( 766)و آن شغال رنگرنگ آمد، نهفت |
|
بر بناگوش ملامتگر بگفت |
( 767)بنگر آخر در من و در رنگ من |
|
یک صنم چون من ندارد خود شمن |
( 768)چون گلستان گشتهام صد رنگ و خوش |
|
مر مرا سجده کن از من سر مکش |
( 769)کر و فر و آب و تاب و رنگ بین |
|
فخر دنیا خوان مرا و رکن دین |
( 770)مظهر لطف خدایی گشتهام |
|
لوح شرح کبریایی گشتهام |
( 771)ای شغالان هین مخوانیدم شغال |
|
کی شغالی را بود چندین جمال |
( 772)آن شغالان آمدند آنجا به جمع |
|
همچو پروانه به گرداگرد شمع |
( 773)پس چه خوانیمت بگو ای جوهری |
|
گفت طاووس نر چون مشتری |
( 774)پس بگفتندش که طاووسان جان |
|
جلوهها دارند اندر گلستان |
( 775)تو چنان جلوه کنی گفتا که نی |
|
بادیه نارفته چون کوبم منی |
( 776)بانگ طاووسان کنی گفتا که لا |
|
پس نهای طاووس خواجه بوالعلا |
( 777)خلعت طاووس آید ز آسمان |
|
کی رسی از رنگ و دعویها بدان |
ملامتگر: شغال دیگری است که این شغال رنگین را به سؤال گرفت.
بادیه: ریگزار راه مکه است و کسی که از آن نگذرد نمیتواند راه «منی» را طی کند.
نهفت: پنهانى، آهسته.
صنم: یعنی بت.
شَمَن: بتپرست و پردهدار بتکده.
لوح شرح کبریایى شدن: اسرار الهى را دانستن و گفتن، از عالم معنى با خبر بودن.
جوهرى: در اینجا یعنی دارای گهر، اصیل، بزرگ، گوهرى، گوهر فروش. بدان رو که گوهر فروش گوهرهاى رنگ رنگ دارد و شغال نیز رنگها به خود گرفته بود.
چون مشترى: مانند مشترى، زیبا و روشن، یعنی سعادت بخش، خجسته؛ به تعبیر عرفا، مرد کامل.
طاوسان جان: یعنی آنها که جمال و کمال از روح مطلق و هستی بیقید و شرط پروردگار دارند؛
جلوهها دارند: یعنی حالاتی که نشاندهنده چنین کمال و جمالی باشد نه مانند رنگ خُم بر پوست شغال.
کوبیدن: پیمودن، رفتن.
کوبم: یعنی زیر پا بگذارم، از آن بگذرم.
منى: مِنى. صحراى معروف نزدیک به عرفات.
خواجه بُو العَلا:طاووسان دیگر به طنز لقب «ابوالعلا» یعنی بلند مرتبه، را برای شغال مدعی بهکار میبرند.
از آسمان آمدن خلعت طاوس: به احتمال قوى مولانا که با فرمودههاى امیر مؤمنان (ع) انس فراوان داشته، این جمله را از خطبه آن حضرت در خلقت طاوس برداشته که «آن را در استوارترین هیأت پرداخت و رنگهاى آن را به نیکوترین ترتیب مرتب ساخت.»[1]
( 766) آن شغال که پوستش بچندین رنگ مزین شده بود بگوش شغالى که ملامتش مىکرد آهسته گفت . ( 767) رنگ پوست مرا نگاه کن و ببین که هیچ بت پرستى بتى مثل من ندارد . ( 768) ببین که من چون گلستانى هستم و صد گونه رنگ مطبوع در پوست من دیده مىشود مرا سجده کن و از من سرکشى منما . ( 769) کر و فر و آب و تاب رنگهاى زیباى مرا ببین و بدان که من فخر دنیا و ستون دین هستم . ( 770) من مظهر لطف خداوندى شده و لوح کبریایى حق گردیدهام .( 771) پس روى بشغالان نموده گفت اى جماعت شغال مرا شغال نخوانید کجا شغال ممکن است با این جمال جلوه گر شود . ( 772) شغالان چون پروانهها که گرد شمع جمع شوند در اطراف او گرد آمدند . ( 773) و گفتندش اکنون تو را بچه نام بخوانیم گفت مرا طاوس صدا کنید . ( 774) گفتند طاوسان جان در گلستان جلوهها دارند و چتر مىزنند . ( 775) تو مىتوانى آن طور جلوه کنى و چتر بزنى گفت نه کسى که بادیه را طى نکرده چه سان از کعبه و منا نام مىبرد . ( 776) گفتند بانگ طاوس توانى کرد گفت نه گفتند احمق پس طاوس نیستى . ( 777) خلعت طاوس از آسمان مىآید و خلقت او زیبا است تو از رنگ و دعوى چگونه بمقام طاوسى توانى رسید .
مولانا به طنز، شغال رنگین را با القاب کسانی میخواند که غالباً پیشوای دین و رهبر اهل ظاهرند (فخرالدین، رکنالدین و..) شغال رنگین میگوید: شرح عظمت و کبریای الهی را در وجود من باید دید. شغالان دیگر از این شغال رنگین یا این شیخ مدعی میپرسند: تو در خود جلوههای کمال معنوی را داری؟ میگوید: نه، زیرا این راه را طی نکردهام.
شغال در این داستان، رمز مدعیان دروغى است که مىکوشند ظاهر خود را بسازند و مردمان را فریب دهند و به دام اندازند. سخنانشان باریک و درونشان تاریک است. مولانا از این تمثیل نتیجهگیری میکند که: شایستگی مردان حق از عنایت پروردگار است و بس.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |