darmahzaremolanachannel@
( 1707) در عَریش او را یکى زائر بیافت |
|
کو به هر دو دست مىزنبیل بافت |
( 1708) گفت او را اى عدوِّ جان خویش |
|
در عریشم آمده سر کرده پیش |
( 1709) این چرا کردى شتاب اندر سباق |
|
گفت از افراطِ مهر و اشتیاق |
( 1710) پس تبسّم کرد و گفت اکنون بیا |
|
لیک مخفى دار این را اى کیا |
( 1711) تا نمیرم من، مگو این با کسى |
|
نه قرینى، نه حبیبى نه خسى |
( 1712) بعد از آن قومى دگر از روزنش |
|
مطّلع گشتند بر بافیدنش |
( 1713) گفت حکمت را تو دانى کردگار |
|
من کنم پنهان تو کردى آشکار |
( 1714) آمد الهامش که یک چندى بدند |
|
که در این غم بر تو منکر مىشدند |
( 1715) که مگر سالوس بود او در طریق |
|
که خدا رسواش کرد اندر فَریق |
( 1716) من نخواهم کآن رمه کافر شوند |
|
در ضلالت در گمانِ بَد روند |
( 1717) این کرامت را بکردیم آشکار |
|
که دهیمت دست اندر وقت کار |
( 1718) تا که آن بىچارگان بد گمان |
|
رَد نگردند از جناب آسمان |
( 1719)من تو را بىاین کرامتها ز پیش |
|
خود تسلّى دادمى از ذات خویش |
( 1720) این کرامت بهر ایشان دادمت |
|
وین چراغ از بهر آن بنهادمت |
( 1721) تو از آن بگذشتهاى کز مرگ تن |
|
ترسى وَ ز تفریقِ اجزاى بدن |
( 1722) وهمِ تفریق سر و پا از تو رفت |
|
دفع وهم اسپر رسیدت نیک زفت |
عریش: یاقوت حموى نویسد: «آخرین شهر از مصر است که به شام متصل است. هواى آن نیکو و آبش گواراست.»[1] نیز عریش به معنى سایبان، کوخ، کلبهْ چوبی، بسیاری از صوفیان در کوه لبنان کلبه یی می ساخته وآن را صومعه وعبادت گاه خود می کرده اند.
عدوِّ جان خویش: شاید از آن جهت که در این دیدار خود را به سختى انداخته بود. در سخن على (ع) به عاصم بن زیاد حارثى آمده است: «یا عُدَىَّ نَفسِه:ِ: اى دشمنک خویش.»[2] از آن رو که وى از دنیا کناره گرفته و بر خود سخت گرفته بود.
سِباق: پیشى گرفتن. بىرخصت آمدن.
کیا: بزرگ.
قرین: همنشین، دوست.
خس: کنایه از ناشناس، که بدو وقعى ننهند، کسی که از دوستان و درویشان نباشد.
سالوس: فریبکار.
طریق: راه، راه ریاضت، سلوک.
فریق: گروه، جمع (سالکان و ریاضت کشان، یا همه مردم).
جناب: درگاه.
تسلى دادن پروردگار: اشارت است بدین حدیث: «أنا مَعَ عَبدِى اِذَا ذَکَرَنِى..».
تو از آن بگذشتهاى: نظیر:
آن تویى که بىبدن دارى بدن پس مترس از جسم و جان بیرون شدن
1613 3
تفریق اجزا: جدا شدن عضوها از تن.
اسپر: کنایه از کرامتى است که خدا بدو داد (بیم نداشتن از تفرق اجزاء تن نتیجه ایمان توست، چنان که ساحران از تهدید فرعون نترسیدند و از بریدن دست و پا بیم نکردند).
( 1707) یک نفر بزیارت شیخ رفته بود سر زده داخل آلاچیق او گردیده دید که با دو دست مشغول زنبیل بافى است. ( 1708) شیخ گفت اى آن که دشمن جان خود هستى سر زده داخل آلاچیق من شدى. ( 1709) چرا عجله کرده و سر زده داخل شدى؟ گفت این کار از شدت اشتیاق و دوستى بود که مرا وادار به آن نمود. ( 1710) شیخ تبسمى کرده گفت بیا ولى این قضیه را از دیگران پنهان دار. ( 1711) و تا من نمردهام بهیچ کس نگو حتى بدوستان و رفقاى خودت. ( 1712) پس از این قضیه اشخاص دیگر هم از روزنه آلاچیق نگاه کرده مطلع شدند که شیخ با دو دست زنبیل مىبافد. ( 1713) عرض کرد بار الها حکمت کارها را تو مىدانى من دارم قضیه را پنهان مىکنم و تو آن را آشکار مىسازى. ( 1714) در این وقت بشیخ الهام شد که چند نفرى بودند در این گرفتارى بتو بد گمان شده و منکر زهد و پاکى تو مىشدند. ( 1715) و مىگفتند شاید او در طریقت ریاکار بوده که خداوند او را رسوا نموده است. ( 1716) و من نمىخواستم که این جماعت کافر شده و بر اثر گمراهى گمان بد در باره تو داشته باشند. ( 1717) این بود که در موقع کار بتو دست کرامت کرده و این امر را میان مردم آشکار کردیم. ( 1718) تا آن بد گمانهاى بىچاره از آستان عالم بالا مردود نشوند. ( 1719) من تو را از اول امر بدون این کرامتها با ذات خود تسلى مىدادم و تسلى تو محتاج باین کرامت نبود. ( 1720) این کرامت را براى خاطر آنها بتو داده و این چراغ را براى این مقصود در جلو تو نهادم. ( 1721) تو دیگر از اینکه بعد از مرگ این تن و اجزاء بدنت از هم متلاشى شوند نمىترسى زیرا از این مرحله گذشتهاى. ( 1722) تو هم اینکه تو سرا پا از هم متلاشى شوى در تو نیست و سپر محکمى براى دفع و هم در دست دارى.
محمدرضا افضلی تحصیل کرده درحوزه معارف، پژوهشگر ونویسنده کتاب معارف مثنوی، سروش آسمانی در4جلد(شرح موضوعی مثنوی)، درمحضر مولانادر6جلد(شرح کامل مثنوی معنوی)، شرح لبّ اللباب مثنوی در2جلد،دانشنامه عزالی در4جلد .... |