( 999) آدمى کوهى است چون مفتون شود؟ |
|
کوه اندر مار حیران چون شود؟ |
( 1000) خویشتن نشناخت مسکین آدمى |
|
از فزونى آمد و شد در کمى |
( 1001) خویشتن را آدمى ارزان فروخت |
|
بود اطلس خویش بر دلقى بدوخت |
( 1002)صد هزاران مار و کُه حیران اوست |
|
او چرا حیران شده است و مار دوست |
حیرانى: در فرهنگها سر گشتگى و پریشانى است، لیکن در این بیت به معنى «به شگفت آوردن» است.
کوه: تشبیه آدمى به کوه از آن جهت است که دیگر موجودات برابر او خردند، چه او گزیده آفریدگان است و عالم کبیر است و هر چه در آفرینش آمده در او جمع است و چنان که در کوه مار و تریاق و دیگر چیزهاست در او حقیقتهاست پس سزاوار نبود که چون اویى فریفتهى مار شود.
کوه بود آدم، اگر پُر مار شد کانِ تریاق است و بىاضرار شد
تو که تریاقى ندارى ذرّهاى از خلاص خود چرایى غرّهاى
1346- 1345/ د / 6
مفتون: فریفته.
از فزونى آمد و شد...: نظیر:
آخر آدم زادهاى اى ناخلف چند پندارى تو پستى را شرف
541 / د /1
بر دلق دوختن: کنایه از خرسند شدن به متاع بىارزش.
( 999) آدمى چون کوه است چگونه ممکن است مفتون گردد کوه چگونه از دیدن مارى حیران مىشود . ( 1000) بلى آدمى مسکین خود را نشناخت این است از بلندى به پستى نزول کرد . ( 1001) آرى آدمى خود را ارزان فروخت اطلس بود ولى همین اطلس را وصله دلق نمود . ( 1002) صد هزاران مار و صد هزار کوه حیران آدمى است او چرا حیران مار شده و مار دوست گردیده است؟ .
با توجه به قصهْ مارگیر وکوهستان، تشبیه آدمی به «کوه» بدین معنا است که: انسان هرچه می جوید در وجود اوهست( آنچه خود داشت زبیگانه تمنّا می کرد). مولانا می گوید: دل آدمی مرکز اسرار غیب است، به شرط آن که خود را بشناسد. منظور مولانا این است که: وجود ما هستی مطلق یا کلِّ هستی است، وما به جزو ناچیز آن که دنیا وزندگی مادی است دل می بندیم. از نظرمولانا ، انسان دارای مقامی است که نه فقط اجزاء، بلکه کلیّت هستی هم حیران این عظمت اند، وبا این حال او درپی اجزاء ناچیز دنیای مادی می رود.
( 1003)مارگیر آن اژدها را بر گرفت |
|
سوی بغداد آمد از بهر شگفت |
( 1004)اژدهایی چون ستون خانهای |
|
میکشیدش از پی دانگانهای |
( 1005)کاژدهای مردهای آوردهام |
|
در شکارش من جگرها خوردهام |
( 1006)او همی مرده گمان بردش ولیک |
|
زنده بود و او ندیدش نیک نیک |
( 1007)او ز سرماها و برف افسرده بود |
|
زنده بود و شکل مرده مینمود |
دانگانه: (دانگ: یک ششم درهم آنه) یعنی برای قوت لایموت، کنایت از اندک پول.
همه در جست و جوى دانگانه از شریعت حمله بیگانه
(حدیقه، سنایى، ص 641)
جگر خوردن: یعنی رنج بردن، تلاش سخت کردن.
( 1003) القصه مار گیر اژدها را بر داشت و براى تماشا کردن و حیرت مردم ببغداد آمد . ( 1004) اژدها را که باندازه ستون خانه بود با خود همىکشید و مىبرد تا شاید بوسیله او قسمتى از مخارج یومیه خود را تهیه کند . ( 1005) مىگفت مردم اژدهایى مرده آوردهام که در شکار کردن آن خون جگرها خوردهام . ( 1006) او اژدها را مرده تصور مىکرد ولى اژدها زنده بود و او درست در دیدن آن دقت بکار نبرده بود . ( 1007) او از اثر سرما و برف افسرده و بىحس شده بود زنده بود ولى مرده مىنمود .
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |