پى هر بانگى نباید دوید
( 653) اندر افتادن ز حیوان باد جَست |
|
روستایى هاى کرد و کوفت دست |
( 654) ناجوانمردا که خر کرّه من است |
|
گفت نه این گرگِ چون آهرمن است |
( 655) اندر او اَشکال گرگى ظاهر است |
|
شکل او از گرگىِ او مُخبِر است |
( 656) گفت نه بادى که جَست از فرجِ وى |
|
مىشناسم همچنانک آبى ز مى |
( 657) کُشتهاى خر کرّهام را در ریاض |
|
که مبادت بسط هرگز ز انقباض |
( 658) گفت نیکوتر تفحُّص کن شب است |
|
شخصها در شب ز ناظر مُحجَب است |
( 659) شب غلط بنماید و مبدَل بسى |
|
دیدِ صائب شب ندارد هر کسى |
( 660) هم شب و هم ابر و هم باران ژرف |
|
این سه تاریکى غلط آرد شگرف |
( 661) گفت آن بر من چو روز روشن است |
|
مىشناسم بادِ خر کرّه من است |
( 662) در میان بیست باد آن باد را |
|
مىشناسم چون مسافر زاد را |
( 663) خواجه برجَست و بیامد ناشگفت |
|
روستایى را گریبانش گرفت |
( 664) کابلهِ طرّار شَید آوردهاى |
|
بنگ و افیون هر دو با هم خوردهاى |
( 665) در سه تاریکى شناسى بادِ خَر |
|
چون ندانى مر مرا اى خیره سر؟ |
( 666) آن که داند نیم شب گوساله را |
|
چون نداند همره ده ساله را |
آهِرمن: اَهرِمن. اهریمن: دیو.
ریاض: جمع روضه: باغ.
بسط: شادمانى.
انقباض: گرفتگى خاطر.
مُحجَب: پوشیده.
دیدِ صائب: دید درست ودقیق.
زاد: توشه.
ناشگفت: یعنی همان طور که انتظار می رفت وجای شگفتی نبود، بىمُحابا.
شَید: فریب، مکر، حیله.
( 653) وقتى حیوان افتاد بادى از او بیرون آمد و روستایى فریاد زده و با افسوس دست بدست کوفته. ( 654) گفت اى ناجوانمرد این کره خر من بود که کشتى خواجه گفت نه این گرگ است. ( 655) از شکل او کاملا پیدا است که گرگ است نه کره خر. ( 656) گفت نه آن بادى که از پائین او بیرون جست من همان طور که شراب را از آب تمیز مىدهم آن باد را هم تمیز دادم که از کره خر من است. ( 657) الهى هیچ گاه غمت بشادى بدل نشود که کره خر مرا در باغ کشتى. ( 658) گفت خوب برو نگاه کن حالا شب است و چیزها را تمیز دادن مشکل است. ( 659) شب خیلى چیزها را انسان عوضى مىبیند و همه کس نمىتواند شب درست ببیند. ( 660) الآن هم شب است و هم ابر و هم باران و این سه تاریکى است البته این تاریکیها انسان را بغلط مىاندازد. ( 661) گفت براى من چون روز روشن است که باد از کره خر من بود. ( 662) در میان بیست جور باد من مثل مسافرى که توشه خود را بشناسد باد کره خر خودم را مىشناسم. ( 663) خواجه از جا جسته و گریبان روستایى را محکم گرفته. ( 664) گفت اى ابله طرار مسخره در آوردهاى بنگ و افیون خوردهاى؟. ( 665) در میان سه تاریکى باد خر را مىشناسى پس چه شده که تو خیره سر مرا نمىشناسى؟. ( 666) آن که در نیمه شب کره خر را مىشناسد چگونه روز روشن دوست یازده ساله خود را نمىشناسد؟.
القصّه در لحظهْ افتادن، بادی از حیوان رها شد و روستایی، های های کنان و با ناراحتی آمد، که چرا کره الاغ مرا هدف قرار دادهای. خواجه گفت: آن حیوانی که من هدف قرار دادم، ظاهرش مانند گرگ بود، نه کره الاغ. روستایی گفت: نه، من بادی که از نشیمن او رها شد میشناسم، چنانکه آب را از شراب تمیز میدهم. خواجه گفت: خوب دقت کن شب است و تاریک و در تاریکی انسان خوب نمیتواند تشخیص دهد. افزون بر اینکه هوا هم ابری و هم بارانی است. اینها موجب تاریکی بیشتر میشود. سه تاریکی، باعث خیلی از اشتباهها میشود. روستایی به خواجه گفت: من صدای باد کره الاغم را از میان صدای بیست باد دیگر تشخیص میدهم. در این هنگام، خواجه بیصبر شد و بیدرنگ پرید و گریبان روستایی را گرفت که ای نادان مکار، تو در سه تاریکی، باد خر را میشناسی؟ چگونه ای گستاخ، مرا نمیشناسی؟ آن کسی که در نیمه شب گوساله خود را باز میشناسد، چگونه ممکن است که رفیق ده سالهْ خود را نشناسد.
نتیجه یی که مولانا از این قصّه می گیرد: هشدار به کسانی است که به ظاهر بعضى مدعیان فریفته مىشوند و پى هر بانگى مىدوند و به ورطه هلاکت مىافتند و چون خود به خطاى خود پى بردند پشیمان مىشوند و سودى ندارد که« آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ وَ کُنْتَ مِنَ اَلْمُفْسِدِینَ».[1] پس باید دنبال مرد حق بود و از مردم دنیا دورى نمود.
پیر را بگزین که بىپیر این سفر هست بس پُر آفت و خوف و خطر
آن رهى که بارها تو رفتهاى بىقلاووز اندر آن آشفتهاى
پس رهى را که ندیدستى تو هیچ هین مرو تنها ز رهبر سر مپیچ
2945- 2943 / د / 1
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |