( 509)شاد از غم شو که غم دام لقاست |
|
اندرین ره سوی پستی ارتقاست |
( 510)غم یکی گنجیست و رنج تو چو کان |
|
لیک کی در گیرد این در کودکان |
( 511)کودکان چون نام بازی بشنوند |
|
جمله با خر گور هم تگ میدوند |
( 512)ای خران کور این سو دامهاست |
|
در کمین این سوی خونآشامهاست |
( 513)تیرها پران کمان پنهان ز غیب |
|
بر جوانی میرسد صد تیر شیب |
( 514)گام در صحرای دل باید نهاد |
|
زآنکه در صحرای گل نبود گشاد |
( 515)ایمن آباد است دل ای دوستان |
|
چشمهها و گلستان در گلستان |
( 516)عج الی القلب و سر یا ساریه |
|
فیه اشجار و عین جاریه |
دام لِقا بودن غم: یعنی غم سرانجام لقای حق و وصال حق را به تو هدیه می دهد. در حدیث است «اِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ کُلَّ قَلبٍ حَزِینٍ: خدا هر دل اندوهناک را دوست دارد.» و نیز در حدیث است إنَّ الحَزِینَ فِى ظِلِّ اللَّهِ یَومَ القِیامَةِ: اندوهناک روز رستاخیز در سایه خداست.»[1] و نظیر این مضمون است آن چه نجم الدین در مرصاد العباد، در باب روح که بر آدم دمیده شد، آورده است: «قبض بر وى مستولى شد، آهى سرد بر کشید. گفتند ما تو را از بهر این آه فرستادهایم.»[2]
خران کور: یعنی ناآگاهان که روح آنها در خطر است و نمیدانند.
شَیب: پیرى.
گُشاد: فراخى، خرمى، شادمانى.
صحراى گِل: عالم جسمانى. جسم و متعلقات آن.
عُج إلَى القَلبَ...: به سوى دل باز گرد، و اى رونده در شب، که در آن درختان و چشمه روان است.
( 509) از غم شاد باش که غم دام بقا بوده و تو را بزندگانى ابدى رهبرى مىکند و در این راه طرف پستى راه بالا رفتن است . ( 510) غم چون گنجى است و رنج چون کان گران قیمتى است ولى این سخن کى در کودکان اثر مىکند . ( 511) بچهها این حال را دارند که تا نام بازى بشنوند با شتاب یک گور خرى پى آن بازى مىدوند . ( 512) بگو اى خرهاى کور در این سمت که مىروید دامها هست و در کمین شما خون آشامها ایستادهاند . ( 513) در این سوى تیرها پران ولى کمان آنها از چشم نهان است و بهر جوانى که از این سوى رود صد تیر پیرى فرود مىآید . ( 514) بصحراى دل باید قدم نهاد که در صحراى گل گشایشى وجود ندارد . ( 516) اى کاروان بطرف دل متمایل شده و در آن کشور سیر کن که در آن درختان سبز و خرم سر بر فلک کشیده و چشمههاى صاف در جریانند.
اگر میخواهی شاد شوی، از غم الهی شاد شو، زیرا اینگونه غم، مقدمه دیدار الهی است. غمگساری و فروتنی، مقدمه تعالی و ارتقا به مراتب معنوی است. اندوه و غم در راه حق، به منزله گنج است و رنج تو مانند معدن. آنان که خرد کودکانه دارند و نیز عوامالناس که سراپا به ظواهر دنیا مشغولاند، چه میدانند که غم و اندوه اولیاءالله چیست و برای چیست! مولانا میگوید: تا عمر به پایان نرسیده است دریابید که این دنیا بیارزش است. «در صحرای دل» یعنی در راه معرفت حق گام باید نهاد. مقابل صحرای دل، «صحرای گل» است که همان دنیا و زندگی مادی را گویند؛ اگر بیابانی گلآلوده باشد، در آن دل گشاده نمیشود. ای رهرو شب! به دل، و به سیر در عالم معنا بازگرد که در طریق دل، درختها و جویباران جاری است و صحرای گل نیست.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |