( 497)خواجه در کار آمد و تجهیز ساخت |
|
مرغ عزمش سوی ده اشتاب تاخت |
||
( 498)اهل و فرزندان سفر را ساختند |
|
رخت را بر گاو عزم انداختند |
||
( 499)شادمانان و شتابان سوی ده |
|
که بری خوردیم از ده مژده ده |
||
( 500)مقصد ما را چراگاهخوش است |
|
یار ما آنجا کریم ودلکش است |
||
( 501)با هزاران آرزومان خوانده است |
|
بهر ما غرس کرم بنشانده است |
||
( 502)ما ذخیرهْ ده زمستان دراز |
|
از بر او سوی شهر آریم باز |
||
( 503)بلکه باغ ایثار راه ما کند |
|
در میان جان خودمان جا کند |
||
( 504)عجلوا اصحابنا کی تربحوا |
|
عقل میگفت از درون لا تفرحوا |
||
( 505)من رباح الله کونوا رابحین |
|
ان ربی لا یحب الفرحین |
||
( 506)افرحوا هونا بما آتاکم |
|
کل آت مشغل الهاکم |
||
( 507)شاد از وی شو مشو از غیر وی |
|
او بهارست و دگرها ماه دی |
||
( 508)هر چه غیر اوست استدراج توست |
|
گرچه تخت و ملکتست و تاج توست |
||
اشتاب: یعنی شتابان
در کار آمدن: دست به کار شدن، آماده گشتن.
ساختند: یعنی آماده شدند
مرغ عزم و گاو عزم: اضافه مشبَّهٌ بِه به مشبّه.
غَرس: در لغت به معنى «کاشتن درخت» است یا کشتنى دیگر، و گاه به معنى «درخت» به کار رود.
غرس کرم: اضافه مشبَّهٌ به به مُشبّه.
ایثار: دیگرى را بر خود مقدم داشتن، بخشش.
عَجِّلُوا...: یاران ما بشتابید تا سود برید.
لا تَفرَحُوا: شادمان مباشید برگرفته از قرآن کریم است« لا تَفْرَحْ إِنَّ اَللَّهَ لا یُحِبُّ اَلْفَرِحِینَ»: شادمان مباش خدا شادمانان را دوست ندارد.[1]
مِن رَباحِ اللَّه...: از سودهاى خدا سود برنده باشید. همانا پروردگار من شادمانان را دوست نمىدارد.
افرحوا...: شادمان باشید با آرامش و بردبارى بدان چه (خدا) شما را داده است. هر چیز سر گرم کننده شما را به غفلت در انداخته است. گرفته از قرآن کریم است:« وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُمْ وَ اَللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُور»: و شادمان مشوید بدان چه [خدا] شما را داده است و خدا هیچ خود پسند نازنده را دوست ندارد.[2]
کلّ آت مشغل...: هر چیز آینده مشغول دارنده شما را به لهو در انداخته است. چنان که در حدیث است «أخشَى أن تَبسُطَ الدُّنیا عَلَیکُم کَما بَسَطَت عَلى مَن کانَ قَبلَکُم فَتَنافَسوها کما تنافَسُوها وَ تُلهِکُم کما الهتبهم: مىترسم دنیا به شما فراخ شود چنان که بر پیشینیان شما فراخ شد، پس در آن با یکدیگر هم چشمى کنید چنان که آنان هم چشمى کردند، و شما را به لهو اندازد چنان که آنان را به لهو انداخت.»[3]
وی: یعنی خدا.
دگرها: عوامل این جهانی اند که ما به آنها دل خوش می کنیم.
استدراج : خارق عادتى است که مدعیان ومنکران دارند و با داشتن او اغوا شده گمان مىکنند که در راه مستقیم قدم مىزنند. و سادهدلان را در دام آنها میاندازد. اما در حقیقت مکر الهی است و پروردگار با جلوه دادن این مدعیان، بدیهای آنها را پنهان میکند تا در قهقرای خودبینی و انکار فرو روند، به همین دلیل مکر و استدراج غالباً با هم میآید. جلال و شکوه این جهانی هم نوعی استدراج است.
( 497) خواجه بکار پرداخته و تهیه رفتن دیده مرغ عزمش بطرف ده پر گرفت. ( 498) اهل و عیال و فرزندانش بار سفر بسته و بر گاو عزم بار کردند. ( 499) با شادى و شتاب عازم ده شده و مىگفتند مژده که اکنون میوهها از ده نصیب ما خواهد شد. ( 500) مقصد ما جاى دل کش و وفور نعمت است و میزبان ما شخص کریمى است. ( 501) با هزاران آرزو ما را دعوت کرده و نهال اکرام و اعزاز براى ما غرس کرده است. ( 502) ما ذخیره تمام طول ایام زمستان از ده به شهر خواهیم آورد. ( 503) او باغ خود را در راه ما پیش کش خواهد کرد و ما را میان جان خود جاى خواهد داد. ( 504) رفقا عجله کنید و استفاده نمایید ولى عقل از درون به آنها مىگفت پر شادى نکنید. ( 505) از فایده خدا داده استفاده کنید اینجا مورد فرح و شادى نیست که فرمودهاند خداوند آنها را که زیاد شادى مىکنند دوست نمىدارد. ( 506) شاد باشید ولى به آرامى به آن چه خدا بشما داده است هر واردهاى که شما را از خدا بخود مشغول کند بالاخره بلهو و لعب رهبرى مىکند . ( 507) از او شاد باش نه از غیر که او چون بهار و دیگران چون دى هستند .( 508) هر چه که غیر اوست براى تو استدراج است اگر چه در نظر تو تخت و مملکت و تاج است .
مولانابه قصّه شهری وروستایی باز می گردد و می گوید: خواجه دست به کار شد و خود را آماده کرد و پرندهْ عزم و تصمیمش، با شتاب به سوی روستا پرواز کرد. در ضمن مولانا نشان میدهد که فرزندان خواجه، امیدهای بسیار به این سفر داشتهاند. شتاب خواجه و فرزندان به سوی روستا، در واقع نقد حال ما انسانهاست که به مظاهر دنیوی دل خوش میکنیم و با پندار ضعیف خود، دامهای پنهان شده در مرغزار دنیا را نمیبینیم و به چیزی دل میبندیم که قاتل ما میشود. مولانا با الهام از آیات قرآن، حال کسانی را تصویر میکند که مانند فرزندان خواجه، به وعدههای دروغین و ظواهر دلخوشند، اما عقل خداجو و آگاه به حقیقت، از درون میگوید: شاد نباشید، بکوشید که از بهرههای الهی سود ببرید. راستی پروردگار من، دلخوشان دنیایی را دوست ندارد. شادی کنید به آنچه خداوند برای شما میآورد، اما نه شادی با احساس ناچیزی در برابر حق (هونا). هرچه جز این به شما میرسد، بازدارندهای است که شما را از حق دور میکند.
مولانا میگوید: غیر حق، مایهْ هلاکت تدریجی تو است؛ گرچه آن چیز تخت و سلطنت و تاج شاهانه باشد. استدراج، کارهای خارقالعاده است که از مدعیان سر میزند و سادهدلان را در دام آنها میاندازد. اما در حقیقت مکر الهی است و پروردگار با جلوه دادن این مدعیان، بدیهای آنها را پنهان میکند تا در قهقرای خودبینی و انکار فرو روند، به همین دلیل مکر و استدراج غالباً با هم میآید. جلال و شکوه این جهانی هم نوعی استدراج است.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |