است اى کسانى که چون بط هستید از حصن محکم آب دست بر ندارید و کمتر بیرون بروید. ( 435) بباز مى‏گویند باز گرد و برو از سر ما دست بردار. ( 436) دعوت تو مال خودت ما از آن برى بوده و دم تو کافرى در ما کار گر نخواهد بود. ( 437) این قلعه محکم از ما و صحراى سبز و خرم و شکرستان و قندستان از تو ما هدیه تو را نمى‏خواهیم بوستان از آن تو باشد. ( 438) وقتى جان باشد غذاهاى لذیذ کم نشده و مى‏رسد وقتى لشکر هست پرچم و علم قحط نیست‏.

مولانا برای توضیح بیشتر موضوع مورد بحث «فریب ظاهر سازان حیلت اندیش را نباید خورد»و بیان اهمیت آن، تمثیل مرغابی و باز را می‌آورد."باز در این ابیات کسی است که در ظاهر می‌خواهد خلق را هدایت کند، اما "بط" که بر دریای حقیقت دست دارد، فریب او را نمی‌خورد. مولانا می‏گوید: شیطان یا نفس شیطان صفت، مثل همین باز ما را به سوی دنیا می‏کشاند.

 

( 439)خواجهْ حازم بسی عذر آورید

 

بس بهانه کرد با دیو مرید

( 440)گفت این دم کارها دارم مهم

 

گر بیایم آن نگردد منتظم

( 441)شاه کاری نازکم فرموده است

 

ز انتظارم شاه شب نغنوده است

( 442)من نیارم ترک امر شاه کرد

 

من نتانم شد بر شهروی زرد

( 443)هر صباح و هر مسا سرهنگ خاص

 

می‌رسد از من همی‌جوید مناص

( 444)تو روا داری که آیم سوی ده

 

تا در ابرو افکند سلطان گره

( 445)بعد از آن درمان خشمش چون کنم

 

زنده خود را زین مگر مدفون کنم

( 446)زین نمط او صد بهانه باز گفت

 

حیله‌ها با حکم حق نفتاد جفت

حازِم: دور اندیش.

مَرید: سرکش، نافرمان.

دیو مرید: یعنی شیطان سرکش و نا راست ، که در این جا روستایى است .

نازُک: دقیق، مهم.

غُنودن: خفتن.

یارستن: توانستن.

روى زرد: شرمنده.

مَناص: در لغت به معنى گریز و جاى گریز است، لیکن در این بیت به معنى «انجام کار» آمده.

زنده مدفون کردن: کنایت از خویشتن را کشتن یا پنهان ساختن.

نَمط: گونه، به این طریق.

حیله با حکم حق جفت نیفتادن: تدبیر با تقدیر مطابق نشدن، یعنی جور نیامدن، هماهنگ نشد.

( 439) خواجه با احتیاط بسى عذر آورد و بهانه‏ها تراشید. ( 440) گفت کارهایى دارم که اگر بیایم انجام نمى‏گیرد. ( 441) شاه بمن کار مهمى رجوع کرده و شب منتظر من بوده است‏. ( 442) من نمى‏توانم امر شاه را زمین بگذارم و در نزد او خجل گردم‏. ( 443) هر صبح و شام خادم مخصوص شاه مى‏آید و بازرسى مى‏کند که از کار خود دارى نکنم‏. ( 444) تو روا دارى که من به ده بیایم و در نتیجه سلطان بمن غضبناک شود؟. ( 445) آن وقت خشم او را چگونه فرونشانم مگر اینکه خود را زنده بگور کنم‏. ( 446) صد بهانه از این قبیل گفت ولى حیله‏هاى او بى‏حکم حق جور در نیامد .

مولانا می گوید: خواجهْ محتاط، خیلی عذر و بهانه آورد تا دعوت روستایی را رد کند و خلاصه، برای او که مانند شیطان، بی‌‌خیر و کمال بود، بهانه‏ها می‏آورد. خواجه می‏گوید: هر روز صبح و شب، فرماندهْ مخصوص شاه می‏آید و از من چاره مشکل شاه را می‏پرسد. آیا تو جایز می‏دانی که من به سمت روستا بیایم و آن وقت پادشاه از من ناراحت شود؟‌خلاصه خواجه صدنوع از این بهانه‏ها آورد، ولی این تدبیرها با تقدیر الهی موافق نبود.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 102 بازدید
بازدید دیروز: 456 بازدید
بازدید کل: 1406047 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]