توضیح بیشتر ابیات درس قبل عبارت است از این که: شخصی از مولانا میپرسد: تناقض میان این دو حدیث را چگونه باید حل کرد: حدیث اول اینکه پیامبر فرمود: «و لا رضا بالکفر بعد الاسلام؛ راضی شدن به کفر پس از درآمدن به اسلام جایز نیست.» و در حدیث دیگر فرمود: «قال الله تعالی من لم یرض بقضائی ولم یصبر علی بلائی فلیلتمس ربّا سوای؛ خداوند فرموده هر که به قضای من رضا ندهد و بر بلای من شکیبا نباشد باید خدایی جز من بجوید.» تناقض بین این دو حدیث چنین است که کفر و نفاق، قضای الهی است؟ اگر به کفر و نفاق راضی باشم، با حضرت حق مخالفت کردهام و مخالف حدیث اول عمل نمودهام و اگر به قضای الهی راضی نباشم، زیانکار خواهم بود، زیرا رضا به قضا نبودهام و به حدیث دوم عمل نکردهام.
مولانا در پاسخ میگوید: فرق است بین قضا و مقضی. «قضا» حکم پروردگار و وقوعی بر علم ازلی اوست اما «مقضی» اجرای قضای حق در موارد جزئی و بر اساس مناسبت با شخص و اعمال و اندیشههای او است. عمل کافر، «آثار قضا» و از موارد «مقضی» است. رضای ما به قضای حق در این است که وقوع کفر را مانند وقوع هر امری دیگر بپذیریم اما نه اینکه بگوییم: نزاع و خبثِ کافران هم چیز خوبی است.
مولانا میگوید: کفر در مرحلهای که قضای حق است کفر شمرده نمیشود، اما هنگامیکه در عملِ کافر صورت عینی مییابد آن را کفر میگوییم. اگر در مرحلهْ قضا آن را کفر بشماریم، حق را کافر خواندهایم. باز میگوید: قضای حق، علم ازلی و ابدی او به تمام وقایع است، نه مسئولیت موارد جزئی آنها. بنابراین قضا و مقضی، باهم فرق دارد؛ همانگونه که بین بردباری و خشم فرق است. لفظ حلم شبیه خلم است، اما از نظر معنا بسیار فرق دارد. مقضی، تحقق قضا در این عالم بر مبنای قابلیت هر موجود است.
مولانا مثالی را میآورد و میگوید: اگر یک نقاش، صورت زشت و ترسناکی را با مهارت تصویر کند. دلیل بر این نیست که کار او نیز زشت و ناقص است، بلکه دلیل بر این است که او بهقدری در نقاشی ماهر است که میتواند زشتیها را نیز بهخوبی نشان دهد. این از قدرت و مهارت نقاش است که بتواند هم نقش زشت را به تصویر کشد و هم نقش زیبا را.
شاید بتوان مقصود مولانا را اینگونه بازگو کرد که طبق مفاد قرآن کریم، خداوند دارای دو نوع قضاست: قضای تکوینی و قضای تکلیفی. از آیهْ شریفه سوره بقره قضای تکوینی استفاده میشود: «بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَإِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُن فَیَکُونُ»:هستى بخش آسمانها و زمین اوست!خداوند چون اراده بودن چیزی را کند بدو گوید: باش، پس بیدرنگ موجود میشود. [1] قضای تکوینی الهی که با لفظ «کن» بدان اشاره شده، به هر چه تعلق بگیرد تحقق مییابد و تخلف پذیرهم نیست. اما قضای تکلیفی که در شرایع آسمانی به مردم ابلاغ شده حتمی الامتثال نیست، بلکه احتمال وقوع و عدم وقوع دارد؛ یعنی هم در آن احتمال اطاعت است و هم احتمال عصیان. پس برخی راه کفر میپویند و برخی راه ایمان. چنانکه در آیهْ شریفه سورهْ اسراء آمده است: «وَقَضَى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُواْ إِلاَّ إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا »: و پروردگارت چنین حکم کرد که جز او کسی را نپرستید و نسبت به پدر و مادر خود احسان کنید. [2] مسلّماً این قضا اگر تکوینی بود کسی را امکان عصیان نبود، حال آنکه میبینیم عدهْ کثیری از مردم، حقتعالی را پرستش نمیکنند. بنابراین در بیت مورد بحث، قضا بر امر تکوینی و مقضی بر امر تکلیفی دلالت دارد. مولانا بلافاصله از مباحث کلامی و عقلی این چنینی رها میشود و میگوید: بحثهای لفظی و خشک، ما را از سخن عشق باز میدارد و ارشاد که «خدمت» اجتماعی و الهی من است فراموش میشود. لطیفهْ ابیات بعد توضیح همین بیت است.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |