بسی دانشمند که نادانی اش او را کشته و دانشی که به همراه داشته، وی را سودی نبخشیده است . [امام علی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(64)
جمعه 94 بهمن 16 , ساعت 6:35 عصر  

عشق حقیقی (ادامه)


 ( 554)عشق تو بر هر چه آن موجود بود

 

آن ز وصف حق زراندود بود

( 555)چون زری با اصل رفت و مس بماند

 

طبع سیر آمد طلاق او براند

( 556)از زراندود صفاتش پا بکش

 

از جهالت قلب را کم گوی خوش

( 557)کان خوشی در قلب‌هاعاریتی است

 

زیر زینت مایهْ بی‌زینتی است

( 558)زر ز روی قلب در کآن می‌رود

 

سوی آن کآن رو تو هم کآن می‌رود

( 559)نور از دیوار تا خور می‌رود

 

تو بدان خور رو که در خور می‌رود

( 560)زین سپس بستان تو آب از آسمان

 

چون ندیدی تو وفا در ناودان

( 561)معدن دنبه نباشد دام گرگ

 

کی شناسد معدن آن گرگ سترگ

( 562)زر گمان بردند بسته در گره

 

می‌شتابیدند مغروران به ده

( 563)هم‌چنین خندان و رقصان می‌شدند

 

سوی آن دولاب چرخی می‌زدند

( 564)چون همی‌دیدند مرغی می‌پرید

 

جانب ده صبر جامه می‌درید

( 565)هر که می‌آمد ز ده از سوی او

 

بوسه می‌دادند خوش بر روی او

( 566)که تو روی یار ما را دیده‌ای

 

پس تو جان را جان و ما را دیده‌ای

 زر اندود: به معنى صفت فاعلى است (زر انداینده). (به موجودات از آن رو دل مى‏بستى که شعاعى از لطف و خوبى خدا بر آنان افتاده بود).

زرى: زر بودن.

طلاق راندن: طلاق گفتن، رها کردن.

زیر زینت...: ظاهر زر اندود است و درون قلب.

زر ز روى قلب...: زیبایى عاریتى هر چیز، به اصل باز مى‏گردد. پس تو هم بکوش تا به اصل برسى.

در خور: سزاوار.

در خور می‌رود: یعنی هر چه می‌کند درست و به‌جاست.

تو بدان خور رو...: تو به سوى خورشیدى رو که رفتن به سوى آن سزاوار توست.

زین سپس: یعنی پس از پیوستن به حق.

آسمان: منبع فیض حق است که جاودان است.

آب از آسمان ستدن: استعاره از یارى گرفتن از خدا و فیض از او طلبیدن.

ناودان: تعبیر از وسایل این جهانی است که همیشه بهره نمی‌رساند .

 گرگ: استعاره از وسوسه‏هاى شیطانى و تمایلات نفسانى است. به خاطر برخوردارى از لذت‏هاى جسمانى. چنان که در حدیث است: «إنَّ الشَّیطانَ ذِئبُ الاِنسانِ کَذِئبِ الغَنَمِ: شیطان گرگ انسان است چون گرگ براى گوسفند.»[1] و در حدیث دیگر است: «ما ذئبان جائعانِ اُرسِلا فِى غَنَمٍ أفسَدُ لَهَا مِن حِرصِ المَرءِ عَلَى المالِ وَ الشَّرفِ لِدِینِهِ: دو گرگ گرسنه که در گوسفندان رها شوند براى دین آدمى چنان زیان ندارد چون حرص او بر مال و شرف.»[2] چنان که گرگ را با اندک دنبه شکار توان کرد لذت‏هاى دنیوى دیده گرگ نفس را خیره کند و او را به دام اندازد. اما اگر آدمى از عکس قطع امید کند و به معدن دنبه رو آرد، دیگر شیطان را بدان راه نیست. روندگان روستا در پى خوشى و شاد کامى ظاهرى شهر را گذاردند، و به ده رفتند، اصل را رها کردند و به عکس روى آوردند، و دیدند آن چه دیدند.

زر گمان بردن: امید سود و بهره داشتن.

دولاب: چرخ آب‌کشی است و در این‌جا کنایه از وسیله‌ای است که نمی‏دانیم فایده‌ای هم دارد یا نه؟

جامه دریدن صبر: کنایه از شکیبایى از دست رفتن، بیتابى.

پس تو...: تو جان جان و دیده مایى.

تو نسبت به هر موجودی که عشق می‌ورزی، بدان که صفتی از صفات خدا آن موجود را آراسته است؛ لایه‌ای از عشق گران‌بهای الهی روی آن را پوشانده و جذّاب کرده است. چنان‌که وقتی روی مس را بالایه‌ای از طلا می‌پوشانند عزیز و گران‌بها جلوه می‌کند. همهْ زیبایی‌های جهان، مظهر اسم جمیل است و باید دانست که تابش نور حق بر هر کس و هر چیز، دل ما را به سوی این می‌کشاند. یکی از صفت‌های حق "حی"، یعنی زندهْ جاودان است. هرگاه که این وصف زنده بودن بر موجودی تجلّی کند و آن را زراندود سازد، ما آن را زر و یا زنده می‌بینیم و به آن عشق می‌ورزیم. پس از این زنده‌های موقتی که برای مدتی، زراندود به صفات حقند، دست بردار. این جلوهْ هستی، از روی این موجود موقت، به معدن خود، یعنی هستی مطلق باز می‌گردد. تو اگر به جایی می‌خواهی بروی، به سوی آن هستی مطلق برو. اینان مانند دیواری هستند که از اصل هستی بر آنها نوری تافته است. به سوی آن اصل برو.

مولانا می‌گوید: برای شکار کردن گرگ، مقداری دنبه روی دام می‌گذارند. دنیا هم حاصل ناچیزی دارد برای شکار ناآگاهان و منکران و مغروران، اما آن‌جا که "معدن" فیض است، دام نیست و آگاهان به آن‌جا روی می‌آورند.

در ادامه مولانا می گوید: خواجه و خانواده‌اش خیال کردند که در روستا کیسه‏های طلا برای آنان آماده شده است. از‌این‌رو، با سرمستی و غرور بدان سو می‏شتافتند.

چکیدهْ سخن مولانا در این ابیات این است که: این نموّ و حرکت که در نبات و جاندار است پرتوى از لطف و عنایت کردگار است. هر هستى شعاعى از هستىِ او یافت و آن شعاع عاریتى بر آن تافت.

          همچو نورى تافته بر حائطى                    حائط آن انوار را چون رابطى‏

          لا جرم چون سایه سوى اصل راند             ضال مه گم کرد و ز استایش بماند

2128- 2127 / د /3

هر دوستى که جز خدا گیرى ناچار روزى از آن ببرى، جز دوستى حق که همیشه از آن بر خورى. چرا که او کل است و عالم اجزاء و هر جزء روزى به سوى کلّ رود.

          عاشقان کلّ نه عشّاق جزو             ماند از کل آن که شد مشتاق جزو

          چون که جزوى عاشق جزوى شود             زود معشوقش به کلّ خود رود

2802- 2801/ د / 1

انسان سالک باید جز خدا مونسى نگیرد تا پشیمانى نبیند. و اگر به چیزى جز خدا دل بست براى آن باشد که قدرت حق را در آن مى‏بیند. چنان که در داستان آینده اشارتى است بدین معنى.



[1] - (مسند احمد، ج 5، ص 233)

[2] - (مسند احمد، ج 3، ص 456)


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 547 بازدید
بازدید دیروز: 514 بازدید
بازدید کل: 1402173 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]