( 667)خویشتن را عارف و واله کنی |
|
خاک در چشم مروت میزنی |
( 668)که مرا از خویش هم آگاه نیست |
|
در دلم گنجای جز الله نیست |
( 669)آن چه دی خوردم از آنم یاد نیست |
|
این دل از غیر تحیر شاد نیست |
( 670)عاقل و مجنون حقم یاد آر |
|
در چنین بیخویشیام معذور دار |
( 671)آن که مرداری خورد یعنی نبید |
|
شرع او را سوی معذوران کشید |
( 672)مست و بنگی را طلاق و بیع نیست |
|
همچو طفل است او معاف و معتقیست |
( 673)مستیای کید ز بوی شاه فرد |
|
صد خم می در سر و مغز آن نکرد |
( 674)پس برو تکلیف چون باشد روا |
|
اسب ساقط گشت و شد بیدست و پا |
( 675)بار کی نهد در جهان خرکره را |
|
درس کی دهد پارسی بومره را |
( 676)بار بر گیرند چون آمد عرج |
|
گفت حق لیس علی الاعمی حرج |
( 677)سوی خود اعمی شدم از حق بصیر |
|
پس معافم از قلیل و از کثیر |
خاک در چشم مروّت زدن: جوانمردى را نادیده گرفتن، ناجوانمردى کردن.
تَحَیُّر: در لغت «سر گردانى» است و در اصطلاح عارفان، حالتى است که بر دل عارف وارد شود و او را از تفکّر باز دارد ودلیل وبرهان و خوانده ها وشنیده ها پاسخگوی نیاز روحی سالک نیست.
بىخویشى: بىخبرى از غایت حیرت در حق. از خود آگاه نبودن.
عاقل و مجنون حق: کسى که از غایت عشق و استغراق در حق رعایت سنّت ظاهر نکند و عامه چنین کس را دیوانه شمارند، ولى خواص او را مجذوب و از عقلاى مجانین به حساب آرند.
نَبید: شرابى است که از خرما سازند. در کتاب الفقه على المذاهب الاربعه عبارتى است که ترجمه آن این است: نبیدِ خرما آن است که پخت آن اندک بود و سفت شود. فراوانِ آن مستى آرد نه اندک آن. همه این انواع (تَمر، فَضیخ، و نَبید) حرام است، بسیار آن و اندک آن هر چند قطرهاى از آن باشد. و در حاشیه صفحه آورده است: بعض آنان که آب جو و مانند آن خورند، گمان دارند اندک آن در مذهب حنفیان حلال است. و حقیقت این است که اندک و بسیار آن در مذهب حنفیان حرام است مانند دیگر مذهبها بنا بر صحیح، که بدان فتوى دادهاند، بلکه آن نزد حنفیان حرام است به اجماع.[1]
اینکه مولانا گوید: «مردارى خورد یعنى نبید»، ظاهر است که او نیز نبید را حرام مىدانسته است، و معذور بودن مربوط به نیم بیت دوم است: «طلاق مست و بنگى»، بحثى است فقهى و آن اینکه اگر مستى زن خود را طلاق گوید یا در مستى معاملهاى کند آیا طلاق و معامله نافذ است یا نه؟ این مسئله خلافى است. گویند اگر کسى مسکر خورد و بداند او را مست مىسازد و خردش را مىبرد، سپس در حالت مستى زن خود را طلاق گوید، آن طلاق واقع است، اما اگر نداند مستى آورد یا براى دفع بیمارى بخورد و مست شود و خرد او برود، و طلاق گوید طلاق واقع نگردد.[2]
مُعتَق: آزاد.
شاه فرد: پروردگار است و «بوی شاه فرد» ادراکی است که از وجود حق و به مشیت او، در دل بنده آگاه پدید میآید و او را مست میکند.
مستیى که از بوى شاه فرد آید: کنایه است از حالت سکر که سالک را دست دهد. در آن حال او را نه عقل است و نه ادراک، بلکه فانى در حق است.
بو مُرّه: کنیهْ ابلیس است که هیچ درسی او را اصلاح نمیکند و به هر زبانی هم به او بگویی، بیفایده است.
بار بر خر کره نهادن و بو مُرّه را پارسى درس دادن: کنایه است از گرد کار ناشدنى گردیدن.
عَرَج: لنگى.
لیس على...: برگرفته از قرآن کریم است «لَیْسَ عَلَى اَلْأَعْمى حَرَجٌ وَ لا عَلَى اَلْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَ لا عَلَى اَلْمَرِیضِ »: نه بر کور و نه بر لنگ و نه بر بیمار حرجى است.[3]
( 667) خود را عارف و واله قلمداد کرده بچشم مروت و مردانگى خاک مىپاشى. ( 668) و مىگویى که من از خودم هم بىخبرم و جز خدا در دل و یاد من نمىگنجد. ( 669) و آن چه دیروز خوردهام بیاد ندارم و جز با حیرت دل شاد ندارم ( 670) مىگویى من عاقل و دیوانه حقم و مرا از این فراموشى معذور بدار ( 671) مىگویى اگر کسى شراب بخورد شرع او را معذور داشته ( 672) و براى مست و بنگى طلاق و خرید و فروش نبوده مثل طفل از عملى شدن آن معاف و آزاد است ( 673) البته کسى که از بوى شاه یگانه مست گردیده صد خم مى باو این قدر مستى نخواهد بخشید ( 674) پس چگونه تکلیف باو متوجه خواهد شد زیرا چون اسبى است که افتاده و دست و پاى راه رفتن ندارد ( 675) در دنیا چه کسى بر پشت کره خر بار نهاده یا چه کسى بشیطان درس پارسایى مىدهد. ( 676) وقتى پاى مرکوبى لنگ شد بار او را بر مىدارند خداوند فرموده است که« لَیْسَ عَلَى اَلْأَعْمى حَرَجٌ »پس کور مسئولیتى ندارد. ( 677) من از خود کور و از خدا بینا هستم و از بیش و کم این عالم معافم.
چنان که عادت مولانا ست از گفتگوی میان خواجهْ شهری واستدلال آوردن او بر روستایى و مشت او را در نشناختن باز کردن، سخن را به سرزنش مدعیان سکر و محو و مستغرقان در توحید مىکشاند که شما کجا و مستى حق کجا. از خدا مىگویید و در پى دنیایید لاف درویشى مىزنید و در پى ذخیره نهادن براى فردایید. آنان را که مست حقاند نشانههاست: یکى از آن نشانهها در شما نیست. شما مست حق نیستید، شیداى دنیایید. لاجرم چون آزمایش پیش آید از آن رو سپید در نیایید.
کى کند دل خوش به حیلتهاى گَش آن که بیند حیله حق بر سرش
او درونِ دام و دامى مىنهد جان تو نى آن جهد نى این جهد
1056- 1055/ د / 2
مولانا می گوید: کسانی هستند که داعیه عشق و عرفان دارند و خود را بیخویش و مستغرق در «هُو» نشان میدهند، ولی در موقع عمل رسوا میشوند. پس این ابیات تعریض به مدعیانی است که با بنگ و مخدرات، خود را مجذوب باده عشق الهی نشان میدهند، درحالیکه جذبه عارفان حقیقی از عشق و معرفت حقیقی و الهی است نه از مُکیفات.
مولانا از زبان مدعی میگوید: هر صفتی که برای من ذکر کنی، عاقل یا مجنون، همه از حق است و من از خود اختیاری ندارم (بیخویشی)؛ من از نور حق به معرفت اسرار رسیدهام و وجود ظاهری من از خود کوراست؛ پس هر چه کنم بر من کیفری و اعتراضی نیست.چون کسی که درحال مستی تصمیم بگیرد تصمیم او معتبر نیست، مانند طفل صغیر که از مسئولیت کارهای خود مُعاف است. مولانا می گوید: وجود چنین مدعیانی مانند اسبی است که از پا درآمده است و نمیتواند بار برگیرد .
[1] - (الفقه على المذاهب الاربعه، ج 2، قسم معاملات، ص 7)
[2] - (الفقه على المذاهب الاربعه، ج 4، ص 282)
[3] - (سوره فتح،آیه 17)
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |