عالمان ظاهر راه زنان روح
( 642)شهریان خود رهزنان نسبت به روح |
|
روستایی کیست گیج و بیفتوح |
( 643)این سزای آنکه بیتدبیر عقل |
|
بانگ غولی آمدش بگزید نقل |
( 644)چون پشیمانی ز دل شد تا شغاف |
|
زآن سپس سودی ندارد اعتراف |
( 645) آن کمان و تیر اندر دست او |
|
گرگ را جویان همه شب سو بسو |
( 646) گرگ بر وى خود مُسلّط چون شرر |
|
گرگ جویان و ز گرگ او بىخبر |
( 647) هر پشه هر کیک چون گرگى شده |
|
اندر آن ویرانه شان زخمى زده |
( 648) فرصت آن پشّه راندن هم نبود |
|
از نهیبِ حمله گرگ عَنود |
( 649) تا نباید گرگ آسیبى زند |
|
روستایى ریش خواجه بر کَنَد |
( 650) این چنین دندان کنان تا نیم شب |
|
جانشان از ناف مىآمد به لب |
( 651) ناگهان تمثال گرگ هِشتهاى |
|
سر بر آورد از فراز پُشتهاى |
( 652) تیر را بگشاد آن خواجه زشست |
|
زد بر آن حیوان که تا افتاد پست |
شهریان: استعاره از کسانى که از علمهاى ظاهرى بهره گرفته اند و به حقیقت نرسیدهاند.
روستایى: ناقصى که بهرهاى از علم ندارد.
فتوح:یعنی گشایش روزنههای آگاهی و معرفت در دل سالک، گشایش دل.
عقل: عقل خداجوست
نقل: حرکت، سفر. لیکن در این بیت یعنی به منقولات و سخنان اهل ظاهر تکیه کرد و از ادراک حقیقت دور ماند.
غول: اشاره به اهل ظاهر است.
شِغاف: پوشش دل، حجاب قلب.
از دل تاشغاف شدن: سراسر دل را فرا گرفتن.
گرگ بر وى خود مسلط: منظور از «گرگ» مرد روستایی است واستعاره از طمع لوت و تفرج خاطره است ، ونیز کنایه از نعمت دنیا که مردمان را مىفریبد.
کیک: کک.
عنود: یعنی سرکش ومزاحم وسمج .
ریش خواجه بر کَنَد: یعنی آبرویی او را بریزد.
دندان کَنان:یعنی لرزان از سرما، زارى کنان، بىقرار.
هِشته: در فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوى، یله، تنها، معنى شده ولى با توجه به زمینه قصه وحیله های مرد روستایی، به نظر می رسد « تمثال گرگ هشته» یعنی صورت وشکل ساختگی گرگ، که روستایی ساخته بود تا شری به پا کند وخواجه را از خانه خود براند.
( 642) شهریان خودشان راه زن روح هستند روستایى گیج نفهم دیگر کى است و چه خواهد بود. ( 643) این سزاى کسى است که بانگ غولى شنیده و بدون تعقل و تدبیر براه افتاد. ( 644) پس از آن وقتى پشیمان شد که وقت گذشته دیگر پشیمانى سودى نداشت.( 645) تیر و کمان در دست خواجه بود و هر زمان انتظار گرگ را داشت. ( 646) او گرگ مىجست و بىخبر بود که گرگ بر او مسلط شده و او بىخبر است. ( 647) هر پشه و کیک چون گرگى در آن ویرانه هر دم به آنها زخمى مىزد. ( 648) بىچاره از ترس حمله گرگ مجال نمىکرد که پشهها را دور کند. ( 649) مىترسید که مبادا گرگ آسیبى بباغ انگور برساند و روستایى ریش خواجه را بکند. ( 650) همینطور دندان بروى جگر گذاشته و تا نیمه شب جانش بلب رسید. ( 651) ناگاه شبه گرگ از بالاى تپهاى سر بر آورد. ( 652) خواجه تیرى بر کمان گذاشته و از شست رها کرد و بلا فاصله تیر بحیوان اصابت کرده و به پشت افتاد.
منظور از «شهریان» عالمان ظاهری هستند که با تکیه بر محفوظات صوری خود، سالکان و طالبان حق را به بیراهه میبرند. و «روستایی» آن نادانی است که حتی محفوظات عالمان ظاهری را نیز ندارد و در جهل مرکب دست و پا میزند. معنای بیت این است: در جایی که جایز نیست مطیع و تابع عالمان ظاهر شوی، میخواهی به خدمت آن مدعیان بیسواد و نادان درآیی؟!.
مولانا می گوید: خواجهْ بیچاره تیر و کمان را به دست گرفت و سراسر شب، از هر طرف گرگ را میجست. ناگهان از بالای تپهای، شبح گرگی سرکش و رها شده، نمایان شد. خواجه تیر را رها کرد و چنان به هدف زد که گرگ از آن بالا به زمین افتاد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |