( 488) این تردُّد حبس و زندانى بود |
|
که بنگذارد که جان سویى رود |
( 489) این بدین سو آن بد آن سو مىکشد |
|
هر یکى گویا، منم راه رَشَد |
( 490) این تردّد عَقبه راه حق است |
|
اى خنک آن را که پایش مطلق است |
( 491) بىتردّد مىرود در راهِ راست |
|
ره نمىدانى بجو گامش کجاست |
( 492) گامِ آهو را بگیر و رو مُعاف |
|
تا رسى از گام آهو تا به ناف |
( 493) زین روش بر أوج انور مىروى |
|
اى برادر گر بر آذر مىروى |
( 494) نه ز دریا ترس و نه از موج و کف |
|
چون شنیدى تو خطابِ لا تَخَف |
( 495)لا تَخَف دان چون که خوفت داد حق |
|
نان فرستد چون فرستادت طبق |
( 496)خوف آن کس راست کو را خوف نیست |
|
غصّه آن کس را کِش اینجا طَوف نیست |
تردّد: دو دلى. رفت و برگشت.
رَشَد: رستگارى.
راه رشد: یعنی راه کمال وسیر به سوی حق.
عَقبه: عَقَبَه: گردنه، رفتن به راه حق دشوارى دارد، از آن رو به «عقبه» تعبیر کرده است و مانع نگفت، چون رسیدن به حق دشوار است، اما مانعى در راه نیست.
مُطلَق: آزاد.
گام: کنایه از اثر پا در زمین.
چند گاهش گامِ آهو در خور است بعد از آن خود نافِ آهو رهبر است
چون که شکر گام کرد و ره بُرید لاجرم ز آن گام در کامى رسید
162- 161/ د / 2.
مُعَاف: (عربى) مُعافَى، بخشیده، آزاد، ایمن.
رو معاف: یعنی با خیال آسوده وبدون تردید به دنبال مرد حق برو.
آذر: آتش.
لا تَخَف: مترس ، خطاب به موسى (ع)، اشاره به آیه واقعه در سوره قصص که مىفرماید: «یا مُوسى أَقْبِلْ وَ لا تَخَفْ إِنَّکَ مِنَ اَلْآمِنِینَ »: یعنى اى موسى پیش بیا و نترس که تو از امان یافتگانى.[1]
طبق فرستادن: کنایه از امر به ترسیدن.
نان فرستادن: ایمن گردانیدن. (چون از خدا ترسیدى بدان چه آرزو مىکنى رسیدى). مولانا، ترس از خدا را در دنیا به «طبق» تعبیر کرده است و ایمنى در روز رستاخیز را به «نان».
طَوف: مصدر مبنى از براى فاعل. طائف: طواف کننده.
کِش در این جا طوف نیست: یعنی کسی که در راه حق سیر نمی کند.
( 488) تردید و دو دلى بمنزله حبس و زندان است که نمىگذارد جان بطرفى برود. ( 489) هر کس انسانى را بطرفى مىکشد و هر کس مىگوید راه رستگارى من هستم. ( 490) این تردید قسمت کوهستانى و سر بالاى راه حق است اى خوش آن کسى که پاى جانش از دو دلى آزاد است. ( 491) او بىهیچ تردیدى راه راست در پیش دارد و همىرود اگر تو راه بلد نیستى جاى پاى او را بجوى. ( 492) گام آهو را پیدا کن و بگیر و برو تا بناف آهو برسى و مشام جان را از بوى مشک معطر کنى. ( 493) با این روش اگر بطرف آتش روى آورى باوج انوار خواهى رسید . ( 494) بلى وقتى خطاب « لا تَخَفْ » شنیدى نه از دریا خوفى هست و نه از موج و نه از کف . ( 495) وقتى خداوند خوف در دل تو نهاد همان خوف بمنزله لا تخف است وقتى طبق براى تو فرستاد نان هم مىفرستد . ( 496) ترس مال کسى است که ترس از خدا ندارد و غصه آن کس دارد که در این بارگاه طواف نمىکند .
در این ابیات سخن از کسی است که روح او میان دنیا وآخرت سرگردان است واین سرگردانی زندان اوست.این سرگردانی مانند کوه بلند یا گردنه یی است که سر راه وصال حضرت حق قرار دارد وکسی می تواند از آن بگذرد که پایش آزاد باشد ودر قید وبند این جهان وآن جهان نباشد.مولانا می گوید: نشان پای این آزادگان عاشق را دنبال باید کرد ودر پی آنان بایستی سیر نمود.ودر راه حق کسی باید ترسان و نگران باشد که خوف حق در دل او نیست.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |