( 1260)پیل اندر خانهْ تاریک بود |
|
عرضه را آورده بودندش هنود |
( 1261)از برای دیدنش مردم بسی |
|
اندر آن ظلمت همیشد هر کسی |
( 1262)دیدنش با چشم چون ممکن نبود |
|
اندر آن تاریکیاش کف میبسود |
( 1263)آن یکی را کف به خرطوم اوفتاد |
|
گفت همچون ناودان است این نهاد |
( 1264)آن یکی را دست بر گوشش رسید |
|
آن برو چون بادبیزن شد پدید |
( 1265)آن یکی را کف چو بر پایش بسود |
|
گفت شکل پیل دیدم چون عمود |
( 1266)آن یکی بر پشت او بنهاد دست |
|
گفت خود این پیل چون تختی بد است |
( 1267)همچنین هر یک به جزئی که رسید |
|
فهم آن میکرد هر جا میشنید |
این داستان در مقابَسات ابو حیّان توحیدى،[1] در احیاء علوم الدین غزالی، در کیمیای سعادت، و درحدیقة الحقیقه سنایى، با اختلاف اندک آمده است. مولانا در اینجا پیل را درخانهْ تاریک قرار داده ، در حالی که در بیشتر مآخذ، پیل را به شهر کوران می برند وهر نابینایی دست برعضوی از اعضای پیل می نهد وآن را به صورت همان عضو در ذهن خود تصویر می کند. در حدیقهْ سنائی شهری در سرزمین غور که این داستان اتفاق می افتد،آمده است، وبا این بیت آغاز مىشود:
بود شهرى بزرگ در حد غور و اندر آن شهر مردمان همه کور
وپادشاه ازکنار آن شهر سوار بر پیل می گذرد، وکوران دست بر پیل او می نهند و... [2]
به طورخلاصه زیر بنای فکری داستان همان است که مولانا در دفتر دوم، در قصه« انگور وعنب واُزم» آورده است. این داستان تمثیلى است براى بهتر روشن کردن نقص کشف حسى. حس هر چند مىنمایاند، امّا آن چه نشان مىدهد تمام نیست.
عرضه را: براى نشان دادن.
هُنود: بعضى آن را جمع «هند» گرفتهاند، لیکن اصح آن است که جمع هندى (منسوب به هند) است. چون زَنجى و زنوج.
نهاد: شکل، هیأت (پیل).
به جزوى که رسید: هر کسى دست به جزوى مىمالید و آن را وصف مىکرد و آن که مىشنید، فیل را چنان که وصف مىکردند مىپنداشت.
( 1260) هندیها فیل را براى تماشاى مردم آورده در محل تاریکى جاى داده بودند ( 1261) براى دیدن فیل اشخاص زیادى مىآمدند و بمحل تاریک فیل مىرفتند ( 1262) چون دیدن با چشم بعلت تاریکى ممکن نبود با دست لمس مىکردند. ( 1263) یکى دستش بخرطوم فیل رسید و گفت فیل ناودان درازى است ( 1264) و یکى گوش فیل را لمس کرد و گفت فیل مثل باد بزن است ( 1265) سومى دستش بپاى فیل رسیده گفت فیل شبیه ستون است ( 1266) دیگرى به پشت آن دست مالیده گفت فیل عیناً مثل تخت است ( 1267) بهم چنین هر کس بهر عضوى که دستش مىرسید یک چیزى بنظرش مىآمد و فیل را مثل او مىپنداشت
مولانا برای تبین و توضیح این اندیشه، حکایت تمثیلی پیل در تاریکخانه و اختلاف در چگونگی و شکل پیل را میآورد. حکایت از این قرار است: هندیها پیلی را در خانهای تاریک قرار دادند و مردم آن دیار که تاکنون پیل ندیده بودند، برای تماشا گرد آمدند. در آن تاریکی، کسی نمیتوانست آن را ببیند، از اینرو هر کدام بر اندام پیل دست میسایید و چیزی تجسم میکرد. آنکه دست به خرطوم پیل میکشید، پیل را ناودان تصور میکرد. دیگری که دست برگوش حیوان میسایید خیال میکرد که شبیه بادبزن است. کسی که دست به پای پیل میکشید، آن را به صورت یک ستون تجسّم میکرد و بالأخره کسی که دست بر کمر پیل میکشید میگفت: پیل مانند تخت است. حال آنکه همهْ اینان در اشتباه بودند و اگر در آنجا شمعی میدرخشید شکل حقیقی پیل نمایان میشد و اختلافها از میان میرفت.
در این حکایتِ تمثیلی، «پیل» کنایه از حقیقت مطلق و ذات بیچون الهی و یا هستی بهنحو مطلق است. تاریکی نیز کنایه از این دنیاست، زیرا در این دنیا آدمی در لایههای بیشماری از حجابها و پردههایی پوشیده شده است و عقل و روح او نیز در زندان حواساند. «دست سایندگان پیل»، کنایه از کسانی است که میکوشند تا حقیقت مطلق را با مقیاسهای محدود و نارسای عقلی و تجربی خود بشناسند. حکیمان و متکلمان و فیلسوفان و عالمان نیز هر یک برای شناخت حقیقت، مدعی روشی هستند، اما همهْ این روشها و راهبردها وافی به مقصود نیست، بلکه هر کدام جلوهای از حقیقت مطلق را نمایان میسازند. «شمع»، کنایه از نور کشف و یقین است. هرگاه چنین نوری در قلب و بصیرت آدمی بدرخشد، به کشف تمام حقیقت نایل میشود و در این مرتبه، نزاع و ستیزها رنگ میبازد. زیر بنای فکری قصه همان است که مولانا در قصهْ «انگور و عنب و ازُم» آورده است، که بیانگر سرشت حقیقتستیز و افسانه پوی تعصبات مذهبی و «جنگ هفتاد و دو ملت» است.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |