( 567)همچو مجنون کو سگی را مینواخت |
|
بوسهاش میداد و پیشش میگداخت |
( 568)گرد او میگشت خاضع در طواف |
|
هم جلاب شکرش میداد صاف |
( 569)بوالفضولی گفت ای مجنون خام |
|
این چه شید است اینکه میآری مدام |
( 570)پوز سگ دائم پلیدی میخورد |
|
مقعد خود را بلب میاسترد |
( 571)عیبهای سگ بسی او بر شمرد |
|
عیبدان از غیبدان بویی نبرد |
( 572)گفت مجنون تو همه نقشی و تن |
|
اندر آ و بنگرش از چشم من |
( 573)کین طلسم بسته مولی است این |
|
پاسبان کوچهْ لیلی است این |
( 574)همّتش بین و دل و جان و شناخت |
|
کو کجا بگزید و مسکنگاه ساخت |
حکایت کوتاهی که با این ابیات آغاز می شود، پیش از مثنوی در تمهیدات عین القضاة، احیاء العلوم عزّالی، وتفسیر ابوالفتوح رازی با اختلاف در جزئیات آمده است، البته مولانا اگر منابع را دیده باشد، باز مطابق روش خود حکایت را بازسازی کرده وموافق مقصود خود پرداخته است.[1]
خاضع: فروتن.
طَواف: گرد گردیدن.
جُلاّبِ شکر: شربتى که از گلاب و شکر سازند.
بو الفضول: بىهوده گو. پُر گو.
اُستُردن: پاک کردن.
عیبدان: کسی که ظاهر را میبیند و نمیداند که در باطن عاشق چه میگذرد.
تو همه نقش و تن: یعنی روح و ادراک معنوی نداری.
طلسم بسته: کنایه از آن که رمزى در وجود اوست که هر کسى بدان واقف نیست، و آن شناختى است که از لیلى دارد و براى همین شناخت است که در کوى او جاى گرفته است.
طلسم بسته مولی است: یعنی موجودی مادی است، اما به محبوب بستگی دارد و مانند گنج، نگهبان گنج من است.
( 567) مثل مجنون که سگى را نوازش کرده و مىبوسید و در مقابل او چون شمع در سوز و گداز بود. ( 569) یک نفر فضول گفت اى مجنون تو چقدر خام هستى باز این چه حیله بازى است که از خود بروز مىدهى. ( 570) پوزه سگ همیشه میان کثافت است حتى ما تحت خود را با لب پاک مىکند. ( 571) او یک یک معایب سگ را براى مجنون مىشمرد بلى عیب دان از غیب بىخبر است و بویى از آن بمشامش نرسیده. ( 572) مجنون گفت تو فقط صورت و تن هستى و از معنى بىخبرى بعالم من در آواز چشمان من نگاه کن. ( 573) و ببین که این طلسم بسته دوست و پاسبان کوچه او است آرى این سگ پاسبان کوچه لیلى است. ( 574) همتش را بنگر و دل و جان پاکیزهاش را تماشا کن و شناسائیش را ببین ببین کجا را براى سکونت خود انتخاب کرده و در چه جاى دوست داشتنى مسکن گزیده است.
اگر مجنون را با سگ کوی لیلی محبتی باشد، آن محبت از جهت عشق لیلی بُود، نه از سگ مجنون. با اینکه سخن از سگ کوچه لیلی است، اما در ذهن مولانا توجه به یک سالک آگاه و حقجو را هم احساس میکنیم، بهخصوص که در بیت بعد، اشارهای به اصحاب کهف میکند و سگ کوچهْ لیلی با سگ اصحاب کهف مقایسه میکند.
( 575)او سگ فرّخ رخ کهف من است |
|
بلکه او همدرد و هملهف من است |
( 576)آن سگی که باشد اندر کوی او |
|
من به شیران کی دهمیک موی او |
( 577)ای که شیران مر سگانش را غلام |
|
گفت امکان نیست خامش والسلام |
( 578)گر ز صورت بگذرید ای دوستان |
|
جنت است و گلستان در گلستان |
( 579)صورت خود چون شکستی سوختی |
|
صورت کل را شکست آموختی |
( 580)بعد از آن هر صورتی را بشکنی |
|
همچو حیدر باب خیبر برکنی |
سگ کهف: براى من در حرمت چون سگ اصحاب کهف مىنماید.
هم لَهف: شریک دریغ و افسوس، هم درد، آشنا به درد و غم.
به شیران کی دهم: یعنی هرگز با شیرها برابر نمیگذارم و عوض نمیکنم. آن که در راه حق میافتد، شیران و نیرومندان عالم در برابر سگهای درگاه او غلام و خدمتگزارند. این چیزی است که نمیشود با الفاظ بیان کرد.
صورت: جسم، ظاهر.
صورت خود شکستن: کنایه از خودى وا گذاشتن. خود را هیچ انگاشتن.
صورت کل: صورتى که جز معنى باشد. هر چه آدمى را از معنى باز دارد. (چون از جسم گذشتى به جان مىرسى).
باب خیبر: اشاره است به غزوه خیبر و فتح قلعه آن به دست على (ع) در سال هفتم از هجرت و کندن على (ع) در قلعه را.
( 575) او سگ مبارک روئى است که چون سگ اصحاب کهف در غارى که من هستم همنشین من است او با من هم درد و در محنت و رنج من شریک است. ( 576) سگى که در کوى او مقیم باشد خاک پایش از شیران شجاع برتر است. ( 577) کسى که شیرها غلام سگ او هستند وصف او براى زبان امکان پذیر نیست و باید در این میدان سپر انداخته و خاموش شد . ( 578) اگر از صورت بگذرید به بهشت و گلستان خواهید رسید . ( 579) اگر صورت خود را بشکنى و بسوزانى راه شکستن صورت کلى را یاد گرفتهاى . ( 580) و بعد از آن هر صورتى را خواهى شکست و چون حیدر کرار در خیبر را مىتوانى از جاى بکنى .
پس خلاصه جواب مجنون این است که این موجود در ظاهر سگ است، اما نور معشوق بر آن تافته است. مولانا از این سخن نتیجه میگیرد: اگر ما "صورت" و عالم ماده را رها کنیم، عالم معنا را میبینیم که "جنّت است و گلستان در گلستان" و راه رسیدن به این گلستان هم خود انسان است؛ باید از خود آغاز کنیم. اگر "صورت خود"، یعنی نفس را بشکنی و بسوزانی، کلّ جهان صورت در چشم تو خوار میشود «مادر بتها بت نفس شماست». مولانا، مولا علی را نمونهْ کامل جهاد با نفس میشمارد که توانست قلعهْ خیبر نفس خود را یکباره از بیخ برکند.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |