تا کی آب بر کوه می ریزد و آن را نرم نمی کند؟تا کی حکمت می آموزید و دلهایتان بر آن نرم نمی شود؟ [عیسی علیه السلام]
عرشیات
شرح وتفسیرمثنوی دفترسوم(174)
دوشنبه 95 تیر 14 , ساعت 12:58 صبح  

دیدن زرگر عاقبت کار را، و سخن بر وفق عاقبت گفتن با مُستعیر ِترازو 

( 1626)آن یکی آمد به پیش زرگری

 

که ترازو ده که بر سنجم زری

( 1627)گفت خواجه رو مرا غربال نیست

 

گفت میزان ده برین تَسخُر مه‌ایست

( 1628)گفت جاروبی ندارم در دکان

 

گفت بس بس این مَضاحک رابمان

( 1629)من ترازویی که میخواهم بده

 

خویشتن را کر مکن هر سومجه

( 1630)گفت بشنیدم سخن کر نیستم

 

تا نپنداری که بی معنیستم

( 1631)این شنیدم لیک پیری مرتعش

 

دست لرزان جسم تو نا منتعش

( 1632)وان زر تو هم قراضه‌ی خرد مرد

 

دست لرزد پس بریزد زرخرد

( 1633)پس بگویی خواجه جاروبی بیار

 

تا بجویم زر خود را در غبار

( 1634)چون بروبی خاک را جمع آوری

 

گوییم غلبیر خواهم ای جری

( 1635)من ز اول دیدم آخر را تمام

 

جای دیگر رو ازینجا والسلام

 این داستان رمز کسانى است که درونى روشن دارند و از آغاز انجام را در مى‏یابند. و لطیفه‌ای است که موضوع دوراندیشی و اهمیت عاقبت‌بینی را پی می گیرد. در این حکایت صاحب ترازو مردی ظریف وشوخ طبع است، وآن که می خواهد ترازو را عاریه بگیرد، پیر است، و زری که می خواهد وزن کند خرده های طلاست که ممکن است بریزد وبا خاک مخلوط شود، پس از آن نیاز به جارو وغربال است که خرده های طلا را از خاک جمع آوری وغربال کند .

مُستَعیر: یعنی عاریه گیرنده.

برسنجم: یعنی وزن کنم، بکشم.

تَسخَر: استهزاء، ریشخند.

          سال‏ها جُستم ندیدم یک نشان             جز که طنز و تسخر این سر خوشان‏

3667 / د /2

 مه ایست: اصرار مورز.

بر این تسخُ مه ایست: یعنی شوخی و مسخرگی را کنار بگذار یا ادامه نده.

مضاحک: جمع مضحکه: سخنان خنده آور.

بمان: بگذار. (امر، از ماندن: واگذاردن)

این مضاحک را بمان: یعنی این حرف های خنده آور را رها کن.

هر سو مَجِه: یعنی از انجام تقاضای من نگریز.

بى‏معنى: نادان، یاوه گو.

مُرتَعِش: لرزان.

نامُنتَعِش: ناسالم، ناخوش.

قُراضه: ریزه‏هاى زر و سیم.

خرد مرد: (اتباع) چیزهاى بى‏ارج.

غَلبیر: صورت دیگر از غربال.

جَرى: یعنی کوشا، دلاور وجرى‏ء.

          گویدت این گورخانه است اى جَرى             که دل مرده بدین جا آورى‏

892 / د /5

مولانا با بیان لطیفه‌ای موضوع دوراندیشی و اهمیت عاقبت‌بینی را مطرح می‌کند، یکی آمد نزد زرگری و گفت: ترازویت را بده می‌خواهم این زر را وزن کنم. زرگرگفت: برو، من غربال ندارم. مرد گفت: من که با شما شوخی ندارم؛ گفتم ترازویت را می‌خواهم‌. بار دیگر زرگر گفت: برو، جارو ندارم. مرد با تعجب پرسید: مگر تو کری! من از تو ترازو می‌خواهم، نه جارو. زرگر گفت: نه من کر نیستم و سخن تو را خوب می‌شنوم. من سخن آخر را اول زده‌ام، زیرا من آخر کار تو را می‌دانم؛ با این دست لرزان و طلای خرد و ریز، یقیناً هنگام وزن کردن، خرده طلاها به زمین می‌ریزد، سپس تو برای جمع کردن آنها از من جارو طلب می‌کنی و برای جداکردن ریزه‌های طلا از خاک نیز از من غربال طلب خواهی کرد.


نوشته شده توسط محمدرضا افضلی | نظرات دیگران [ نظر] 
درباره وبلاگ

عرشیات

محمدرضا افضلی
تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد ....
اوقات شرعی
فهرست اصلی
بازدید امروز: 152 بازدید
بازدید دیروز: 678 بازدید
بازدید کل: 1401264 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
فهرست موضوعی یادداشت ها
دین . عرفان . مثنوی .
نوشته های پیشین

اردیبهشت 92
خرداد 92
تیر 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95
اردیبهشت 95
خرداد 95
تیر 95
مرداد 95
شهریور 95
لوگوی وبلاگ من

عرشیات
لینک دوستان من

معماری نوین
اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ

شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(222)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(221)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(220)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(219)
شرح وتفسیر مثنوی دفتر سوم درس(218)
[عناوین آرشیوشده]