[ و مردمى را در مرگ یکى از آنان تعزیت گفت و فرمود : ] این کار نه با شما آغاز گردید ، و نه بر شما به پایان خواهد رسید . این رفیق شما به سفر مى‏رفت کنون او را در یکى از سفرهایش بشمارید ، اگر نزد شما بازگشت چه خوب و گرنه شما روى بدو مى‏آرید . [نهج البلاغه]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(109)
پنج شنبه 95 فروردین 12 , ساعت 8:42 عصر  

ادامه داستان مارگیر


   ( 1029)این سخن پایان ندارد مارگیر

 

می‌کشید آن مار را با صد زحیر

( 1030)تا به بغداد آمد آن هنگامه‌جو

 

تا نهد هنگامه‌ای بر چارسو

( 1031)بر لب شط مرد هنگامه نهاد

 

غلغله در شهر بغداد اوفتاد

( 1032)مارگیری اژدها آورده است

 

بوالعجب نادر شکاری کرده است

( 1033)جمع آمد صد هزاران خام ریش

 

صید او گشته چو او از ابله ایش

( 1034)منتظر ایشان و هم او منتظر

 

تا که جمع آیند خلق منتشر

( 1035)مردم هنگامه افزون‌تر شود

 

کدیه و توزیع نیکوتر رود

( 1036)جمع آمد صد هزاران ژاژخا

 

حلقه کرده پشت پا بر پشت پا

( 1037)مرد را از زن خبر نه ز ازدحام

 

رفته درهم چون قیامت خاص و عام

 زَحیر: به مجاز: رنج، سختى.

هنگامه: جمعیت مردم، انبوه مردمان.

بُو العَجَب: یعنی شگفت‌انگیز.

خام ریش: کنایه از احمق، بى‏خرد. (همه چون مارگیر فریب خوردند).

مُنتَشر: پراکنده.

خلق منتشر: یعنی مردم پراکنده در جاهای مختلف شهر. 

کدیه: گدایی، دریوزگى.

توزیع: پخش کردن. پخش کردن مالى که براى صدقه دهند.

ژاژخا: بى‏هوده گو، پر گو. ولى در این بیت به معنى بى‏کاره، ولگرد، و مانند آن به کار رفته است، هر چند با معنى اصلى هم بى‏ارتباط نیست.

پشت پا بر پشت پا حلقه نشستن: در چنین مجلس‏ها معمولاً چهار زانو یا دو زانو مى‏نشینند و در هر دو صورت روى یک پا بر پشت پاى دیگر قرار مى‏گیرد، و تصور اینکه چگونه پشت پا بر پشت پا قرار مى‏گیرد مفهوم نشد مگر آن که بگوییم از انبوهى هر یک پشت پاى خود را به پشت پاى دیگرى حلقه کرده، که آن هم دور مى‏نماید.

( 1029) القصه مارگیر با صد زحمت و رنج مار را مى‏کشید و مى‏برد . ( 1030) ببغداد رسید و براى اینکه در چهار راه هنگامه بر پا کندو ( 1031) لب شط آمد و در آن جا معرکه گرفت و غلغله در شهر بغداد افتاد . ( 1032) که یک مارگیرى اژدها آورده و شکار عجیب و غریبى کرده‏ . ( 1033) صد هزاران بى‏خرد که چون خود او ابله بودند در اطراف معرکه جمع شدند . ( 1034) خودش و مردم منتظر بودند که جمعیت بیشترى جمع شوند . ( 1035) و تماشائیان معرکه زیادتر شده درویش بیشتر بتواند گدائى کرده از مردم پول جمع کند . ( 1036) صد هزار از مردم بى‏کار و بى‏هوده جمع شده پشت به پشت ایستادند . ( 1037) از زیادى جمعیت و ازدحام مردم زن و مرد مخلوط شده و متراکم گشته قیامتى بر پا کرده بودند .

 

( 1038)چون همی حُرّاقه جنبانید او

 

می‌کشیدند اهل هنگامه گلو

( 1039)و اژدها کز زمهریر افسرده بود

 

زیر صد گونه پلاس و پرده بود

( 1040)بسته بودش با رسن‌های غلیظ

 

احتیاطی کرده بودش آن حفیظ

( 1041)در درنگ انتظار و اتفاق

 

تافت بر آن مار خورشید عراق

( 1042)آفتاب گرم‌ سیرش گرم کرد

 

رفت از اعضای او اخلاط سرد

( 1043)مرده بود و زنده گشت او از شگفت

 

اژدها بر خویش جنبیدن گرفت

( 1044)خلق را از جنبش آن مرده مار

 

گشتشان آن یک تحیر صد هزار

( 1045)با تحیر نعره‌ها انگیختند

 

جملگان از جنبشش بگریختند

( 1046)می‌سکست او بند و زان بانگ بلند

 

هر طرف می‌رفت چاقاچاق بند

( 1047)بندها بسکست و بیرون شد ز زیر

 

اژدهایی زشت غران همچو شیر

( 1048)در هزیمت بس خلایق کشته شد

 

از فتاده و کشتگان صد پشته شد

( 1049)مارگیر از ترس بر جا خشک گشت

 

که چه آوردم من از کهسار و دشت

( 1050)گرگ را بیدار کرد آن کور میش

 

رفت نادان سوی عزرائیل خویش

( 1051)اژدها یک لقمه کرد آن گیج را

 

سهل باشد خون‌خوری حجاج را

( 1052)خویش را بر استنی پیچید و بست

 

استخوان خورده را در هم شکست

 حراقه:یعنی وارد معرکه شد. تماشاگران نیز برای بهتر دیدن، گردن می‌گشیدند. حُرّاق، نیکلسون آن را پارچه نیم سوخته معنى کرده که براى آتش زنه به کار رود اما پارچه نیم سوخته اینجا مناسبتى ندارد مى‏توان گفت مقصود پارچه کهنه‏اى است که روى مار کشیده بود و چون مارگیر به سر وقت آن مى‏رفت و آن را مى‏جنبانید حاضران گردن مى‏افراشتند و بانگ بر مى‏داشتند.

گلو کشیدن: فریاد بر آوردن (از شکفتگى).

زَمهَریر: سرماى بسیار سخت، شدت سرما.

رسن‌های غلیظ: ریسمان‌های کلفت.

حفیظ: نگاهبان، مراقب که همان مارگیر است.

اخلاط سرد: یعنی سرمازدگی و حالت انجماد.

از شگفت: یعنی درحالی‌که شگفت انگیز می‌نمود.

چاقا چاق: (اسم صوت) طراق طراق، آوازى که از شکستن چیزى بر آید. اژدها بر اثر سر و صدای بلند مردم خشمگین شد و بندها را پاره‌پاره کرد و هر تکه از بندها به جایی می‌افتاد و چق چق صدا می‌کرد.

سکستن: گسستن.

حَجّاج: حجاج بن یوسف ثقفی، حاکم ستمگر دوره اموی.

خویشتن بر استنى پیچید: گویند اژدها چون جاندارى را به کام فرو برد خود را بر درختى یا ستونى پیچید تا استخوان آن که فرو برده خرد شود و هضم گردد.

 


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 461 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401573 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]