( 1281)بستهپایی چون گیا اندر زمین |
|
سر بجنبانی به بادی بییقین |
( 1282)لیک پایت نیست تا نقلی کنی |
|
یا مگر پا را ازین گل برکنی |
( 1283)چون کنی پا را حیاتت زین گل است |
|
این حیاتت را روش بس مشکل است |
( 1284)چون حیات از حق بگیری ای روی |
|
پس شوی مستغنی از گل میروی |
( 1285)شیرخواره چون زدایه بسکلد |
|
لوتخواره شد مرورا میهلد |
( 1286)بستهْ شیر زمینی چون حبوب |
|
جو فطام خویش از قوت القلوب |
( 1287)حرف حکمت خور که شد نور ستیر |
|
ای تو نور بیحجب را ناپذیر |
( 1288)تا پذیرا گردی ای جان نور را |
|
تا ببینی بیحُجُب مستور را |
( 1289)چون ستاره سیر بر گردون کنی |
|
بلکه بیگردون سفر بیچون کنی |
مگر: حرف تردید است یعنی شاید.
پا از گل بر کندن: کنایه از بریدن از جسم.
روش: رفتار. و مقصود حرکت است به سوى کمال. (تا آدمى پاى بند جسم است به کمال نخواهد رسید).
ای روى: یعنی ای رونده و ای سالک یا ای مقلد و پیرو.
شیر زمین: منافع این جهانی است .
قوت القلوب: معرفت حق و اسرار غیب است، خوراک دلها، و در آن ایهامى است به کتابى به نام قوت القلوب فى معاملة المحبوب و وصف طریق المرید الى مقام التوحید، تألیف ابو طالب محمد بن على بن عطیه عجمى مکى (وفات 386 ه. ق).
لعل او گویا ز یاقوت القلوب نه رساله خوانده نه قوت القلوب
2653/د 6
حکمت: قسم باطنی علم قرآن میباشد.
سَتیر: مستور، پنهان، پوشیده.
نورستیر: روشنایی نامرئی،
حُجُب: جمع حِجاب: پرده. آن چه ما وراى خود را بپوشاند.
نور بىحجب: نورى که بىواسطه از سوى حضرت حق بر دل تابد.
سیر برگردون: سیر به سوی کمال و شناخت پروردگار است و مرحلهْ بالاتر آن «سفر بیگردون».
سفر بیگردون: یعنی فراتر از افلاک و آسمانهاست که «سفر بیچون» است، یعنی چگونگی آن قابل توصیف نیست.
( 1281) مثل گیاه بسته خاک زمین هستى با بادى سرت مىجنبد سخنان را بدون یقین تصدیق مىکنى. ( 1282) پا ندارى تا حرکت کرده و پا را از این گل بر کنى. ( 1283) چگونه پاى از گل بر مىکنى که زندگیت از همین گل و خاک است در این زندگى مادى راه رفتن بسى مشکل بلکه محال است . ( 1284) ولى اگر زندگى از حق بگیرى و حیات خدایى پیدا کنى آن وقت است که بىنیاز شده و از گل گذشته قدم بدل مىگذارى . ( 1285) طفل شیر خوار خود چگونه از دایه جدا مىشود؟ ولى وقتى غذا خور شد دایه او را رها خواهد کرد . ( 1288) باش اى جان تا پذیراى نور شده و آن را که مستور است بىحجاب ببینى . ( 1289) تا چون اختران در آسمانها سیر کنى که منزه از کم و کیف است .
مولانا میگوید: ما فقط به ظاهر اشیاء میچسبیم، چون به زندگی این جهانِ خاکی دل بستهایم؛ مانند گیاهی که ریشهاش در خاک است. این گیاه از باد سر میجنباند اما آن را ادراک نمیکند و بییقین سر میجنباند، همانطور که ما هم حقایق را میشنویم و بییقین تصدیق میکنیم. «پایی که با آن میتوان نقلی کرد»، قدرت روحی است که ما را از منافع دنیایی مستغنی کند. مولانا میگوید: با این زندگی مادی حرکت به سوی حق، دشوار یا ناممکن است. پس باید «حیات از حق گرفت»؛ حیاتی که نیاز به متاع این جهان خاکی ندارد.
ای سالک بریدن از این «گِل» دنیا مثل از شیر گرفتن بچه است که وقتی از دایه جدا شود، غذاخور میشود و دایه هم او را آزاد میگذارد. مولانا میگوید: اگر قوت القلوبِ حکمت را به جای منافع این جهان بپذیری، اگر چه تو تحمل نور مستقیم حق را نداری، این تحمل و پذیرندگی را به تدریج پیدا میکنی و اسرار «مستور» غیب را بیحجاب میبینی.
خلاصه این که: آن چه در این جهان مىبینیم جلوهاى است از حضرت حق و تعیّنهایى از آن وحدت مطلق. و این تعینها همچون موجى است که بر سطح دریا پدید می شود یا کفى است که با جنبش موج به ساحل بر آید. چنان که چشم حس آن جنبش را از موج پندارد، عقل جزئى حرکتها را از جسم به حساب آرد، چرا که قدرت درک محرک اصلى را ندارد. باید از جسم برید تا بتوان رفت و به دریا رسید و موجب جنبش اصلى را دید.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |