( 1147) ما چه خود را در سخن آغشتهایم |
|
کز حکایت ما حکایت گشتهایم |
( 1148) من عدم و افسانه گردم در حَنین |
|
تا تَقَلُّب یابم اندر ساجدین |
( 1149) این حکایت نیست پیش مردِ کار |
|
وصف حال است و حضور یارِ غار |
( 1150) آن اساطیر اوّلین که گفت عاق |
|
حرف قرآن را، بُد آثار نفاق |
( 1151) لا مکانى که در او نور خداست |
|
ماضى و مستقبل و حال از کجاست |
( 1152) ماضى و مستقبلش نسبت به توست |
|
هر دو یک چیزند پندارى که دُوست |
( 1153) یک تنى او را پدر ما را پسر |
|
بام زیر زید و بر عمرو آن زَبَر |
( 1154) نسبت زیر و زبر شد ز آن دو کس |
|
سقف سوى خویش یک چیز است بس |
( 1155) نیست مثلِ آن مثال است این سخن |
|
قاصر از معنىّ نو حرف کهن |
( 1156) چون لبِ جُو نیست، مَشکا لب ببند |
|
بىلب و ساحل بُدست این بحر قند |
چه: به معنی چگونه است وپرسش همراه با شگفتی را می رساند.
آغشتن: آمیختن. مشغول داشتن.
حکایت گشتن: داستان شدن، سمر گردیدن.
تقلب در ساجدین: برگرفته از قرآن است.« اَلَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ وَ تَقَلُّبَکَ فِی اَلسَّاجِدِینَ»: آن که تو را مىبیند چون بر مىخیزى [براى نماز] و اگر دیدن تو را میان سجده کنندگان.[1]
اساطِیر أوّلین: افسانه پیشینیان. برگرفته از قرآن کریم است« وَ إِذا تُتْلى عَلَیْهِمْ آیاتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاَّ أَساطِیرُ اَلْأَوَّلِینَ»: و چون آیههاى ما را بر آنان بخوانند، گویند شنیدیم، اگر خواهیم مانند این توانیم گفت. این نیست جز افسانههاى پیشینیان.[2]
یارغار: در اینجا یعنی دوستانصمیم راه حق.
عاق: سرکش نافرمان. و مقصود بعض مشرکان عرب است.
لا مکان: کنایه از فرستادنگاه آیتهاى قرآن. اصولا درعالم معنا زمان ومکان مطرح نیست. مشرکان در باره قرآن مىگفتند افسانه پیشینیان است. مولانا در رد آنان مىگوید اگر براى آیههاى قرآن در سخنان دیگر پیمبران، همانند مىبینند، آن تابش نور الهى است بر همه آنان و برون از زمان و مکان. بعض شارحان «لا مکان» را کنایه از شیخ و مرشد گرفتهاند که خلاف ظاهر است.
نسبت: از مقوله اعراض است و آن مفهومى است که تعقل آن با قیاس به غیر، ممکن تواند بود و معنى آن در ذهن بدون ملاحظه غیر ممکن نیست مانند بالا و پایین و آغاز و انجام.
مثل: مشارکت چیزى است در تمام ماهیت.
مثال: جزئى بود که براى روشن ساختن قاعدهاى آرند، چنان که در جمله: ضَرَبَ زَیدٌ عَمراً، گویند زید فاعل و عمرو مفعول است.
مر على را در مثالى شیر خواند شیر مثل او نباشد گر چه راند
از مثال و مثل و فرق آن بران جانب قصّه دقوقى اى جوان
1942- 1941/ د / 3
چون لب جو نیست: نسبت مشک و جوىِ روان هر چند نسبت خرد و کلان است، اما هر دو محدودند. مىتوان بر لب جو نشست و مشک را پر کرد. اما از دریایى که لب و ساحل ندارد مشک را پر کردن چگونه توان؟ سخن مولانا چنان که بارها و از جمله در آغاز دفتر نخست فرمود انعکاسى است از آن چه از عالم دیگرى بدو الهام مىشود، و آن سخنانى است که بزرگان طریقت پى در پى گفتهاند. این سخنان از دریاى معرفت حضرت است که به وسیله پیمبران و اولیا به مردم افاضه مىشود. و آن دریا برون از حد و زمان و مکان است.
( 1147) اکنون که ما خود را بسخن مشغول کردهایم از اینکه حکایت گفتهایم خود حکایت و افسانه شدهایم . ( 1148) من در نالههاى خود نیست شده و افسانه مىگردم تا آن که مرا از حالى بحالى مىگرداند همان او کارى بکند که در وصف ساجدین در غلطم. ( 1149) در پیش مرد کار اینکه مىگویم افسانه نیست بلکه وصف حالى است که در حضور یار گفته مىشود. ( 1150) آن نافرمانى که گفت این از اساطیر اولین است در سخن قرآن نفاق پیشه خود کرده بود. ( 1151) لا مکانى که نور خدایى در آن جلوه گر است گذشته و آینده و حالش کجا بوده. ( 1152) ماضى و مستقبل از تو است و این هر دو یکى هستند و در گمان تو دو مىنمایند. ( 1153) یک نفر براى او پدر و براى ما پسر است بام زیر زید است و بالاى عمرو است. ( 1154) این نسبت زیر و بالا از این دو نفر بوجود آمده و گرنه سقف بخودى خود فقط یک چیز است. ( 1155) اینکه ما گفتیم مثال است و گرنه مطلب مثل این نیست زیرا سخنان کهنه این معنى نو را نمىرساند. ( 1156) اى مشگ چون اینجا لب جوى نیست پس لب بر بند زیرا این دریاى قند بىلب و بىساحل است و کرانه ندارد.
مولانا میگوید: «حکایتهای ما جلوهگاه خود ما و شخصیت ماست». من در نالههای خود محو میشوم تا در میان بندگان حق به خاک میافتم و خود را ناچیز میبینم. پس اینها که میگویم قصه نیست، وصف حال خود ماست. راندگان درگاه خدا نیز بیهوده قصههای قرآن را اسطورههای پیشینیان میشمارند:«یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُواْ إِنْ هَذَآ إِلاَّ أَسَاطِیرُ الأَوَّلِینَ»:کافران مىگویند: «اینها فقط افسانههاى پیشینیان است!»[3] این قصههای قرآن هم وصف حال ماست، اگرچه از گذشتههای دور آمده باشد. مولانا میگوید: اصولاً در عالم معنا زمان و مکان مطرح نیست. تو که جاودانه نیستی، به نسبت زندگی محدود خود، از گذشته و آینده سخن میگویی. حقیقت عالم، گذشته و آیندهاش یکی است و محدود به زمان نمیشود. مولانا میگوید: من نمیخواهم عالم لامکان را به این دنیا تشبیه کنم، اینکه میگویم فقط مثال است. این کلمات کهنه، نمیتواند معانی عالم بالا را بیان کند. دریای حق مانند «لب جو» نیست که تو مانند «مشک» خود را از آن پر کنی؛ دریایی است که ساحل ندارد و باید در آن محو شد؛ چنانکه هستی تو دیده نشود تا ساحلی بجوید.
[1] - (شعراء، 218- 219)
[2] - سوره انفال،ایه 31 و نیز در سوره مطففین: آیه 13، انعام: 25، نحل: 24، مؤمنون: 83، فرقان: 5، نمل: 68، أحقاف: 17، قلم: 15.
[3]. انعام، آیهْ 25.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |