( 1274)ای تو در کشتی تن رفته به خواب |
|
آب را دیدی نگر در آب آب |
( 1275)آب را آبی است کو میراندش |
|
روح را روحی است کو میخواندش |
( 1276)موسی و عیسی کجا بُد کآفتاب |
|
کشت موجودات را میداد آب؟ |
( 1277)آدم و حوا کجا بد آن زمان |
|
که خدا افکند این زه در کمان |
( 1278)این سخن هم ناقص است و ابتر است |
|
آن سخن که نیست ناقص آن سر است |
( 1279)گر بگویم زآن بلغزد پای تو |
|
ور نگویم هیچ از آن ای وای تو |
( 1280)ور بگویم در مثال صورتی |
|
بر همان صورت بچسبی ای فتی |
کشتى تن: استعاره از ادراک حسى، وزندگی مادی.
خواب رفته: استعاره از غافل مانده از روح و آثار آن.
آب: مایهْ حیات وزندگی.
آب آب: استعاره از جان یا قدرت حق تعالى است که بر جهان سیطره دارد و هر حرکتى از اوست.
روح روح: بعض شارحان آن را استعاره از قدرت حق تعالى گرفتهاند و بعضى گفتهاند مراد حقیقت محمدیه (ص) است.
وَ رُوحِىَ لِلاَرواحِ رُوحٌ وَ کلَّما تَرى حَسناً فِى الکَونِ مِن حُسنِ طِینَتى
(دیوان ابن فارض، ص 76) (و روح من ارواح را روح است و هر نیکویى که در جهان بینى از فیض طینت من است).
موسى و عیسى کجا بد: سبزوارى گوید: «کانَ اللَّهُ وَ لَم یَکُن مَعَهُ شَىءٌو لا اسم و لا رسم. اول مطلق بود بعد مقید، و صرف تقدم دارد بر مشوب و بسیط بر مرکب».
زه در کمان افکندن: کنایه از پدید آوردن کائنات، و بعض این توصیف را در خطبه نخست نهج البلاغه مىتوان دید.
آن سر: آن سرى. از آن عالم. ما وراى تعبیرات حسى.
در مثال صورت: نمونه محسوس.
( 1274) اى کسى که در کشتى تن بخواب رفتهاى آب را دیدى اکنون به آب آب نگاه کن. ( 1275) آب یک آب دیگرى دارد که او بحرکتش وامىدارد و روح روح دیگرى دارد که او دعوتش مىکند. ( 1276) آن وقتى که آفتاب کشت موجودات را آب مىداد موسى و عیسى کجا بودند؟. ( 1277) آدم و حوا کجا بودند وقتى که خداوند این زه را بکمان انداخت و آسمان و زمین را بوجود آورد. ( 1278) این سخنى هم که من مىگویم ناقص و ابتر است سخنى که ناقص نیست آن است که از آن سو آمده و از طرف حق است. ( 1279) چه مىتوان کرد اگر از آن چیزى گفته شود پاى تو مىلغزد و اگر هیچ از آن نگویند واى بر تو. ( 1280) و اگر بصورت مثال از آن صحبت کنند بهمان صورت مىچسبى.
مولانا می گوید: آب، مایهْ حیات و کل آفرینش است و آب دیگری هست که هستی تمام آفرینش از اوست. «آب آب»، ذات پروردگار است، مانند «روح روح» و «جان جان» در بسیاری از ابیات مثنوی.
مولانا براین باور است که: ما در اسارت زندگی مادی «به خوابرفته» و بیخبر از حقیقت ماندهایم و «آب آب»، «روح روح» و «جان جان» را نمیشناسیم. سخن از هستیِ ازلی و ابدی پروردگار است که همه چیز را هنگامی آفریده که پیامبران و مردان حق و حتی وجود ظاهری آنها هم در کار نبوده است. او میگوید: کلام ما ناقص و نارساست و هر چه بگوییم باز حقیقت را نگفتهایم و تنها سخنی که «ناقص نیست» رابطه باطنی و قلبی ما با عالم غیب است و ادراک مستقیم آن، که باید به عنایت حق پدید آید. وقتی که ما میخواهیم آن حقایق را با ذکر مثال تفهیم کنیم، باز بیفایده است، زیرا شنونده فقط به ظاهر مثال و قصه میچسبد.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |