( 1451)آن یکی در عهد داوود نبی |
|
نزد هر دانا و پیش هر غبی |
( 1452)این دعا میکرد دایم کای خدا |
|
ثروتی بیرنج روزی کن مرا |
( 1453)چون مرا تو آفریدی کاهلی |
|
زخم خواری سست جنبی منبلی |
( 1454)بر خرانِ پشت ریشِ بیمراد |
|
بار اسبان و استران نتوان نهاد |
( 1455)کاهلم چون آفریدی ای ملی |
|
روزیام ده هم ز راه کاهلی |
( 1456)کاهلم من سایهْ خسبم در وجود |
|
خفتم اندر سایهْ این فضل و جود |
( 1457)کاهلان و سایهخسبان را مگر |
|
روزیای بنوشتهای نوعی دگر |
( 1458)هر که را پایست جوید روزیای |
|
هر که را پا نیست کن دلسوزیای |
( 1459)رزق را میران به سوی آن حزین |
|
ابر را باران به سوی هر زمین |
( 1460)چون زمین را پا نباشد جود تو |
|
ابر را راند به سوی او دوتو |
( 1461)طفل را چون پا نباشد مادرش |
|
آید و ریزد وظیفه بر سرش |
( 1462)روزیای خواهم بناگه بیتعب |
|
که ندارم من ز کوشش جز طلب |
مرحوم فروزانفر در مأخذ داستان به قصص الانبیاء ثعلبى اشارت کرده و داستان را از تفسیر ابو الفتوح رازى آوردهاند.[1] این داستان در قصص الانبیاء قطب الدین راوندى آمده و ترجمه آن این است: دو تن بر سر گاوى دعوى نزد داود (ع) بردند و هر یک شاهدى آورد که گاو از آن اوست. داود به محراب رفت و گفت خداوندا، بر من دشوار است میان این دو داورى کنم. داور تو باش بدو وحى رسید گاو را از دست آن کس که آن را دارد بگیر و گردن او را بزن و گاو را به دیگر مدعى ده. داود چنین کرد بنى اسرائیل در خروش آمدند که این چون ممکن است؟ حق آن است که گاو در دست دارنده آن باشد. داود به محراب رفت و گفت خدایا، بنى اسرائیل از این داورى در جوشاند. وحى رسید آن که گاو در دست دارد پدر آن یکى را بدید و بکشت و گاو را از او گرفت. [2] این داستان در بحار الانوار نیز از قصص الانبیاء ثعلبى آمده است. [3]
غَبى: یعنی گول و گمراه، نادان، کودن.
زخم خوار: یعنی بنده ضعیفی که از زندگی ضربت خورده است.
خرِپشت ریش: خری است که در اثر بار سنگین، پشت او ساییده و مجروح شده است؛
سُست جُنب: کند کار.
منبل:یعنی سست و بیدست و پا تنبل. بىکاره.
مَلِىّ: یعنی سرشار و در خطاب به پروردگار، یعنی غنی و بینیاز.
اسبان و استران: کسانی هستند که بار زندگی دنیا را میکشند.
سایه خسپ: راحت طلب، که تاب سختى ندارد.
سایه خسپم در وجود: یعنی خلقت تنبل این است که در سایه بخوابد، اما این تنبل «سایه فضل وجود» پروردگار را برگزیده است و راهی به مقصود دارد.
تَعب: رنج.
آن حزین: در اینجا مطابق بیت قبل، یعنی کسی که پا ندارد و میگوید: زمین هم مثل من بیدست و پاست و بخشندگی توست که ابر را به خدمت او میفرستد.
دوتو: یعنی خمیده؛ اشارهای به شکل ابرهاست که در بالای آسمان، به شکل نیمکره دیده میشود.
طلب: در لغت کوشش است، در نوشته های اخلاقی آمده است: پروردگار چون غنى بالذات است بر نیازمندان بخشش کند. آن را که پاى طلب است روزى به کوشش رساند و آن را که پاى بسته است به بخشش سیر گرداند. سعدى در این باره گوید:
یکى روبهى دید بىدست و پاى فرو ماند در لطف و صنعِ خداى
که چون زندگانى بسر مىبرد بدین دست و پاى از کجا مىخورد؟
در این بود درویشِ شوریده رنگ که شیرى بر آمد شغالى به چنگ
شغالِ نگون بخت را شیر خورد بماند آن چه روباه از آن سیر خورد
(بوستان سعدى، ص 88)
در راستای بحث طلب، مولانا داستان شخصی را نقل میکند که در دوره حضرتداوود میزیسته و همواره اینگونه دعا میکرد: «خداوندا رزق و روزی بیزحمت به من عطا فرما.» در این داستان به تعلیماتی از قبیل الحاح و اصرار در دعا، لزوم وارستگی روحی و اخلاقی قاضی در قضاوت صحیح و مسأله گواهی دادن دست و پا و اعضا و جوارح آدمی در قیامت و... اشاره میکند. در این قصه داوود نبی نقش یک مرشد و مردی واصل به حق را دارد و مردی که روزی حلال بیرنج میطلبد، مریدی است که خود را به پروردگار سپرده و گام در طریق وصال نهاده است. در اینجا بنده کاهل از خدا میخواهد که زحمت زندگی مادی را بر دوش او نگذارد. مرد تنبل میگوید: من از تلاش در راه مقصود فقط یک جزء آن را دارم و آن، طلب است.
[1] - (مآخذ قصص و تمثیلات مثنوى، ص 100)
[2] - قصص الانبیاء قطب الدین راوندى (ص 201)
[3] - بحار الانوار (ج 14، ص 7- 8)
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |